گفتار سیزدهم: ازدواج رجوی با اشرف ربیعی
بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی،یک بخش از مناسبات رجوی به روابط فردی او با همسرانش مربوط می شود. مثلا ازدواج با اشرف ربیعی، بعد فیروزه بنی صدر و بعد هم مریم قجر عضدانلو که هم اکنون بنام رجوی خوانده می شود. تا آنجایی که به رابطه با مریم مربوط می شود، حداقل بخش های بیرونی آن را مشاهده کرده اید. جنس این رابطه را با توضیحاتی که شما از نزدیک از محل زندگی و مناسبات و امکانات آنها تشریح کردید قابل حدس و گمان است. اما در مورد دو ازدواج اول و دوم یعنی با اشرف و فیروزه تا حدود زیادی شما نزدیک به این ازدواج ها نبوده اید. نوع این رابطه را باید از لابلای صحبت های پراکنده ای که مسعود در نشست ها یا در بزم ها مطرح می کند یا از زبان کسانی که آن زمان نزدیک به رجوی بوده اند، شنید. آیا چیزی درباره نوع این رابطه و همچنین تعلقات عاطفیش، از زبان مسعود شنیده یا حداقل می توانید حدس بزنید. چون درباره این جنبه درونی و شخصی از زندگی مسعود اگر چیز مستندی بدانیم می تواند به میزان خیلی زیادی کمک کند تا به بخش های پنهان و درونی شخصیت او به لحاظ تعامل و نزدیکیش با جنس مخالف نزدیک بشویم. حتی در خوش بینانه ترین و منطقی ترین حالت می توانیم به معقولیت و منطقی بودن یک رابطه سالم زناشویی و خانوادگی در زندگی رجوی پی ببریم. به اینکه این بالانس ها و بالا و پائین رفتن ها چقدر در افراط و تفریط های شخصیتی موثر است. حالا اگر مایل باشید بطور مشخص از رابطه مسعود با اشرف شروع کنید.
خانم سلطانی: بیشترین خاطراتی که در این بخش تعریف می کرد مربوط به روابط فکری، عقیدتی، سیاسی و تشکیلاتی با اشرف بود. از ویژگی های شخصیتی اشرف خیلی تعریف می کرد.
بنیاد خانواده سحر:ببخشید منظور من بیشتر روی روابط عاطفی و شخصی با اشرف است.
خانم سلطانی: تا آنجا که اطلاع دارم در این مورد صحبتی نمی کرد. چون به هر حال تا زمانی شأن این بحث ها در مناسبات حفظ می شد. ولی از نظر ارج گذاری به شخصیت اشرف خیلی تعریف می کرد. یا بعد از اشرف از مریم بیشتر تعریف می کرد. یک تعریفی داشت که اشرف را با مریم پیوند می زد، می گفت اشرف مادر ایدئولوژیکی مریم است. یا میگفت مریم از اشرف متولد شده است. بیشتر صحبت ها درباره اشرف در این زمینه ها بود. من اینجا لازم است یک توضیحی در مورد انگیزه سوال شما بدهم، واقعیت امر این است که رابطه رجوی با اشرف حول موضوعات عاطفی و روابط شخصی آنگونه که در ماهیت مناسبات زناشویی نهفته است، شکل نگرفته بود. در مناسبات روزمره شما ممکن است با دوست و رفیقی در خلوت و تنهایی گپ می زنید. ممکن است صحبت های شما روی مسائل خیلی ریز و خصوصی گل کند. روی دلبستگی ها و عشق و علاقه ای که بطور متقابل بین شما وجود داشته است، حالا یا به وصال و نتیجه و منظور نظر شما رسیده است یا نه در آن شکست خورده اید. وقتی این خاطرات را بیان می کنید وجه عاطفی و شخصی این روابط برای شما خیلی پررنگ و اهمیت دارد. حتی ممکن است از خلوت و تنهایی و به اصطلاح از عاشقانه هایی که با فرد مورد علاقه دارید، حرف بزنید. البته بر می گردد به اینکه چقدر به این همدم و دوست خود احساس نزدیکی کنید، چقدر او را امین بدانید و مهمتر از همه اینکه چقدر با او در این مسائل وجه اشتراک و به اصطلاح نَدار باشید. در واقع این حرف زدن بخشی از نیاز درونی شما را برطرف می کند. اما وقتی شکل و محتوای رابطه ای که با یک جنس مخالف داشته بر اساس کشش های غیر متعارف و متفاوت بوده، و حتی فضا و شرایطی که در آن هستید زمینه طرح این موضوعات را به حداقل و حتی به شکلی به یک ممنوعه و بالاتر برویم به یک تابو نزدیک می کند، قاعدتا جنس صحبت های شما با زمینه ها و انگیزه های ارتباط شما همسو خواهد بود. این وضعیت در اشل آدم های حتی معمولی رعایت می شود.
