مقدمه
اما برای همه اعضای سابق مجاهدین که در طی ۱۵-۲۰ سال گذشته از فرقه جدا شده و به نقد جنایت ها، خیانت ها و مفاسد مسعود رجوی مشغول هستند، کاملاً مبرهن است که بند بند نشست های “انقلاب مریم” از یکسو علت داخلی و از سوی دیگر عللی سیاسی و خارجی داشته است. پرداختن به همه آن رخدادها نه در این مقاله ممکن است و نه ضرورتی دارد چرا که پیش از آن طی سال ها اینجانب و دیگر جداشدگان اشاراتی به آن کرده ایم. لذا حاشیه ها و تاریخچه این بحث را عبور کرده و به رخدادهای اخیر می پردازم تا به علت ریشه ای این بازی جدید تشکیلاتی-داخلی اشاره ای داشته باشم.
تشکیل شورای رهبری، اعتراضات پنهان
مدتی پس از انجام “سلسله عملیات های تروریستی” مجاهدین در بهار ۱۳۷۲، و هنگامی که دولت صدام حسین نگران از واکنش متقابل ایران، انجام عملیات در داخل مرزهای ایران را برای مدتی (از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶) توسط رجوی محدود و متوقف نمود، مسعود رجوی نشست بزرگی برای تعیین اولین گروه از اعضای مرکزیت (معاونین مرکزیت) جهت سرگرم کردن مجاهدین برگزار کرد که بلافاصله بعد از آن، ۲۴ نفر از زنان مسئول فرقه را تحت عنوان “شورای رهبری” انتخاب و در معرض قضاوت فرمالیستی دیگران قرار داد. برنامه های این نشست به صورت عمومی در سیمای مقاومت پخش گردید و در نشریه مجاهد هم انعکاس داده شد. انتصاب ۲۴ زن که برخی از آنان چندان نقشی هم در تشکیلات مجاهدین نداشتند (از جمله حشمت سریری که تا پیش از آن مسئول پشتیبانی ستاد تبلیغات در قرارگاه بدیع بود)، ولوله ای در بین مجاهدین “بویژه زنان مجاهد” انداخت و بسیاری از آنان را دچار تناقضی عمیق نمود که در آن روزها چندان به نظر نیامد ولی بلافاصله چندماه بعد، مشخص شد که بسیاری از زنان مجاهد (به طور اخص زنان مسئول) دچار دوگانگی شده و از اینکه شورای رهبری به صورت تقریباً گزینشی و غیر اصولی بوده و در آن “سابقه تشکیلاتی، سابقه کار نظامی و فرماندهی و تخصص های دیگر” به حساب نیامده و صرفاً حل شدگی در انقلاب مریم (ذوب در رهبری) محک انتخاب بوده، معترض و متناقض هستند، رهبری مجاهدین به دنبال حل مسئله رفت تا راه چاره ای بیابد. به همین سبب در مراحل بعدی تعدادی از زنان مسئول قدیمی را هم به شکلی نه چندان آشکار به “شورای رهبری” افزود.
در همین جا تنها به یک نمونه اشاره می کنم که خود نشانگر عمق تضادها و تناقضات بود: مدتی بعد که گروه دیگری از زنان به “شورای رهبری” پیوستند، خانم سعیده شاهرخی که از مسئولین قدیمی و از فرماندهان بالای مجاهدین (تا قبل از انتخاب اولین گروه شورای رهبری) به حساب می آمد، در یک نشست عمومی وقتی که مسعود رجوی از او پرسید آیا هیچ در خودت حسادت و حسرت احساس می کنی، پشت میکروفن قرار گرفت و ضمن بیان تناقضاتی که قبل از آن در ارتباط با انتخاب شورای رهبری داشت، گفت: “نه دیگه، اینبار دیگه واقعاً نه!”… (سعیده، یکی از خواهران حمیده شاهرخی فرمانده قرارگاه های جنوب عراق، ملقب به “خواهر افسانه” از اعضای اولیه شورای رهبری و از مسئولین قدیمی مجاهدین بود). بدین ترتیب برای همه کسانی که در نشست حاضر بودند مسلم شد که زنان قدیمی و مسئول از اینکه در لیست شورای رهبری اولیه قرار نگرفته اند در تناقضی عمیق قرار دارند ولی این مسئله تا ماه ها برای کسی آشکار نبوده است اگرچه این تناقضات را برای مریم می نوشتند. به نظر می آمد که مسعود رجوی در آن نشست عمد داشت که این مسئله را عمده و نمایان کند تا اهداف بعدی خود را جلو ببرد.
