وقتی که در قرارگاه اشرف حضور داشتم حدود 5 بار خانواده ام برای ملاقات با من اقدام کرده ولی فقط 2 بار توانستند موفق شوند. بعد از جریان کردکشی در سال 70 شروع انقلاب درونی در درون تشکیلات بود که رجوی در آن نشست ها علناً اعلام کرد که خانواده برای رزمنده مجاهد یک نقطه شروع فساد است به همین خاطر هم بحث طلاق ایدئولوژیک را مطرح کرد تا بتواند با چتر انقلاب آنها را مغزشویی دهد و نفرات باور کنند که حق با رجوی است.
در سال 72 هم پسردایی من با خانواده اش به ترکیه می آید و چون آدرس را داشتند به سراغ دفتر این گروه می روند و اینها را هم 4 روز در آنجا بلا تکلیف نگه می دارند و چون جوان بودند نمی توانند اینها را تهدید کنند و به اینها می گویند نیروها در عراق آماده باش هستند و راه عراق بسته است، نه تلفن دارند و نه می توانند برای شما فکس بفرستند و ناچار می شوند از ترکیه دست خالی برگردند. مجددا در سال 73 این کار توسط پسردایی ام تکرار می شود و مجدداً اینها از دادن ملاقات و یا مکالمه ی تلفنی سر باز می زنند و من که در درون تشکیلات بودم اساسا از این مراجعات فامیلانم باخبر نشدم،
فقط در سال 72 مسئول آن وقت بند مرا صدا کرد و با آب وتاب که دیگر شما در سازمان مسئول هستید و انقلاب کرده , به خانواده ات یک نامه بنویس تا از طریق ترکیه بفرستیم و من جواب دادم نامه نگاری بلد نیستم , اگر تلفن دارید با خانواده ام تلفنی صحبت کنم. مسئول وقت خودش نامه را نوشت و به من گفت پای نامه را امضا کنید و من به ناچار امضا کردم. چون اگر امضا نمی کردم در تشکیلات انگشت نما می شدم مجدداً بعد از 6 ماه صدا کردند به دفتر رابط آن وقت که در ورودی قرارگاه اشرف بود، کارتان دارند و مرا با یک نفر به آنجا بردند و گفتند پدرتان از شما یک نامه می خواهد آن را بنویسید و بدهید به آنجا ارسال کنیم و من باز گفتم نامه نگاری بلد نیستم و یک نفر دیکته کرد و من با خط خودم آن را نوشتم که پدر جان من خودم انتخاب کردم وجایم هم خیلی خوب است و دوست دارم بقیه خانواده ام را هم به اینجا بفرستید و چند شعار دیگر. من از همه چیز بی خبر بودم تا اینکه در سال 75 یک نفر که خودش در آن زمان در دفتر ترکیه حضور داشت گفت به کسی نگو , پدر و پسردایی ات آمده بودند ولی اجازه ندادند تا تو با آنهاحداقل تلفنی صحبت کنی و یا از طرف تو یک برگ فکس بیاید و من از آن روز بود که فهمیدم اینها از ملاقات با خانواده ترس دارند و به همین خاطر هم روز به روز دور نفرات حصار می کشند تا کسی از خانواده اش اطلاع نداشته باشد و همیشه هم رجوی می گفت خانواده های شما دیگر از شما حمایت نمی کنند و شما هستید که به خاطر خانواده چپه می شوید و مشکل را باید توسط انقلاب مریم حل کرد.
بعد از فشارهای بین المللی و سیاسی ایران به سازمان مجاهدین، مسعود رجوی در پایان سال 81 اعلام داشت خانواده ها می توانند با فرزندان و عزیزان خود ملاقات نمایند. حتی سازمان یکسری مساعدت ها را برای خانواده های ضعیف انجام خواهد داد. در این موقع هنوز صدام حسین سر کار بود. سازمان بخوبی می دانست دولت عراق به خانواده ها ویزا نخواهد داد.
از آن طرف شروع به تبلیغات نمود که دولت جمهوری اسلامی مانع مسافرت خانواده ها میباشد اما زیاد طول نکشید که صدام سرنگون شد و راه آمدن خانواده ها باز شد و خانواده ها بطرق قانونی یا غیر قانونی برای دیدار اعضای خانواده وارد عراق شدند و اینگونه مشکلات برای تشکیلات بوجود آمد.
چون نفرات طی سالیان با تبلیغات سازمان روبرو شدند، ماها در قرارگاه اشرف انتظار داشتیم در موقع ملاقات با افراد معتاد و بیکار و….. روبرو شویم ولی با توضیحات خانواده ها جا خوردیم…. سازمان وقتی دید نفرات قالب تهی کرده و دیگر به کار دل نمی بندند نشستهایی را مرتب برای توجیه نفرات برگزار کردند و مقرر کردند اگر کسی دوبار خانواده اش به ملاقات آمدند به ملاقات آنها نرود!!؟؟؟ در این وسط سازمان می خواست یکسری اخبار و جزوات را از طریق خانواده ها به ایران بفرستد ولی نفرات این اقلام را به خانواده ها نمی دادند و یا خانواده شان را توجیه می کردند در بیرون قرارگاه که رفتید اینها را گم و گور کنید. موقع ملاقات 4 تا 5 نفر از نفرات رده بالای سازمان در جمع خانواده می نشستند تا صحبت دیگری رد و بدل نشود. در اقدامی دیگر آنقدر به بهانه های مختلف خانواده را بی حضور نفر مربوطه در داخل تشکیلات در قرارگاه اشرف می گرداندند تا وقت ملاقات کم شود.
