حضور خانواده نیکزاد رودسری در انجمن نجات گیلان

اسماعیل نیکزاد رودسری از جمله سربازانی بود که در دهه شصت درمقابله با تجاوز صدام به خاک وطن عازم جبهه های جنگ شد واندکی به پایان خدمتش نمانده بود که درتاریخ 10/2/1365 درمنطقه فکه به اسارت نیروهای عراقی درآمد وپس ازطی مراحلی به اردوگاه 10 صدامیان انتقال یافت.
خانم سکینه نیکزاد رودسری ازجمله خواهران چشم انتظار اسماعیل اسیر درفرقه رجوی که سابقا به اتفاق سه خواهردردمند دیگر و شوهرانشان به کرات با تقبل سختیهای فراوان خود را به عراق ناامن رسانده وهفته ها درمقابل اسارتگاه اشرف به تحصن نشست شاید که بتواند موجبات رهایی عزیزشان را فراهم کنند ویا دستکم پس ازسالیان دوری بتوانند دقایقی با اسماعیل دیدارحضوری داشته باشند ؛ با دردست داشتن اوراقی خطاب به آقای رضا رجب زاده عضوجدید رها شده ازچنگال رجوی گفتند: " خیلی ازشما تشکرمیکنیم که به مجرد بازگشت به وطن تصمیم گرفتی درانجمن نجات همیار و همصدای ما خانواده های چشم انتظار باشی و در راستای رهایی دوستان خودت که یکی برادرم باشد قدم برداری. برادرم اسماعیل متولد 1343 که درهنگامه پایان خدمت مقدس سربازی آنطورکه درنامه هایش مشخص است وازطریق دفترصلیب سرخ ازعراق به دستمان می رسید درتاریخ 10/2/1365 به اسارت نیروهای عراقی درآمد وبه اردوگاه شماره 10 صدام انتقال یافت. دروانفسای تبادل اسرا خانواده ما خیلی خوشحال بودیم که اسماعیل هم به اتفاق سایرآزادگان به ایران ونزد ما برمیگردد لذا بساط جشن وشادمانی به هم زدیم ولیکن برخلاف انتظارما ازاسماعیل خبری نشد وما هم واقعا نمی دانستیم که چه اتفاقی برای برادرمان افتاده است. بتدریج با سرازیرشدن آزادگان به وطن ازطریق یکی ازآنان که با اسماعیل دراردوگاه شماره 10 بود فهمیدیم که متاسفانه اسماعیل ما طعمه رجوی شد وبه همراه شماری دیگربه به عضویت اجباری آنان درآمده است که ازآن تاریخ بود که دیگرمطلق هیچ خبری ازاسماعیل نداشتیم وحتی یک نامه ویا یک مکالمه تلفنی ازایشان نداشتیم یعنی که رجویها اجازه چنین کاری را به وی نمی دادند ویک جور زندانی شده بود که شما بهتردرجریان هستید. خدمت شما عرض کنم این اواخریک دهه پیشتر که صدام سرنگون شد وشماری ازاعضای ناراضی از رجوی کنده شدند و به ایران بازگشتند ما توانستیم خوشبختانه با انجمن نجات آشنا شویم وبا این واسطه برایش نامه بنویسیم که بارها درسایت نجات هم اطلاع رسانی شده است وایضا توانستیم همچنانکه اشاره کردم چندباربه عراق مسافرت بکنیم ولیکن هربارازمجاهدین فحش می خوردیم وبا چشمانی اشکباربه ایران برمیگشتیم. پدرومادرمان که طاقت دوری اسماعیل را نداشتند وعمرخود را به شما دادند. جالب بود که آرزوداشتیم یکبارهم شده عکسی جدیدی ازاسماعیل داشته باشیم ویا درفیلمهای منتشره ازفرقه رجوی اورا ببینیم. تا اینکه دقیق نمی دانم دوردوم یا دورسوم اعزام ما به عراق وتحصن درمقابل زندان اشرف بود که مطلع شدیم رجوی اسماعیل ما را با فشارزیاد به صفحه تلویزیون خود آورده وشروع کرده به بیان حرفهای ضد خانواده که اصلا ازبرادرمان شایسته نبود ولی نه اینکه خوب رجوی را شناخته بودیم می دانستیم که اسماعیل تحت فشارآنان است وبا ضرب و زور وادارشده که علیه خانواده خودش هتاکی کند."

آقای رضا رجب زاده که با حوصله تمام داشت به درد دل این خواهردلشکسته گوش میداد جهت همدردی با این خانواده زحمتکش شالیکار گیلک گفت: " فکرمیکنم این دومین ملاقاتم با شما باشد وپیشترهم به خانواده محترم شما عرض کردم ازقضا یکی ازدوستان بسیارصمیمی من همین اسماعیل شما بود. دستکم 17 سال ازدوران اسارتم را ازنزدیک با ایشان بودم واصلا هم آسایشگاهی بودیم ودرسیستم پشتیبانی به کارشدید اشتغال داشتیم. اسماعیل شما حتی زودترازمن درصدد خروج ازمناسبات مافیایی رجوی بود.یعنی نارضایتی جدی وی برمیگردد به دهه هفتاد والبته چندمرتبه هم تکرارشد وهربارسران سرکوبگرتشکیلات رجوی با مغزشویی وسپس با ترس وارعاب واینکه تحویل صدام میدهیم وی را مجاب کردند که کماکان درآن زندان بماند. من  دقیقا خوب یادم هست وقتی خانواده شما به عراق واشرف آمدید واسماعیل صدای شما را ازبلندگوشنید مجددا ازتشکیلات درخواست خروج کرد که نه تنها آنان تن به درخواست اسماعیل ندادند بلکه با فشارهای روحی وروانی برایش جلسه گذاشتند  والقاء کردند که خانواده توازاعضای اطلاعات هستند ومیخواهند تورا به ایران ببرند وبه کشتن بدهند! توهم باید بیایی درتلویزیون افشاگری کنی تا بساط خانواده ها درمقابل اشرف برچیده شود!
 پس ازآن اسماعیل فکرنکنید بلافاصله تن به درخواست رجویها داد هفته ها بلحاظ روحی داغان بود وسرکارنمی آمد ودرآسایشگاه استراحت میکرد که من همان زمان با وی صحبت کردم وگفتم که تشکیلات ازمن هم خواسته که درتلویزیون ظاهرشوم ولی من جواب رد دادم وکوتاه هم نمی آیم توهم ازآنان نترس واگریک گام عقب نشینی بکنی کارت تمام است چونکه به تومی گویند با این مصاحبه پل پشت سرت را خراب کردی ودیگرنمی توانی به ایران برگردی. تا اینکه یک روزاسماعیل که خیلی ناراحت وبه هم ریخته بود به من گفت که دیروزصدایم کردند ورفتیم ازما مصاحبه گرفتند. به ما چیزهایی گفتند که ما باید موبه موآنرا تکرارمیکردیم ومن هم به اتفاق چند شمالی دیگرمجبورشدم بخاطراینکه دست ازسرم بردارند تن به مصاحبه بدهم ولی مطمئن هستم خانواده ام مرا خوب می شناسند ومیدانند که عاشق آنان هستم وروزی نزد آنان خواهم رفت.
درادامه این ملاقات بسیارصمیمی آقا رضا خاطراتی ازاسماعیل نیکزاد رودسری برای آقای هادی رضاپور(داماد خانواده) ودوخواهرحاضردرجلسه تعریف کردند وآرزوکردند که هرچه زودتراسماعیل هم با یک تصمیم قاطع ازشررجوی راحت شود وبه وطن وکانون پرمهرخانواده بازگردد وچشمان شما را روشن کند.
خانواده محترم نیکزاد رودسری ضمن تقدیروتشکرازعضوجدید رها شده ازچنگال رجوی با گرفتن یک عکس یادگاری ازهمدیگرخداحافظی کردند.
 

خروج از نسخه موبایل