ناگفته نماند که سعیده شاهرخی در سال ۱۳۶۹ به مدت چند سال فرمانده لشکر ۶۳ از محور چهارم مجاهدین و بعدها نیز رئیس ستاد یکی از مراکز ۳ گانه ارتش رجوی بود. با اینحال وی در اولین انتخاب شورای رهبری، توسط مسعود رجوی به عنوان “عضو شورای رهبری” به حساب نیامد در حالی که زنانی با چند مدار پایین تر، به این رده بندی تشکیلاتی رسیده بودند. همچنین آزاده رضایی (از مسئولین بخش تبلیغات مجاهدین) نیز در یکی از نشست های عمومی مسعود رجوی به شکلی دیگر تناقض خویش از قرار نگرفتن در این سمت را بروز داد. البته سعیده شاهرخی و آزاده تنها فرد از این دست نبودند که با وجود داشتن مسئولیت های بالا به مدار شورای رهبری نرسیده بودند، فاطمه رمضانی (سرور) از مسئولین قدیمی ستاد سیاسی مجاهدین که چند سال فرمانده لشکر در بخش نظامی بود هم در جریان انقلاب ایدئولوژیک مریم به مرور کنار گذاشته شد و در سال ۱۳۷۲ به رده تشکیلاتی “شورای رهبری” نرسید… از اینگونه زنان در درون مجاهدین کم نبودند…
در هرصورت، مجموعه تناقضات پی در پی زنان مجاهد که سابقه بیشتری در تشکیلات داشتند باعث شد که در سال ۱۳۷۶ تعداد زیادی از زنان به عنوان “شورای رهبری” برگزیده شوند. این عنوان چیزی جز یک قپه تشکیلاتی بی ارزش نبود چون هیچ تغییر کیفی در موضوع مسئولیت این زنان بوجود نیاورده و صرفاً در یک موضع کاری پوشال قرار می گرفتند. البته بعد از این جریان، کلیه دختران که در این رده تشکیلاتی قرار نگرفته بودند از مراکز نظامی جمع آوری شده و در مکانی که “مرکز خواهران” نامیده می شد و دارای “حصارهای مجزا” بود گردآوری شدند و از آن پس در هر مرکز فرماندهی، فقط زنانی قرار داشتند که منتصب به “شورای رهبری” بودند.
در اینجا ذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه همانطور که در بالا اشاره شد “اصل مسئولیت” واگذار شده به آنان تحت عنوان “فرمانده یگان یا گردان” صوری و حد مسئولیت آنها بیش از یک “فرمانده دسته” سابق نبود. به همین علت تأکید بر این داشتم که موضع مسئولیت آنان پوشال و رده نظامی آنها نیز صوری بود. در سالهای اولیه تشکیل ارتش رجوی (۱۳۶۶-۱۳۶۷)، یک فرمانده دسته بیش از آنچه که این زنان شورای رهبری در سال ۱۳۷۶-۱۳۷۶ تحت عنوان “فرمانده گردان” برعهده شان بود، از اقتدار تشکیلاتی-نظامی برخوردار بوده و یا در میدان جنگ ابتکار و استقلال عمل داشتند. در واقع این زنان فرمانده قادر نبودند در هیچ عملیاتی به همراه نیروهای خود وارد صحنه شده و آنرا فرماندهی کنند، در حالی که زنان تا پیش از آن در جنگ ها شرکت داشته و فرماندهی عملیات را بردوش می گرفتند. در زمینه طراحی و عملیات نیز هرکدام از این خانم های شورای رهبری یک “افسر عملیات مرد” داشتند که وظیفه شان طراحی عملیات و ارائه به افسر عملیات مرکز بود و نهایتاً همان طرح ها نیز باید توسط فرماندهان عملیاتی مرکز (فرماندهان سابق تیپ و لشکر) چک و تصویب نهایی می شد. در واقع این افسران عملیات “جزء” هم کاره ای نبودند و صرفاً به دلیل تجربه عملیاتی که داشتند در این سمت قرار داده شده بودند که راهنمای زنان فرمانده یگان و مجری طرح های عملیاتی فرماندهان بالاتر باشند. البته خود مسعود رجوی برای دلخوش کردن دیگر زنان و دختران مجاهد اعلام کرد که من دوست دارم “شورای رهبری” مجاهدین وارد “تانک” شود!