دیدار رستم آلبوغبیش با خانواده فرامرز محمدی از اسیران دربند فرقه رجوی در آبادان

درادامه دیدار با خانواده های اسیران دربند فرقه رجوی عصرپنج شنبه 20/9/93 اعضای انجمن نجات به همراه آقای رستم آلبوغبیش که به تازگی بعد از رهایی از فرقه رجوی به میهن خود بازگشته دیداری هم با خانواده فرامرزمحمدی ازاسیران دربند فرقه رجوی داشتند.دراین دیدار صمیمی خانم محمدی  به اعضای انجمن نجات خیرمقدم گفت و بخصوص به آقای رستم آلبوغبیش ازاینکه توانسته خود را از اردوگاه جهل و جنایت رجوی نجات وسرانجام به میهن بازگردد تبریک گفتند.خانم محمدی که با چشمانی اشکبار صحبت می کرد گفت: سالهاست که از برادرم خبری نداریم، نمی دانم چرا وچگونه او فریب این گروه را خورد؟!برادرم برای جنگ با دشمن بعثی به جبهه رفت ولی درهمان سال 59 اسیرعراق شد. چشم انتظاربودیم تا به همراه دیگر اسرا بعد ازپایان جنگ  به وطن بازگردد اما وقتی همه اسرا به ایران آمدند متاسفانه فرامرز در بین آنها نبود،این مسئله خیلی ما را نگران کرده بود که چه بلایی دراسارت برسر او آمده؟! نمی دانستیم چکارکنیم تا اینکه بعد از کلی پیگیری گفتند که وی زنده اما به سازمان مجاهدین پیوسته والان در کمپی بنام اشرف است! تا اینکه درسال 82 برادر دیگرم تصمیم گرفت هرطورشده خودش را به این کمپ لعنتی برساند تا ازسرنوشت فرامرز خبری کسب کند. برادرم می گفت با هزار زحمت و بدبختی خودم را به کمپ اشرف رساندم به نفرات نگهبان جلوی درب آن گفتم برای دیدن برادرم آمدم اول که منکر وجود فرامرز درآن مکان می شدند! اما من اصرارکردم تا اینکه بعد ازکلی معطلی چند نفرآمدند و مرا به داخل و نزد فرامرز بردند از درب کمپ تا لحظه رسیدن به فرامرز انگارسالها گذشت ولی خوشحال بودم که می توانم بلاخره می توانم اورا ببینم.وقتی به  فرامرز رسیدم اورا درآغوش گرفته وتا لحظات زیادی فقط گریه می کردم، اما نمی دانم دراین سالها ازاو و دیگر نفراتشان چه ساخته بودند چون اودرمقابل گریه وخوشحالی من چندان عکس العملی ازخود نشان نمی داد!!.مسئولین کمپ دو نفر ازخودشان را کنارما گذاشته بودند که تا موقع برگشت ما را تنها نمی گذاشتند! هرحرفی که من می زدم آنها وسط صحبت ما می آمدند! طی سه روزی که نزد فرامرز بودم برایش از رنج و مصیبت هایی که بخاطر دوری و بی خبری از او کشیده بودیم  گفتم ولی او فقط نگاهم می کرد و چیزی نمی گفت احساس می کردم حرفی درسینه اش دارد که نمی تواند بیان کند بلاخره روز سوم در یک لحظه که تنها شدیم فرامرز زد زیرگریه، روزآخرموقع برگشت به ایران به او گفتم بیا برگردیم ایران  که دونفر سازمان  به میان حرف ما آمدند وگفتند ما خودمان بزودی بطور دسته جمعی برای سرنگونی به ایران می آئیم!! بعد مرا هم تشویق کردند که نزدشان بمانم! که به آنها گفتم اولا نمی دانم شما ازچه حرف می زنید خانواده ام منتظربازگشت من هستند وکلی کاروزندگی دارم!. درنهایت برادرم بعد ازچند روز دست خالی،ناراحت وغمگین بدون فرامرزبه ایران برگشت وداغ ما بیشتر شد.الان هم چندین سال است که با وی ارتباطی نداریم!این گروه آنقدربی شرم وحیاست که چندسال پیش هم به خواهرم زنگ زده بودند  ومی خواستند که اورا هم اغفال ونزد خودشان ببرند! که خوشبختانه خواهرم باهوش بود وفریبشان نخورد.نمی دانم این رجوی ازخدا بی خبر و بی دین چه فکری می کند،وبرای چی این همه سال برادرم را درعراقی که امنیتی ندارد نگه داشته است؟! دراین سالها کارم شده گریه،ای کاش برادرمن هم هرچه زودتر به خانه ومیهن خود بازگردد تا غم سالها دوری وی برای ما تمام شود. فرزند خانم محمدی درلحظه ای که مادرش حضور نداشت گفت: مادرم برادرش را خیلی دوست دارد ومرتب عکس اورا دربغل گرفته  وگریه می کند، واقعا خیلی اذیت شده واین برای من که هرروز شاهد گریه هایش هستم بسیاردرد آور و ناراحت کنند است خدا لعنت کند رجوی،تا کی باید مادرم ازبابت دوری برادرش زجربکشد؟!.حاضرم برای نجات فرامرز تا هرکجا وهرکاری که لازم باشد انجام دهم شاید که غصه وگریه های مادرم تمام شود.
