گذشت زمان چهره خبیث سران سازمان مجاهدین را بیشتر و بیشتر نمایان می کند و هر آنچه در مورد دجالگریهای این فرقه ضدبشری گفته می شود در پیش مردم جهان و بخصوص خانواده هایی که فرزندان آنها توسط این گروه تروریستی ربوده شده و اکنون در زندانهای آنها در لیبرتی و آلبانی محصور گشته اند آشکارتر می شود.
خانواده این کانون گرم و تنها پشتیبان فرزندان که تمامی تلاش خود را برای رهایی عزیزانشان از چنگال فرقه ضد انسانی انجام می دهند و با هرگونه فشارهای روانی که سران سازمان مجاهدین اعم از توهین و فحاشی و غیره که تنها لایق خود این موجودات جانی می باشد مقابله کرده و تا آزادی آخرین نفر از زندانیان فرقه رجوی دست از تلاش خود بر نخواهند کشید.
آقای حاج سعید سعیدفر از خانواده هایی است که برای رهایی برادرش تلاش بی وقفه ایی انجام می دهد و حتی در چند مورد به جلوی درب اردوگاه نظامی اشرف مراجعه نمود ولی متاسفانه وی که فقط برای یک دیدار راحت با برادرش هزاران کیلومتر را طی کرده بود، با مخالفتهای شدید سران فرقه رجوی روبرو شد و در آخرین بار نیز با چشمان اشکبار که عراق را ترک می نمود از خداوند خواست تا هرچه زودتر برادرش را به آغوش گرم خانواده اش بازگردانده و برای سران سازمان مجاهدین نیز عذاب الهی را از خداوند درخواست نمود.
بعد از چند مدت وقتی پیدا شد تا با آقای سعیدفر ملاقاتی داشته باشیم و با او گفتگویی دوستانه انجام دهیم. او در همان ابتدا با استقبال گرمی که داشت ما را شرمنده خودش نمود، سپس در مورد برادرش و خاطرات او صحبت کرده و گفت که وقتی برادرم به خدمت مقدس سربازی اعزام شد مادرم هنوز زنده بود و آن موقع ها که وقتی سربازها به مرخصی می آمدند خانواده های زیادی جمع شده و از او در مورد جنگ سئوال می کردند و آخرین باری که سید (برادرش) به خدمت اعزام شد و دیگر برنگشت چشم مادرم به راه کوچه و خیابان دوخته شد و هرگاه چند نفر به مرخصی می آمدند او بدون معطلی به سوی انها رفته و در مورد پسرش سید می پرسید ولی متاسفانه همیشه دست خالی برمی گشت تا اینکه مشخص شد بدست جنایتکاران سازمان مجاهدین گرفتار شده.
بعد از آن دیگر خواب از چشمان مادرم و خانواده گرفته شد و همگی نگران و منتظر خبر بودیم و حتی موقعی که اسیران جنگ تحمیلی نیز بازگشتند همچنان چشم انتظار بودیم ولی متاسفانه سران فرقه رجوی به برادرم اجازه ندادند به کشور بازگردد و بعد از ان بود که مادرم دارفانی را چشم انتظارفرزندش وداع گفت.
بغض آقای سعیدفر ترکید و با همان صدای بغض آلود ادامه داد که هنوز هم وقتی دو نفر سرباز به مرخصی می آیند و از دور آنها را می بینم بی اختیار به سمت آنها می روم انگار که برادرم به مرخصی دارد می آید ولی بعد از مدتی به خود می آیم و آهی می کشم و از ته دل برای نابودی این جنایتکاران دعا می کنم و از خداوند می خواهم تا شر این شیاطین روزگار را برای همیشه از روی زمین برچیند.
بسیارند خانواده هایی که سرگذشتی همچون سعیدفرها داشته و دارند و اینها تنها گوشه ای از جنایات این فرقه ضدبشری می باشد که برای رسیدن به مقاصد پلیدشان که شکر خدا با درایت به موقع و صحیح مسئولان انقلاب همیشه بی نتیجه مانده از ان استفاده می کنند و از طرفی خانواده ها را دشمن آنها می نامند که این یکی از بزرگترین دروغهای شاخدار سران سازمان مجاهدین می باشد که البته از این مدلها بسیار هستند که بی نتیجه مانده و با شکست آنها روبرو شده.
خانواده یکی از بزرگترین و ارزشمندترین کانونهایی است که هیچ نهاد دیگری نتوانسته جای ان را پر نماید و سران سازمان مجاهدین نیز هیچ گاه نتوانسته اند حتی به اندازه یک ارزن به آن برسند و یا جای ان را پر کنند.
زنده باد خانواده