… منظور وی این بود که از این پس “شورای رهبری” چیزی جز یک عنوان بی مسما که به زنان داده می شود نیست و در موقعیت تشکیلاتی و نظامی و نیرویی او تأثیری حاصل نخواهد شد و به زبان دیگر، یک راننده تانک هم می تواند “لقب” شورای رهبری بگیرد. این نکته باعث می شد که زنان مجاهد به هوس فرمانده شدن دنبال این “عنوان” نباشند و خیالشان راحت باشد که در وضعیت آنها تأثیری نخواهد داشت. باید اذعان نمود که وضعیت مردان هم تفاوتی با این زنان نداشت که در اینجا به این مبحث نمی پردازم تا اصل مسئله به حاشیه نرود اما برای مردان نیز همین معضل وجود داشت و کسانی که به “معاونت مرکزیت” رسیده بودند بعد از مدتی مشاهده کردند که هیچ تغییری در مسئولیت تشکیلاتی و نظامی آنها حاصل نشده و به همین علت با هم محفل های اعتراضی هم گاه و بیگاه داشتند و موضع مسئولیت خود را به ریشخند می کشیدند…
در این دوره، سابقه تشکیلاتی زنان برای قرار گرفتن در رده تشکیلاتی “شورای رهبری” بیش از ۱۵ سال کار حرفه ای در سازمان بود. مسعود رجوی رسماً اعلام کرد که شورای رهبری بایستی بیش از ۱۵ سال در تشکیلات بوده باشد و صلاحیت وی نیز توسط شورای رهبری مدارهای اول به تأیید رسیده باشد. به این ترتیب مسعود رجوی به زعم خویش جلوی زیاده خواهی بسیاری از زنان که انتظار داشتند پی در پی به این رده برسند را گرفت.
باز در همین دوران، مهوش سپهری (نسرین) ریاست همه زنان شورای رهبری را برعهده داشت و مسئولیت اصلی وی سرکوب زنانی بود که به هر علتی دچار تناقض بوده و یا در برابر فرامین رهبری از خود مقاومت نشان داده و یا اعتراض می کردند. پس از این دوران تا سقوط صدام حسین دیگر شاهد چنین نشست هایی برای رده بندی زنان نبودیم هرچند که بعد از نشست های سرکوب موسوم به “طعمه” در سال ۱۳۸۰ یکبار دیگر مردان مجاهدی رده بندی جدید خود را دریافت کرده و طبعاً برخی از زنان هم در نشست های مجزا ابلاغ مسئولیت شدند اما دیگر مثل سال های گذشته نبود…
سقوط صدام و آغاز فرار اعضای شورای رهبری، چالش جدید زوج رجوی
پس از سقوط صدام اتفاقات زیادی در تشکل مجاهدین رخ داد که همگان کم و بیش در جریان آن هستند و یک قلم جدا شدن و فرار صدها تن از اعضای فرقه می باشد که آمار کلی آنها تا همین الان به ۱۰۰۰ نزدیک است. در میان این تعداد افراد فراری، نام تعداد زیادی زن به چشم می خورد که برخی از آنان “عضو شورای رهبری” فرقه بوده اند. این مسئله برای زوج رجوی یک رسوایی عظیم به بار آورد که هر روز بار سیاسی-تشکیلاتی آن بر دوش شان سنگین و سنگین تر می شود. از آغاز فرار اولین زن شورای رهبری، مسعود رجوی وارد معضلی عظیم گردید که تأثیر اولیه آن، تعطیل شدن طولانی مدت نشست های وی با زنان شورای رهبری در دوران “اختفا” بود. فرار این بانوان از اشرف و افشای مفاسد و جنایات مسعود رجوی در حق زنان، پایه های قداست وی را بشدت متزلزل و دچار فروپاشی نمود و طی چند سال آنچنان زوج رجوی را به خشم و نفرت کشانید که چاره ای جز فرستادن چماقدار به فضای مجازی و حقیقی برای بستن دهان این زنان منتقد و افشاگر نداشتند که شرح آن تکرار مکررات است.
