شلوغکاری مجاهدین در تیر و مرداد 88

مکان: اشرف درب خبرنگاری
تیر ماه 88 بود. هوای عراق هم بشدت گرم بود آخه تابستانهای عراق نمیشه از اتاقی که کولر داشته باشه بیرون رفت… البته برای بعضی ها که عادت به نشستن در اتاق سرد کولر دار را داشتند اینکه میگویم بعضی ها اشتباه نکنید که این بعضی ها هر کسی میتواند باشد مثلا کسی که مریضه کسی که سن و سالی داره کسی که ضعیفه نه نه این بعضی ها همان رده بالایی ها  بودند که شورای رهبری گفته میشند که در نشستها  از صبح تا شب برنامه میریزند که افراد زیر دستی را چطوری سرگرم کنند و به بهانه های مختلف وقت و بی وقت برنامه هایشان را پر کنند از نمیدانم چی…بله داشتم از تابستان گرم عراق صحبت میکردم شاید در این 10 سال حضورم در اشرف حتی  یک ساعت از این تابستان گرم که بیرون کار میکردیم و یا در سوله ها مشغول ساخت و ساز اشیاء مختلف و یا  ساختمان سازی و دریاچه و بعدا کانکس و درختکاری و آبیاری به درخت و سنگر کنی بودیم حتی  یک ساعت از این تابستانها اون بعضی ها را ندیدم و گرمای تابستان عراق را حس نکردند چون توی اتاقهای سرد کولر دار مشغول انواع نشست ها بودند و این را از هر کسی که واقعیت اشرف را دیده هم سوال کنی همین جواب را میدهد. و دلیل خوبی هم داشت مسولین شورای رهبری زحمت میکشند و برنامه ریزی میکنند و بدبختها همه فشار کاری روی آنهاست !و ما هم در همه تابستانها زیر آفتاب سوزان عراق مشغول بیگاری بودیم عجب جنگی برای آزادی که لحظه ای آزادی نداشتیم و کوچکترین حقی برای راحتی نداشتیم برای همین هم تابستانها به کارهای مختلف عادت کرده بودیم آخه گناه ما نبود گناه به گردن روزهای تابستانی  بود که طولانی بود و باید با اینکارها پر میشد تا ما فکرهای دیگری به ذهنمان نزند. بگذریم تا به روزهای تیر ماه و مرداد ماه 88 برسیم. همانطور که گفتم روزهای تابستان بیشترین فشار کاری روی ما بود و به همین دلیل اگر نگهبانی و آماده باشی برای این روزها اعلام میکردند ما از خدامون بود چرا که شاید کمی استراحتی کرده باشیم و برای همین هم تیر ماه 88 که گفتند یگان ما برای آماده باش به درب خبرنگاری باید برویم خوشحال شدیم (درب خبرنگاری هم داستانهای دارد که خود جای صحبت و بحثهای زیادی دارد). خوب ما هم برای آماده باش به درب خبرنگاری رفتیم ولی باز مشکل دیگر برای مسولین برنامه ریز!!! اینکه در آنجا چطور وقتمان را پرکنند که فکر به ذهنمان خطور نکند.برای همین هم در آنجا کلاسهای برگزار کردند در چادرهای داغ و بین کلاسها هم نگهبانی داشتیم و هم برنامه نظافت و بیابان تمیز کنی و آسفالت جارو کنی عجب ترسی از بیکاری افراد داشتند این ترس را همیشه در آنها میدیدم که البته به آنها حق میدهم چون یک ساعت بیکاری برابر بود با به هدر رفتن سرمایه انقلاب افراد و فکر کردن به گذشته و خیال پردازی برای آینده . خلاصه برنامه ما هم در ایام تیر 88 همین بود که کنار درب خبرنگاری آماده باش بشینم ولی آماده باش چی نمیدانم برای چی برای حفاظت از اشرف در مقابل چی معلوم نیست حتی یک خبر هم تا لحظه حمله به اشرف در 6و7 مرداد به ما داده نشد و اگر هم اطلاعیه ای بوده و حتی اگر هم در ماهواره شان پخش شده ما که درگیر آماده باش بودیم به ما هیچ اطلاعی ندادند و روزها گذشت و ما در آماده باش بودیم یکروز مانده بود به حمله دیدیم که نفرات را زیاد کردند و حدوداً 5 برابر شدیم