ولی غافل بودند که نفرات چگونه از حداقل زمان برای انتقال مطالب خود استفاده می نمایند. شاید گفتن این جمله که ما نمی توانستیم با خانواده مان آزادانه صحبت کنیم برای ماها راحت ولی برای دیگران سخت و گنگ باشد.
نفرات زن سازمان اعضای زن خانواده را و نفرات مرد سازمان اعضای مرد سازمان را احاطه می کردند و چنین وانمود می کردند که تنظیم اجتماعی سازمان اینطوری است. در حالیکه بعد از رفتن خانواده ها هزاران بد وبیراه پشت سر آنها روانه می نمودند. ماموران وزارت اطلاعات و رژیمی از این عناوین بودند.
در نهایت دورویی سازمان بیرون زد و به سخن آمده و گفتند ضربه آمدن خانواده ها صدها بار بیشتر از ضربه هایی بود که سازمان قبلا با آنها روبرو شده بود……اگر هزار موشک می خوردیم و نیمی از ما کشته می شدند برای ما بهتر از این بود.
اما چطور شد که رجوی در سال 82 یک مرتبه درب را به روی خانواده باز کرد , این سوال را باید از رجوی پرسید مگر خانواده شروع نقطه فساد نبود چرا یک مرتبه تصمیم به ملاقات در یک سالن را گرفت , چون آمریکاییها آنها را تازه خلع سلاح کرده بودند و حفاظت اشرف دست آمریکاییها بود , با این کار رجوی می خواست 3 نشان را یک جا بزند:
نشان اول: نشان دادن خودش در مقابل آمریکاییها که ما گروهی هستیم که رفت و آمد از طرف خانواده ها و عراقیها همیشه در اشرف را می پذیریم و اینجا کمپ نیست مثل شهر می باشد. نشان دوم: می خواست از طریق آن دیدارها خانواده ها را توجیه کند تا در اشرف با تلویزیون خودشان مصاحبه کنند و آن را خوراک تبلیغاتی کنند.
نشان سوم: این بود که از طریق خانواده ها در ایران بتوانند با گرفتن شماره تماس آنها را در معرض خطر قرار دهد و جمهوری اسلامی به این خانواده ها فشار آورد و بتواند از آن طریق برای خود خوراک سیاسی و تبلیغاتی پیدا کند.وقتی در ملاقات اول و دوم دیدند که خانواده ها هوشیارتر از آن هستند که رجوی برای آنها سفره پهن کرده به همین خاطر در ملاقات بعدی به نفرات گفته می شد که به خانواده ات بگو دیگر به ملاقات نیاید و یا نفر را وادار می کردند که در یک جمع 500 نفری بگوید خانواده من پاسدار بوده و رژیمی هست و به ملاقات نرود و از آن موقع تا امروز هم اگر ملاقات بوده انگشت شماربود و در آن زمان هم توسط مسئولین سازمان گفته شد که ضربه خانواده به تشکیلات از ضربه بمباران بیشتر بود در بمباران کشته دادیم و خون های آنها ما را از بحران فعلی عبور داد ولی خانواده ما را به یک بحرانی برد که در درون تشکیلات نفرات پوچ شده اند و رجوی چون به خواسته خودش نرسید و نتوانست با این محفل ها اشرف را از کمپ به شهر تبدیل کند به همین خاطر مجدداً در جلو درب به خانواده ها ورود ممنوع زد.
اگر 17 سال در درون تشکیلات با چشم اینها را نمی دیدم شاید الان من خودم اشک تمساح این فرقه را باور می کردم که اینها ملاقات می دهند ولی نفرات با خانواده ملاقات نمی کنند و این ثمره انقلاب مریم است که توانسته اینطور تشکیلات را حفظ کند که کسی نمی تواند آزادانه فکر کند و آزادانه انتخاب کند و آزادانه صحبت کند و اگر هم کسی کرده به آن مارک های نفوذی , مزدوری , شعبه سپاه پاسداران را زدند و اگر هم کسی صحبت نکرده او را گوسفند نامیدند.
چرا که فرقه همیشه نفرات را وابسته کرده و یاد داده است که انسانها بی اختیار باشند و در زندگی خودشان نتوانند تصمیم بگیرند و این را رجوی و رجوی ها به نیروها القا کرده اند تا در خارج (اروپا و…) خودشان به بهترین زندگی برسند و آنها در بند و زنجیر باشند و این استثمار نوین است که رجوی با نام انقلاب نوین آورده است و آنها که هنوز نمی توانند تصمیم بگیرند و زنجیرها را پاره کنند به خاطر القای فکری و وابستگی به این انقلاب مسخره است. این اسرا روزی می توانند زنجیر را پاره کنند که در یک محیط بدون حضور نفرات سازمان در حضور خانواده به گذشته خودش فکر کند و به اصل خود برسد و در این صورت است که زنجیرها پاره و آزاد می شوند و امید به روزی که تمام دوستانم از زنجیر رجوی آزاد شوند و مثل من و دیگر آزادشده ها به زندگی طبیعی خودشان ادامه دهند , چند سالی است که من از این فرقه نگون بخت آزاد شده ام و می توانم بگویم که من یک انسان آزاد هستم و خودم برای آینده خودم تصمیم می گیرم و کارم را پیش می برم. امیدوارم صدای من به گوش آن زندانیها برسد و آنها بدانند که ما زنده ایم و زندگی می کنیم , اگرچه عمر ما را رجوی 17 سال هدر کرده اما حالا سرافرازانه زندگی می کنیم و به کسی وابسته نیستیم فقط به خدا که به ما همه چیز را عطا کرده و با تلاش می توانیم از آن بهره ببریم.
سیروس غضنفری