اما از آنجا که نمی توان با ایجاد رعب و وحشت برای همیشه واقعیت ها را پوشانید، رجوی هم نتوانست با اعزام چماقدار-لمپن های خویش، بر اصل ماجرا سرپوش بگذارد و در ادامه سکوت ۸-۹ ساله اش هم چاره ساز نبود، بناچار سر از غار اختفا بیرون آورد و بجای پاسخ به پرسش هایی که مشروعیت و قداست وی را به هرلحاظ زیر سوآل می برد و در هم می شکست، با ادبیاتی سراسر زشت و توهین آمیز، مجموعه ای تهمت و افترا نثار منتقدان نمود که خود مهر تأییدی بر حقانیت بیانات و افشاگری آنان داشت… سخنرانی غیرمستقیم رجوی برای ساکنان لیبرتی به جای حل تناقضات آنان، بیش از پیش به اعتراضات و تضادهای درونی دامن زد که پیش از این در مقالات مختلف در این رابطه گفته شده است.
تشکیل شورای مرکزی، مهر پایان شورای رهبری و شکست انقلاب مریم
آنچه امروز باید بر آن متمرکز شد، بازی جدیدی است که مریم قجرعضدانلو با همفکری مسعود رجوی بدان متوسل شده تا خود را از فاجعه ای فروپاشنده حفظ نمایند. مسلماً طرح مسئله انتخاب “شورای مرکزی” در فرقه، برای چندین ماه افراد معترض و متناقض را سرگرم می کند تا به مسائل سیاسی-منطقه ای فکر نکنند (همانگونه که در سال ۱۳۸۰، مسعود رجوی با برگزاری نشست های سرکوب موسوم به “طعمه” موفق شد افکار معترض و متناقض اعضای فرقه را از مسائل سیاسی-منطقه ای، به سمت دعواهای درونی منحرف نماید). اما آنچه که برای مریم در چشم اندازی دورتر ترسیم شده، خطر بزرگی است که تمامیت تشکیلات مافیایی وی را تهدید می کند. صدها زن مجاهد، هم اکنون از نظر سابقه تشکیلاتی به مرحله ای رسیده اند که می بایست در مدار “شورای رهبری” قرار گیرند. این موضوع شاید در زمان حضور صدام حسین بر مسند قدرت که مسعود رجوی را از “مشت آهنین استخبارات عراق و زندان ابوغریب” بهره مند ساخته بود تا هر اعتراض و نقدی را سرکوب و هرگونه فرار را با شکست مواجه کند، چندان مشکلی برای رهبری فرقه ایجاد نمی کرد و بعکس می توانست از بعد تبلیغاتی، یک پیروزی برای آکران روی صحنه به حساب آید. اما امروز نه از صدام خبری هست و نه از استخبارات و زندان ابوغریب چیزی برجای مانده است که دردی از زوج رجوی دوا کند. ضمن اینکه سازمان ملل نیز بر برخی مسائل نظارت دارد و بیرون مقر هم پلیس عراق حامی رجوی نیست و کافی است شخصی اراده به فرار داشته و از موانع ذهنی خود گذر کرده باشد، در اینصورت در کوتاه ترین زمان ممکن می تواند از چنگال فرقه رهایی یابد و با مشکلات چندانی مواجه نخواهد شد.
