آیا مجاهدین صلاحیت محکوم کردن اسید پاشی را دارند؟

دو هفته از زمانی که وحشت و ناآمنی، صفای اصفهان را دزدیده و اقدام تروریستی از جنس اسیدپاشی قلب مردم ایران را جریحه دار کرده است،‌می گذرد؛ زخمی که آرام نمی گیرد مگر آن که پرونده اسید پاشی هرچه سریع تر به خط پایان برسد و مجرمانش به اشد مجازات محکوم شوند تا درس عبرتی برای همه مجرمان بالقوه ای شود که جرم شان از جنبه عمومی، امنیت ملی را به خطر می اندازد.
دراین میان مجاهدین مانند همیشه به دنبال سوء استفاده از عواطف جریحه دار شده عمومی به نفع منافع خود، اقدام به فراخوان دادن به تجمع های اعتراضی کرده اند و به زعم خود این حرکات را سازماندهی می کنند.البته که نزد هر وجدان بیداری این عمل ضد انسانی مذموم و محکوم است اما تا آنجا که به مجاهدین بر میگردد تنها بهانه ای است برای تلاش جهت مطرح کردن خود و به اصل موضوع نه می پردازند و نه به صفت سازمانی مسئله شان است.
سازمانی که در درون تشکیلات خود کمترین حقوق انسانی را برای زنان قائل نیست و در ابعاد گوناگون به استثمار آنان میپردازد، نمیتواند هم که مدافع حقوق زن باشد و دم زدن از این مقوله از سوی مجاهدین تنها شعاری بی محتوا و برای مقاصد تبلیغاتی است.
به زعم رهبری عقیدتی مجاهدین موجودات بی مقداری هستند که باید با سختی و آموزش نشانه های زنانگی شان را محو کنند تا جایی که نشود جنسیت آنها را تشخیص داد. مسعود رجوی بر خلاف آن جنبش های مدنی در غرب نه تنها در پی احقاق حقوق مدنی زن ها نیست که در نقطه مقابل با بهانه کردن ایدئولوژی و مشتقات آن می خواهد همان تتمه آزادی ها و حقوق زنان را از بیخ و بن نابود و به جای آن زن یله و رها شده از هر نظم و التزام را به عنوان مدل ایدئولوژیک جایگزین کند. این زن ایدئولوژیک ماهیتا جز وابستگی تمام عیار به ایدئولوژی مولود ذهن بیمار رهبری حق دیگری ندارد و حقیقت تلخ تر و شاید ناباورانه تر اینکه به زعم رجوی آنچه تا کنون به عنوان حقوق زن احیا شده، حائل ها و موانعی است که او را از جوهره و قابلیت های ایدئولوژیکی اش کنده و به انسان معمولی تبدیل کرده است. زن آرمانی رجوی در نهایت نه تنها چیزی افزون تر از گذشته ندارد که بر عکس آن دستاوردهای اجتماعی مبارزات چند قرن گذشته را نیز با محاط شدن ایدئولوژیکی از دست می دهد.
آنچه اکنون و بیشتر از هر زمان مورد تاکید و تصریح زنان جدا شده از سازمان است حمل تضاد حاصل از نمایشات بیرونی سازمان از زن، در مقابل آن حقیقت ایدئولوژیکی است که از درون زنان سازمان را هزار بار بدتر و مشمئزکننده تر از مناسبات استثماری و سرمایه داری و قرون وسطایی به بردگی و استثمار و استحمار و استبداد کشیده است. در حالی که در جوامع یادشده زن ها تنها اسباب و ابزار استثمار جنسی و فیزیکی هستند، در مناسبات مجاهدین از تمامی ظرفیت ها و قابلیت های بالقوه و بالفعل زنان سوء استفاده می شود. حقیقت این است که نمی توان تصویر و چشم اندازی فراتر از آن چیزی که سازمان برای آزادی مردان قائل است برای زن های آن نیز متصور شد و این نه به معنای اعطا یا احقاق