 رستم آلبوغبیش درپاسخ به خانواده محمدی گفت من ناراحتی شما را درک می کنم متاسفانه من هم اسیرجنگی بودم سران این فرقه امثال من وبرادرشما را با فریب به کمپ اشرف بردند آنها ما را ازبازگشت به ایران ترساندند! باورکنید که شرح حال همه نفراتی که دراین گروه تروریستی اسیرند خیلی تاسف انگیزاست که اگر ساعت ها من بنشینم وبرای شما ازدردورنج هایی که آنها در درون مناسبات این فرقه کشیده ومی کشند بازهم کم است.نگرانی ودرد ورنجی که دراین سالها شما ازبابت دوری فرامرزکشیدید را درک می کنم چون همین را خانواده ومادرمن هم تجربه کردند واین همان مسئله ای است که اصلا برای رجوی وسران فرقه اش ذره ای اهمیت ندارد! اگر شما دراینجا هرلحظه  می توانستید بیاد برادرتان باشید،اسم اورا صدا بزنید و بخاطردوریش گریه کنید در مناسبات فرقه رجوی حتی فکر کردن به خانواده، پدرومادرممنوع وبه نوعی جرم محسوب می شد،چه رسد به اینکه بخواهیم فکرخودرا بیان کنیم!! سران فرقه رجوی به ما می گفتند شما پدرومادری به غیرازمسعود ومریم رجوی ندارید وهرچیزی به غیرازاین شرک وباطل است!! بنابراین وقتی چنین تفکرضدانسانی واسلامی همراه با تهدید وفشاردراین فرقه براعضای آن اعمال می شد!طبیعی بود که آنها جرات بیان احساسات عاطفی خود به خانه وخانواده را نداشته باشند.اما اگرچه رجوی بی دین توانست کنترل ذهن افراد اسیررا دردست بگیرد ولی هرگزموفق نشده ونخواهد شد که جوهره خدایی وانسانی افراد را ازبین ببرد.
دربخش دیگری ازاین دیدار رستم آلبوغبیش ضمن تشریح اوضاع اسیران درکمپ لیبرتی وجنایاتی که سران فرقه درحق آنها روا می دارند به تمامی سئوالات این خانواده درباره وضعیت اسفناک کنونی اسیران فرقه وکارشکنی های سران این فرقه درراه خروج کامل اعضا ازعراق ولیبرتی یادآورشد که تمامی اسیران برای نجات خود ازقافله سفله رجوی چشم به تلاش وهمت خانواده های خود دوختند و به همین دلیل بایستی که به هرطریق ممکن اعم ازنامه نگاری برای مقامات عراقی،کمیساریا وغیره ضمن محکوم کردن اقدامات ضدبشری فرقه رجوی صدای درگلو خفه شده اسیران را به گوش آنها رساند،خانواده ها بایستی که با تلاش ها وافشاگریهای خود سران فرقه را مجبورکنند تا دست ازسر اسیران برداشته وآنها را برای انتخاب مسیرآینده سرنوشت خویش آزاد بگذارند چون تلاش خانواده ها برای نجات عزیزانشان خیلی مهم است.
درپایان این دیدارکه قریب به یک ساعت بطول انجامید یکباردیگر خانم محمدی وفرزندش مجددا به آقای آلبوغبیش بخاطربازگشتش به میهن تبریک وازحضور وی و اعضای انجمن نجات درجمع خانواده خود تشکر وقدردانی کرده وگفتند همین که امروز به منزل ما تشریف آورده و ما را درجریان وضعیت عزیزمان قراردادید ازشما ممنون هستیم وامیدواریم که با کمک وهمیاری شما بتوانیم برادر و دایی خود را ازجهنمی که رجوی جنایتکار برای او ساخته نجات دهیم.
 

خروج از نسخه موبایل