این واقعیت، باعث شده که امروز مریم رجوی ضمن اینکه در برابر موج اعتراض و توقعات زنان مجاهد (که به سابقه تشکیلاتی مورد نظر رسیده اند) بهانه ای برای گریز ندارد، در عین حال از گسترش “شورای رهبری” هم بشدت وحشت داشته باشد. وحشت وی از این بابت است که: هرچند لقب شورای رهبری در مناسبات درونی مجاهدین بی مسما و صوری است و حتی اعضای مدار اول شورای رهبری هم جز مجری دستورات رجوی نیستند، اما برخوردار شدن همه زنان به این لقب، به طور طبیعی و قانونی اعتباری (در عالم سیاست و در بیرون مناسبات مجاهدین) به آنان می بخشد که در صورت جداشدن شان می تواند ضربه بزرگی به اعتبار رجوی ها بزند. هرچه “اعتبار تشکیلاتی” فرد جداشده بالاتر باشد، ضربه وارده به “اعتبار رهبری” نیز شدیدتر خواهد بود (به این معنا که سخنان یک عضو شورای رهبری یا معاون ستاد علیه فرقه بسیار تأثیرگذارتر از سخنان منتقدانه یک هوادار یا عضو ساده می باشد). لذا، با توجه به سابقه فرار چندین تن از اعضای شورای رهبری، هم اکنون مریم با یک تهدید جدی مواجه است و آن اینکه با گذر زمان تعداد هرچه بیشتری از زنانی که “وابستگی ایدئولوژیک” کمتری به رجوی دارند دست به فرار زده و یا از تشکیلات جدا شوند. باید توجه داشت که آن دسته از اعضای شورای رهبری که سابقه چند ده ساله در تشکیلات دارند، هرچقدر هم که معترض رجوی باشند باز هم به خود اجازه فرار و یا حتی جدایی نمی دهند و اسارت ذهنی بیشتری در این رابطه دارند کما اینکه افرادی مثل مهدی افتخاری (و یا پیش از وی علی زرکش) نیز با وجود تضادهای عمیق تشکیلاتی-استراتژیک و یا ایدئولوژیکی که با مسعود رجوی داشتند، تا به آخر در درون مناسبات باقی ماندند و به صور مختلف جان باختند. اما افراد با سابقه کمتر، به همان اندازه هم وابستگی کمتری به رجوی داشته و تهدید آنان برای فرار و جدایی بسیار بیشتر است.
با توجه به توضیحات فوق، می توان به صراحت گفت که مریم قجرعضدانلو از یک سو باید پاسخگوی تناقضات زنان مجاهد برای کسب رده بندی جدید تشکیلاتی آنان (رده شورای رهبری) باشد و از سوی دیگر با چنین انتخابی یک فاجعه بزرگ در چشم انداز دارد که قادر به گذار از آن نخواهد بود و دادن رده شورای رهبری به همه زنان فرقه (طبق آیین نامه درونی و رسیدن همه آنان به سابقه تشکیلاتی بالای ۱۵ سال) به معنای یک خودکشی تشکیلاتی است. لذا، مطرح نمودن بحث “شورای مرکزی” در واقع چیزی نیست جز “دفع” یک فاجعه بزرگ تشکیلاتی-ایدئولوژیکی و در عین حال گریز حساب شده از زیر بار تناقضات زنانی که در پادگان لیبرتی بازیچه سیاست های فرقه شده اند. مریم رجوی با صدور فرمان تشکیل “شورای مرکزی” به زنان مجاهد، در واقع فرمان انحلال “شورای رهبری” را صادر نموده تا دیگر هیچ زن مجاهدی نتواند (با این رده تشکیلاتی) از تشکل خطرناک فرقه فرار نموده و برای وی رسوایی ببار آورد (ولو بعد از روشنگری در این زمینه مجبور باشد به شکل صوری باز هم تعدادی از زنان رده اول فرقه را به اسم شورای رهبری بنامد). این حرکت را می توان بمثابه یک شکست بزرگ ایدئولوژیک برای مسعود رجوی به حساب آورد که ۲۱ سال پیش مدعی بود سرآغازی برای رشد و بالندگی زن مجاهد است و مریم قجرعضدانلو در همان زمان آنرا شروعی برای “صفی تا تهران” زنان شورای رهبری می نامید. تشکیل این شورا، نقطه پایان “انقلاب ایدئولوژیک” مریم رجوی و همه سرکوب های ربع قرن گذشته می باشد که طی آن هزاران نفر تحت انواع شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفته و ده ها تن بخاطر آن خودکشی کرده و یا دچار ایست قلبی شدند. نباید از یاد برد که مسعود رجوی صدها تن از اعضای شورای رهبری را به ازدواج اجباری خویش در آورد و یا اندامهای تناسلی آنان را جهت از دست دادن احساسات عاطفی شان بیرون کشید.
