مصاحبه مسعود بنی صدر با شبکه اینترنتی وایس Vice
یک عضو سابق سازمان مجاهدین خلق در خصوص فرقه و افراطی گری سخن میگوید
مصاحبه گر: آدام فارست Adam Forest
در سال ۱۹۷۹، مسعود بنی صدر یک جوان دانشجوی دکترای ریاضی در دانشگاه نیوکاسل بود که ناآرامی های سیاسی در وطنش ایران را در اخبار شبانه دنبال می نمود. بعد از سقوط شاه که از جانب غرب میشد، او میخواست که نقش خودش را در جامعه جدید ایران ایفا نماید و لذا به سازمان مجاهدین خلق، یک سازمان انقلابی مارکسیست اسلامی، پیوست.
ولی دو سال بعد از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق شروع به درگیری با رژیم مذهبی آیت الله خمینی نمود و خیلی زود دشمن جدید ایران معرفی گشت. متعاقبا عملیات انتحاری و سوء قصدهای مجاهدین خلق صورت گرفت. در سال ۱۹۸۱، هزاران تن از اعضای مجاهدین خلق به تبعید رفتند، و در سال ۱۹۸۶ یک تشکیلات پارلمانی سازمانیافته که توسط یک تیم زن و شوهر، یعنی مریم و مسعود رجوی، هدایت میشد را در عراق تأسیس نمودند. مسعود بنی صدر مسئول روابط عمومی سازمان مجاهدین خلق گردید که بین اردوگاه اشرف، مقر مرکزی سازمان در عراق، و ژنو و واشنگتن در تردد بود و تلاش میکرد تا نظر مساعد سیاستمداران غربی را جلب نماید. او نهایتا در سال ۱۹۹۶ از گروه جدا و مخفی شد و در حال حاضر در انگلستان زندگی میکند.
ایالات متحده در سال ۲۰۱۲ نام سازمان مجاهدین خلق را از لیست سازمان های تروریستی خارج نمود، اما مسعود بنی صدر همچنان این سازمان را یک فرقه فناتیک میداند که تحت رهبری بلامنازع رجوی ها عمل میکند. او اینطور عنوان می نماید که هر سازمان تروریستی یا یک فرقه است یا هیچ راهی به جز به فرقه تبدیل شدن برای ادامه بقا ندارد.
من با مسعود بنی صدر در خصوص قدرت فرقه ها، و اینکه چگونه میتواند به ما کمک کند تا دریابیم که چرا جوانان در انگلستان در برابر پیوستن به داعش و سایر گروه های افراطی آسیب پذیر هستند، صحبت کردم.
***
وایس: شما زمانی یک عضو ارشد مجاهدین خلق بودید. چرا حالا این سازمان را یک فرقه میدانید؟
مسعود بنی صدر: این سازمان یک رهبر کاریسماتیک دارد که رجوی است، یک جهان بینی سیاه و سفید القا میگردد، پیروان از ارتباط با خانواده منع میگردند، پیروان شخصیت ذاتی خود را از دست میدهند، و مانیپولاسیون ذهن وجود دارد. در اردوگاه اشرف در عراق نشست هائی برگزار میشد که روزها طول میکشید. بخاطر دارم که یک کار اصلی ما این بود که روزمره شخصیت قبلی خود را در یک ستون و شخصیت جدید خود را در ستون مقابل بر روی تابلو بنویسیم. بخاطر دارم فردی که گفت: “برادر من در سفارت ایران در لندن کار میکند. قبلا او را به عنوان برادرم دوست داشتم، اما حالا از او به عنوان دشمن متنفر هستم. من آماده ام تا همین فردا او را اگر لازم باشد بکشم”، و همه او را تشویق کردند.
س: شما خشونت را چگونه توجیه میکردید؟
ج: من خوش شانس بودم که در هیچ عمل خشونت آمیزی شرکت نداشتم. ولی تمامی اعضای گروه عمل انتحاری و سوء قصد در داخل ایران را به عنوان یک عمل انقلابی تأیید میکردند. این در نتیجه مغزشوئی بود. و بعدها، من در نقش نماینده رسمی سازمان، این اعمال را توجیه میکردم و توضیح میدادم که این تنها راه دفاع از خودمان است. من فردی آرام و خوش برخورد بودم و میتوانستم خیلی منطقی با سیاست مداران بحث کنم. لذا من نفر روابط عمومی خوبی بودم.
س: چرا اعضای مجاهدین خلق از همسرانشان جدا شدند؟
در سال ۱۹۹۰، رجوی به همه اعضای خود دستور داد تا از همسرانشان جدا شوند. همسر خود من آنزمان از گروه جدا شده بود. تمامی اعضا این دستور را پذیرفتند، و این دستور شامل همه کس به غیر از رهبر و همسرش مریم میشد. در یک روز، همه مجرد شدند. یک نفر پرسید: “بعد از مرگ رابطه جنسی چگونه خواهد بود؟” رجوی جواب داد: “من ترفند شما را میدانم. شما میخواهید در خصوص حیات بعد از مرگ برای خودتان فانتزی بسازید. ولی نه، شما باید آماده باشید تا کلا مسائلی مانند رابطه جنسی و همسر و عشق را فراموش کنید”.
س: هیچگونه رابطه جنسی مجاز نبود؟
حتی فکر کردن به این موضوع هم مجاز نبود. ایده کلی این بود که ما در حال جنگ هستیم تا ایران را باز پس بگیریم، لذا نمیتوان تا در جنگ پیروز نشده ایم خانواده داشت. این بهانه ای بود که به بیرون از فرقه گفته میشد، ولی در درون فرقه به ما گفته میشد که همسران شما حائل های بین شما و رهبری هستند. به ما دستور داده شد تا روح و قلب و ذهن خود را در اختیار رجوی و همسرش قرار دهیم.
س: چگونه توانستید از این سازمان جدا شوید؟
آنچه که موجب نجات من شد دیدار با دخترم بود. در سال ۱۹۹۶ من به لندن آمدم تا ترتیب برخی دیدار ها را بدهم. من اتفاقا دخترم را بعد از سالها که او را ندیده بودم دیدم. من کاملا فراموش کرده بودم که یک پدر هستم. من تنها مسعود جدید عضو سازمان مجاهدین خلق را می شناختم و مسعود قبلی را از یاد برده بودم. مسعود قبلی میخواست دخترش را بغل کند، ولی مسعود عضو فرقه – تحت مقررات سخت گروه که این کار را منع میکرد – میدانست که نباید چنین کاری انجام دهد. من خوش شانس بودم که مشکل شدید کمر داشتم، لذا به من اجازه داده شد تا بیمارستان بستری گردم. و در آن دو هفته، در ارتباط با افراد معمولی، دیدار با خانواده های معمولی، احساس عاطفی نسبت به خانواده خودم در من مجددا پدیدار شد. و لذا عاقبت تصمیم گرفتم تا از گروه جداشوم.
س: سپس کجا رفتید؟
ج: من مجبور بودم در آن زمان فرار کنم. من میدانستم خود را چگونه در انگلستان مخفی کنم تا بالاخره آنها از تعقیب کردن من منصرف شوند.
س: شما فکر میکنید که چه چیزی باعث میشود که جوانان در برابر اعتقادات افراطی آسیب پذیر باشند.
ج: خوب، تروریسم مانند یک ویروس عمل میکند. این ویروس از نقطه ضعف ما استفاده میکند. این ویروس شخصیت و فردیت ما را مانند یک فرقه می کشد. من فکر میکنم سه مرحله در این رابطه وجود دارد. مرحله اول بی عدالتی در جهان است. مسلمانان جوان بی عدالتی را مشاهده میکنند، خشمگین میشوند و میخواهند واکنش نشان دهند. در مرحله بعد یک ایدئولوژی قوی ظاهر میگردد، و ایدئولوژی وهابی یک جهان بینی بسیار ساده و سیاه و سفید، و یک تفسیر کوته بینانه از جهاد به عنوان یک راه حل، به جوانان مسلمان ارائه می دهد. ولی این دو مرحله برای یک فرد جهت تروریست شدن یا عمل انتحاری کردن یا به سرباز یک خلیفه تبدیل گردیدن کافی نیست. مرحله سوم هم ضروری است: مانیپولاسیون ذهن، که شخصیت ذاتی یک نفر را می دزدد و شخصیت گروه و فرقه را به طور کامل به وی القا می نماید و فرد را بطور کامل از والدین و جامعه جدا می سازد.