نمیدانستیم علت چیست البته حدس میزدیم ولی اخبار به ما نمیرسید هلیکوپتر عراقی آمد و بالای سرمان چند گشتی زد و چندین اعلامیه ریخت که ناگهان صدای نکره معصومه(فرمانده مقر) بلند شد که برگه ها را برندارید سمی هستند و اگر دست به آنها بزنید میمیرید و اینطوری میخواهند ما را بکشند دست به برگه ها نزنید همه ما میدانستیم این حرفها را از این زاویه میزند که اگر اخبار یا چیزی در مورد حمله هست نباید ما اطلاع داشته باشیم برای همین هم مانع از برداشتن اعلامیه ها شد ولی میگویند که دروغ گو کم حافظه است راست میگویند چون چند دقیقه بعد چند تن از فرماندهان را مامور کرد که اعلامیه ها را جمع کنند البته قبل از آن هم  بدست ما رسید به بهانه های مختلف مثل آوردن توپ و… رفتیم و چند اعلامیه پیدا کردیم که در محوطه پخش بود و از شرایط عفو و فرار و تشویق به تحویل دهی خود به نیروهای عراقی نوشته بود که بعد ازجمع آوری اعلامیه ها همه را جمع کردند و شروع کردند به اینکه آمریکا فلان قول را داده و فلانی فلان حرف را زده و هیچ خبری نیست و اینکه خیالتان راحت باشه تا اینکه روز 6 مرداد 88 فرا رسید و سربازان عراقی آمده بودند دم درب خبرنگاری  و میگفتند که ما برای استقرار در اشرف  آمده ایم و  اینجا عراق است و اگر حاکمیت ما را قبول دارید و برای همین هم در کشور ما مانده اید میخواهیم در اشرف مستقر شویم و تاسیسات آب و برق و همینطور امنیت اینجا را بدست بگیریم  و یک محل هم برای درمانگاه مشخص کنیم که این موضوعاتی است که ما مدتهاست به شما گفته ایم و الان اجازه ورود میخواهیم.البته  با برنامه ریزی از قبل که ما هم از آن اطلاعی نداشتیم به ما گفته شد که جلوی آنها بایستید و ما هم جلوی درب ایستاده بودیم که ناگهان مجدد صدای نکره معصومه به گوش رسید که گفت میکشم میکشم آنکه برادرم را کشت که گویا در محل دیگری در همان زمان درگیری شده بود که ما از آن اطلاع نداشتیم که به معصومه اطلاع داده بودند و اون هم همه ما نفرات را هیستریک کرد که  باعث بهم زدن اوضاع شد و سربازان عراقی هم شروع به آبپاشی کردند وتعدادی هم که زیاد شلوغ کردند را دستگیر کردند و بعد از اینکه دیدند که جلوی درب شلوغ شده نفراتی را که دستگیر کردند با خود برده بودند و جالب هم این بود با اینکه میگفتند که خبری نیست ولی از قبل دوربین و شعارهای را در اتاق عملیات نزدیک درب آماده کرده بودند تا از صحنه های که بوجود می آوردند فیلم بگیرند و ما هم سیاهی لشکرهای بودیم که جانمان برایشان ارزشی نداشت مگر اینکه صحنه مرگمان را فیلم بگیرند و به اربابان آمریکایی خودشان نشان بدهند مظلومیت خودشان را که البته تحریک کننده هم خودشان بودند وبعد هم که ترس نفوذ  نیروهای عراقی به داخل اشرف احساس میشد همان شب که سربازان در حال استراحت بودند درب خبرنگاری را جوش دادند و جلوی آن هم خاکریز ریختند که سربازان عراقی به داخل اشرف نفوذ نکنند که البته فردای آن روز از جاهها دیگری نفوذ کردند که ما آن دو روز چون نیروی اصلی درب خبرنگاری بودیم آنجا ماندیم البته بعد از آنهم بمدت چند روزی آنجا ماندیم با کارهای رجوی و عدم پذیرش حاکمیت یک کشور باعث شد که خون خیلی از جوانان را بریزد و این خصلت رجوی خون آشام است که با ریختن خون جوانان میخواهد به زندگی ننگین خود ادامه دهد.
خدابخش میریان – جداشده ی گروه تروریستی مجاهدین
 

خروج از نسخه موبایل