بعد از اینهمه سرکوب و کشتار که در حق اعضای فرقه مجاهدین به طور عام و در حق زنان همین فرقه به طور خاص شده باید پرسید که چه کسی پاسخگوی اینهمه جنایت علیه بشریت در درون فرقه مجاهدین می باشد؟ آیا نباید مسعود و مریم رجوی را بخاطر آن دستگیر و محاکمه کرد و اجازه هیچگونه سخنرانی (در کشورهای غربی) تحت عنوان دفاع از “حقوق بشر” به ایشان نداد؟
در طی هفته گذشته مریم رجوی به کمک لابی های جنگ طلب خود، چند هیئت را به بهانه دفاع از زنان ایرانی! به “کنفرانس سراسری زنان اسپانیا – اجلاس فروم زنان سازمان ملل – کنفرانس زنان ایرانی پیشتاز مبارزه با بنیادگرایی” فرستاده است، آیا چنین فعالیت هایی در عرصه جهانی توسط کسی که خود بزرگترین ناقض حقوق زنان بوده و صدها زن را در اسارت فرقه سرکوب و شکنجه کرده، به قتل رسانیده، رحم و تخمدان آنها را به بهانه های مختلف بیرون کشیده، و یا آنان را به ازدواج اجباری با شوهرش وادار کرده و در نهایت چندین تن از آنان را به خودسوزی وادار نموده است، توهین به همه زنان ایران نیست؟ آیا وقت آن نرسیده که مدافعان حقوق زن در اروپا ایشان را به چالش بکشند و اجازه ندهند “حقوق زنان” بیش از این به تمسخر کشیده شود؟
باید توجه داشت که مسعود رجوی بعد از شدت گرفتن افشاگری ها و روشنگری های جداشدگان در همین مدت اخیر، مجدداً سر از مخفیگاه بیرون کشیده و بدون رعایت حداقل پرنسیب های سیاسی، منتقدان خود را تهدید به قتل کرده و مجدداً به بازماندگان فرقه دستور ترور آنان را می دهد. خشم و کین مسعود بیانگر این واقعیت است که وی ضربه سنگین و جبران ناپذیری دریافت کرده تا حدی که با تهدیدهای تروریستی، ریسک خودکشی سیاسی را هم پذیرا شده است. البته باید به وی گفت که دیگر دوران صدام پایان یافته و به جای تهدید به ترور منتقدان، باید فکری به حال اسیران پادگان لیبرتی بکند و حداقل این شهامت را داشته باشد که تصویری از خود به آنان نشان دهد و یا حداقل از مریم قجرعضدانلو بخواهد که با یک خبرنگار مستقل مصاحبه کند. کسانی که این شهامت ها را هم ندارند نمی توانند دیگران را از درون مخفیگاه تهدید کنند. ما با تمام توان در این مسیر باقی خواهیم ماند و از تهدید به ترور هراسی به دل نداریم. کسانی باید در ترس باشند که در زیر بمباران نیروهای خود را تنها گذاشته و بیش از ده سال است در مخفیگاه پنهان شده و یا در اروپا پناهنده شده و برای خود اسامی جعلی تولید کرده و از گفتن اینکه مجاهد هستند هم وحشت دارند.