س: لذا عقاید رادیکال به تنهائی برای رفتن و جنگیدن برای مثلا داعش کافی نیست؟
اگر شما یک جوان مسلمان باشید و احساس کنید که کسی به حساب نمی آئید، شنیدن این حرف که میتوانیم به روزگار پیامبر محمد (ص) برگردیم انگیزاننده است – اینکه ما مجددا صاحب قدرت میشویم و به خودمان افتخار میکنیم. این ایده میتواند شما را رادیکال کند – حتی شما را برای اعمال خشونت آماده نماید – ولی شما آمادگی برای جنگیدن و شهید شدن را بدون اینکه از خانواده و از ارزش های جامعه ای که شما را بزرگ کرده است جدا شوید بدست نخواهید آورد. برای این کار به مانیپولاسیون ذهن نیاز است که در یک فرقه مخرب صورت میگیرد.
س: داعش در این میان کجا جای میگیرد؟ آیا شما داعش را هم علاوه بر یک سازمان تروریستی مانند یک فرقه میدانید؟
ج: نشانه ها وجود دارند. رهبر – ابوبکر البغدادی – یک فرد کاریسماتیک با جاه طلبی های نامحدود است. او به عنوان خلیفه تمامی مسلمین جهان معرفی شده است. رهبران معمولی به دنبال قدرت سیاسی هستند. رهبران فرقه ای چیزی بیشتر از اداره یک شهر یا یک کشور را میخواهند – آنها میخواهند تاریخ را اداره کنند. آنها میخواهند ساختار انسان ها را عوض نمایند. زمانی آنها خود را دولت اسلامی عراق و شام می خواندند. آنها میخواستند کنترل عراق و سوریه و لبنان و اردن را بدست بگیرند. حالا آنها خود را حکومت اسلامی می نامند. آنها میخواهند تمامی آنچه که زمانی جزو امپراطوری اسلامی بوده است را بدست آورند. لذا ادعای آنها تا اسپانیا و پرتقال و شمال آفریقا و هندوستان و بخش هائی از چین و روسیه هم پیش رفته است. آنها تمام جهان را میخواهند تا همه را مسلمان کنند. این یک رهبری معمولی نیست، این یک تفکر فرقه ایست. در این تفکر هیچ محدودیتی به لحاظ سیاسی وجود ندارد.
س: شما به والدین انگلیسی که فرزندانشان برای جنگ به سوریه یا عراق رفته اند چه میگوئید؟
این امر بسیار مشکل و حساسی است. اگر والدین چیزی در انتقاد به یک رهبر رادیکال، یا در خصوص یک سازمان مانند داعش بگوید، ذهن فرد فورا به دفاع بر میخیزد. بحث منطقی با چنین افرادی بسیار مشکل است. لذا اگر والدین امکان ارتباط داشتند، نباید در خصوص سیاست یا مذهب صحبت کنند. آنها صرفا باید مهربانی و عشق خود را بروز دهند. این نقطه ضعف عضو فرقه است. احساسات از بین نمی رود، حتی اگر شخصیت عوض شود. لذا والدین باید به آنها یادآور شوند که چقدر دوستشان دارند و همیشه منتظرشان می مانند. راه بازگشت به زندگی زمانی که عشق و عاطفه خانوادگی ابراز گردد باز میشود، چیزی که ربطی به اعتقادات ایدئولوژیک ندارد. عشق بی قید و شرط طلسم مانیپولاسیون ذهنی را باطل میکند.
وایس: متشکرم مسعود.