حقوق فردی و آزادی انسان که درست در نقطه مقابل آن و در سرشت آن مفهومی تنیده است که رجوی به عنوان فلسفه رهایی در دستگاه ایدئولوژیکی اش تبیین می کند. از نظر رجوی آزادی و رهایی به طور عام برای هر مجاهد خلق و به صورت خاص برای هر زن مجاهد خلق جز با پذیرش انقیاد و بندگی و بردگی تمام و کمال به عنصر بیرون از خودش اساسا نمی تواند مفهوم مادی و عینی به خود بگیرد. آن عنصر بیرون از خود نیز در دستگاه رجوی کسی جز رهبری عقیدتی نیست.
نقد این نگرش حداقل از دو زاویه حائز اهمیت است. یکی پذیرش جنبه های صرفا ایدئولوژیکی این برداشت است که در عمل فرد را از صورت انسانی آزاد و مخیل به ابزاری کاملا ایدئولوژیک و خشونت طلب تبدیل می کند و در وضعیت دیگر همین ساختار انسان را برده فرد دیگری همچون رجوی می کند. در شق اول آن زن در وجود امثال ندا حسنی تبلور ایدئولوژیکی پیدا می کنند و خود را به آتش می کشند و در شق دیگر می توان به شورای رهبری مجاهدین اشاره نمود. این دو سر ظاهرا متناقض، آبشخور تفکر واحدی هستند که اصل و اساس اش را بی ارادگی و پذیرش طوق بندگی یکسره به رهبری تعریف می کند. اینکه این معجون ترکیب شده از ظالمانه ترین سیستم های قبیله ای و عشیره ای تا پیچیده ترین روش های برده داری مبتنی بر مغزشویی و تغییر هویت فردی، چگونه می تواند خود را در صف مقدم جنبش های حامی زنان در جهان جا بزند، جای سخن دارد. واقعیت این است که آنچه رجوی ها را در این مهم پیش می برد، تمرکز پیوسته بر آن جنبه های پیدا و بیرونی از مظالمی است که در کشورهای پیشرفته و همچنین عقب مانده بر زنان می رود. رجوی ها در واقع نیمی از حقیقت را می گویند و نیمی را در مناسبات پیچیده و همچنین هزارتوی تعابیر و شعارهای تبلیغاتی خود در نقد آنچه اظهر من الشمس است، مدفون می کنند.
پر واضح است رهبری مجاهدین در ساختـار ذهن خویش و تفکر فرقـه ای که ترویج دهنده ی آن در دنیای معاصر است تاکنون به معنای راستین آزادی و رهایی زن پی نبرده است. انسان در هر شرایطی می‌تواند آزادی خود را محقق سازد، منتها این ” اختیار” بهایی دارد که انسان آگاه و امروزی باید برای پرداختن آن آماده باشد. اما آیا رهبر عقیدتی مجاهدین در حالی که به باور و اعتقاد کادرهای تشکیلاتی زن مجاهدین، خود درگیر و گرفتار ” بن بست های روحی و معضلات اخلاقی ” است، می تواند تصویری عمیق، تامل انگیز و ژرف بینانه از رهایی و آزادی زن ارائه دهد؟
بی جهت نیست که رهبری سازمان غیبتی ۱۲ساله میکند و نمیتواند دردی از دردهای بی درمان سازمان را دوا کند وبیجهت نیست که سازمان اصرار دارد که هرنوع جابجایی را بصورت جمعی انجام دهد زیرا از همین نکته وحشت دارد که مبادا در این جابجایی ها ظرف کنترل نیرویی بشکند ومهار کنترل زنان از دستش خارج شود وصدای سرکوب شده زنان به گوش همگان برسد.
به امید آزادی همه زنان از قید و بند اسارت و دست یافتن آنان به حقوق حقه خود خصوصا کسانی که در تشکیلات مجاهدین در اسارت فیزیکی و ذهنی قرار دارند.

شهروز تاجبخش

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا