مسعود رجوی یک بار با خاموش کردن چراغ داشت اسرای جنگی را میکشت اینبار چه خبر است؟

وقتی اسیران جنگ ایران در اردوگاه ها و شکنجه گاه های عراق بودند مجاهدین با توجه به این شرایط سخت آنها و با همکاری صدام حسین آنها را فریب دادند و به قرارگاه اشرف آوردند که از نظر قوانین بین المللی غیر قانونی و جرم بود و این افراد زجر کشیده و رنج دیده میخواستند روزنه ای پیدا کنند و خود را از آن شرایط سخت برهانند غافل از اینکه سازمان مجاهدین برای کمبود نیرو، از آنها به عنوان گوشت دم توپ برای عملیات تروریستی می خواستند بهره برداری و استفاده کنند تا اینکه صلیب سرخ جهانی اقدام کرد تا آنها را به ایران بر گرداند و این اسرای جنگی هم نمی توانستند مناسبات فرقه ای و ضد انسانی مجاهدین را بپذیرند و بنا بر این اکثریت شان تصمیم به بازگشت به ایران گرفتند و رجوی و مجاهدین زیر فشار صلیب سرخ شکست را پذیرفتند اما:
آن زمان من در به اصطلاح لشکر ۶۷ بودم و فرمانده آن احمد شکرانی (فرشید – عضو هیئت اجرایی) بود و اسرای جنگی می خواستند روز بعد توسط صلیب سرخ به ایران بروند که نشست برگزار شد و پیام مسعود رجوی خوانده شد و طبق معمول تظاهر به امام حسین کرد و خود را جای او نشاند و گفت چراغ ها را خاموش کرده ام هر کس میخواهد برود و البته که آن اسیران ستمدیده که همه شان سرباز بودند رفتن شان به ایران از قبل معلوم شده بود و در واقع ما مورد خطاب قرار گرفته بودیم. و مشخص بود اگر ما هم به صلیب سرخ و هر مرجع بین المللی دسترسی داشتیم جهنم مجاهدین را ترک می کردیم.
صبح شد و به آن اسیران گفتند در سالن غذا خوری جمع شوند تا سوار ماشین ها شوند و به طرف مرز ایران بروند که در سالن غذا خوری مورد هجوم و ضرب و شتم و کتک کاری شدید چند نفر از اعضای سازمان قرار گرفتند و چند تن از این سربازان روی زمین افتاده بودند و خواهش و منت میکردند آنها را کتک نزنند و در خواست کمک میکردند و یکی از آن فرماندهان که میخواست آنها را ببرد و او هم مخالف کتک زدن آنها بود و مخالف این کار بود (این فرد در صف جداشدگان است و میتواند شهادت بدهد) و بقیه این به اصطلاح رزمندگان آزادی شاهد این جریان بودند و هیچ عکس العملی نشان نمیدادند من دخالت کردم که آنها را نزنند و سریع رفتم پیش فرشید و اعتراض کردم دیدم هیچ واکنشی نشان نداد و در واقع این عمل برنامه ریزی شده بود و انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است و اصلا به من اعتنایی نکرد در همان روز یکی از همان افراد – که اسرا را کتک میزد – من را برد طرف پارکینگ خودروها و لا بلای ماشین ها که هیچ کس ما را نمی دید و شروع کرد به کتک زدن شدید من، و با ضربات محکم با مشت مرا کتک زد بطوری که فکر میکردم می خواهد مرا بکشد و از شدت استرس قلبم تند میزد که با زحمت زیاد خودم را از چنگ او رها کردم و رفتم اطاق کار فرشید و موضوع را گفتم که این فرد قصد کشتن من را داشت و این بار هم فرشید اساسا نگاهم نکرد و جوابم را نداد با خودم گفتم من پیش قاضی رفتم ولی خودش فرمان این کارها را داده بود و جواب انسانیت ام را در قبال فالانژ بازی های سازمان مجاهدین اینجوری داد و این هم از حقوق بشر مجاهدین!؟ و لازم به یادآوری است که چند نفر که کتک میزدند همه از مجاهدین جدا شدند و یکی از آنها توسط مجاهدین شکنجه شد و مورد محاکمه عمومی قرار گرفت چرا که مخالف مجاهدین شده بود و من آگاهانه اسم آنها را ذکر نمی کنم چرا که تعداد این گونه افراد مغزشوئی شده کم نبود و این نوع فالانژبازیها و کتک کاری ها زیاد بود و کوچک ترین حرکت با سرکوب پاسخ داده میشد و من بارها کتک خوردم که البته این یک چیز ابتدایی بود و برای تحقیر بیشتر من یکی از اسیران را مسئول من کردند و من را بایکوت و ایزوله کردند و در نشست های روزانه برای برنامه ریزی کارهای روزانه شرکت نمی دادند و مرا مورد فشار شدید قرار دادند بخاطر یک اعتراض ساده انسانی.
حالا در عاشورای ۱۳۹۳ باز هم مسعود رجوی ابلاغیه چراغ خاموش داده است اولا که از مسعود رجوی و فرقه مجاهدین باید پرسید از سال ۱۳۷۳ خروج ممنوع اعلام کردید و اعضای مخالف را به زندان ابوغریب فرستادید و ۷۰۰ نفر را زندانی کردید و بسیاری را شکنجه کردید و ۲ نفر زیر شکنجهِ شکنجه گران مجاهد مردند که این موضوع خروج ممنوع در گزارش دیدبان حقوق بشر با مضمون خروج ممنوع در سال ۲۰۰۵ آمده است چرا آنجا اعلام چراغ خاموش نکردید اگر ذره ای شرافت انسانی داشتید که من هرگز یک ذره در شما ندیدم بهتر بود به صورت متمددانه چراغها را روشن میکردید و مدارک دزدیده شده توسط مجاهدین از قبیل پاسپورت و کارت معافیت سربازی و یا پایان خدمت و شناسنامه و کارت رانندگی و پول بیگاری آن سالها را به آنها میدادید و می دیدید چگونه مسیر آینده شان را مشخص خواهند کرد و همین کار را میتوانید امروز در لیبرتی بکنید.
ابلاغیه چراغ خاموش این بار مسعود رجوی که خودش تعادل روانی اش را از دست داده است حکایت از آن دارد که مسعود رجوی در تمامی زمینه های سیاسی و نظامی و ایدئولوژیکی شکست سختی خورده است و سر به جنون زده است و فرمان کشتار جداشدگان و منتقدین و مخالفین را داده است و در دنیای مدرن امروز اگر کسی دیگران را به کشتن تهدید بکند جنون دارد و می بایست در تیمارستان معالجه شوند.
اما بهر حال این تروریست بازی رجوی خائن و جنایتکار و جلاد ما را مرعوب نمی کند و بیشتر ایجاد رعب و ترس و وحشت در اسیران لیبرتی میکند و در واقع آخرین سنگر رجوی یعنی لیبرتی دیر یا زود باید جمع گردد و در واقع این ابلاغیه چراغ خاموش پذیرش شکست تمام عیار است. ارتش آزادیبخش با رفتن صدام مرد این محمل و محمل شورای مرکزی وجود خارجی ندارد و با برچیدن لیبرتی تشکیلاتش منحل خواهید شد و فقط یک حضور فیزیکی مرده است و اینها محملی بود تا رجوی عقده گشائی متوحشانه کند.
یادم می آید در نشریه مجاهد اسفند ماه سال ۱۳۵۹ رجوی با همین خشم و کین تمامی گروهای سیاسی را ترور شخصیت کرده و کارنامه سیاه مجاهدین همیشه همین بوده است که هیچکس را تحمل نمی کنند و در عرصه سیاسی میخواهد تنها نیروی اپوزیسون جمهوری اسلامی خودش را جا بزند تا حکومت خیالی شان مال خودشان باشد.
در هر صورت رجوی هم خودش قاضی القضات است هم سرجوخه مرگ و هم تیر خلاص زن!؟
شما که ۸ هزار وکیل دارید و راه کار قانون در اروپا را بلدید چرا به یکباره ریسمان از گردن پاره کرده اید و میخواهید وصیت کنید تا شاید فرمان تان را اجرا کنند لطفا از مخفی گاهتان بیرون بیایید و خواهیم دید در یک دادرسی و دادگاه عادلانه چه کسی پیروز خواهد شد و چه کسی خائن و مزدور و جنایتکار است پیشاپیش مشخص است بدلیل کشنن سربازان ایرانی و مزدوری برای صدام و شکنجه و مرگ اعضا، این گوی و این میدان.
ما به پیام آدم کشی شما اهمیتی نمی دهیم و شما پیام ما را مجبورید جدی بگیرید که تا شما را به دادگاه عادلانه نبریم موضوع تمام نمیشود و اگر امروز ما این امکان را نداریم در پیشگاه مردم ایران یک خائن و همدست صدام هستی و این نتیجه کار ما بود. یادتان می آید آقای رجوی که میگفتید کاری میکنم که فریادتان به آسمان بلند شود راستی چرا حالا فریادتان به آسمان بلند شده است و فرمان مرگ و کشتار عمومی میدهی مطمئنم سیه رو و سیه روزتر خواهی شد و این هنوز از نتیجه سحر است و درد و رنج ما و هزاران خانواده ایرانی دارد به ثمر می نشیند و گل میدهد!.
فرزاد فرزین فر
 

خروج از نسخه موبایل