حالا تصور کنید کسی مثل رجوی که حداقل در ظاهر امر متفاوت است، این موضوع چطور ماده و عینی می شود. این آدم ولو اگر چنین دغدغه ای هم داشته باشد بخاطر بستر و فضایی که در آن است و بخاطر نوع نگاهی که به کلیت مسئله دارد سراغ طرح این موضوعات نمی رود. ضمن اینکه معتقدم اصلا رابطه مسعود با اشرف از اساس فاقد انگیزه های معمول بوده است. یعنی یک رابطه صرفا تشکیلاتی، سیاسی و آنطور که مسعود و مهدی ابریشم چی می گفتند ماهیتا تشکیلاتی بوده است. چون طرف او هم آدمی نبوده که بطور معمول معیارها و ملاک ها و مناسبات جامعه عادی را با خود حمل کند. اشرف ربیعی کسی است که همسرش اعدام شده، ازدواج اول اش هم با دغدغه های سیاسی و تشکیلاتی و در خانه های تیمی و به اقتضای آن شرایط صورت گرفته است، حتی می شود ادعا کرد یک ازدواج کاملا فرمایشی بوده است. همین آدم در مقطعی دیگر تن به یک ازدواج مشابه با مسعود می دهد. تنها فاکتورهایی که در این ازدواج نقش ندارند، عنصر عشق به مفهوم مجازی آن است. انگیزه های عاطفی و دلبستگی های روحی و روانی است. گذشته از همه اینها وقتی این دو با هم ازدواج می کنند در وضعیت عادی نیستند. البته من در آن زمان در تشکیلات نبودم و اصلا ذهنم به مسائلی که الان مطرح می کنم، قد نمی دهد. آنچه آلان بیان می کنم از موضع زنی است که دارای دو بچه است. زندگی زناشویی و تشکیلاتی و سیاسی را با هم تجربه کرده است. می فهمد معنی عشق به همسر و رابطه عاطفی و زناشویی چیست. چه مشخصه ها و نشانه هایی دارد. این علایق و دلبستگی های عاطفی چطور در این نوع ازدواج ها ماده می شود. اینها را از زاویه اکنون تجزیه و تحلیل می کنم. برای همین ادعا می کنم که در ازدواج مسعود با اشرف تنها فاکتوری که نقش نداشته همین رابطه عاطفی و عشق مجازی بوده است. ابریشم چی در جایی درباره ازدواج مسعود با اشرف و در مورد جایگاه و ارزش اشرف در کنار مسعود صحبت می کند. حرفش این است که اشرف تنها زنی بوده که به لحاظ تشکیلاتی و سیاسی صلاحیت قرار گرفتن در کنار مسعود را داشته است. به تنها چیزی که اشاره نمی کند همین عشق و علاقه متقابل است. این حرف ها بیان کننده یک حقیقت است و اینکه ازدواج مسعود با اشرف هیچ ربطی به ازدواج های معمول و زناشویی های عادی نداشته است. به قول مریم مدار آن خیلی بالا بوده است. حالا وقتی هم به آن گذشته برگردید و شرایط ملتهب سیاسی و اجتماعی آن را در نظر بگیرید، همه چیز را در این ازدواج دخیل خواهید دید جز عشق و اینکه مثلا مسعود و اشرف با انگیزه غیر تشکیلاتی به هم نزدیک شده باشند.
خوب در چنین ازدواجی اگر هم قرار باشد روزی مسعود درباره آن حرف بزند، دقیقا روی آن جنبه های ارزشی، تشکیلاتی، سیاسی و ایدئولوژیکی متمرکز است. صحبت هایش روی توانایی ها و قابلیت های اشرف است. روی اینکه حتی ثابت کند اشرف زن نبوده بلکه یک عنصر به تمام تشکیلاتی و به گفته مهدی ابریشم چی به معنی خاص یک عنصر مجاهد خلق بوده است. تعریف عنصر مجاهد خلق اصلا در تعارض با این است که بگوییم ارزش های اشرف قائم به زن بودن او بوده است. قائم به این است که این عنصر مجاهد که اتفاقا یک زن هم هست چقدر در تشکیلات و مسئولیت های سازمانی وزن و اعتبار دارد. چقدر مسلح به ایدئولوژی است. چقدر مجهز به انگیزه و آرمان اجتماعی و تاریخی است. همه حرف ها حول همین ارزش های پایه ای دور می زند. برای همین است که وقتی مسعود درباره این ازدواج حرف می زند همه تمرکزش روی برجسته کردن این جنبه ها در اشرف است. روی اینکه بگوید اشرف یک مدل و نمونه زن مجاهد خلق بوده است. نه اینکه مثلا تعریف کند اشرف چقدر رمانتیک و عاطفی و دوست داشتنی بوده است. مثلا به رز علاقه داشته یا به میخک و یا به فلان گل. این رابطه اصلا در آن فضاها معنی پیدا نمی کند. اما بر عکسش تا دل تان بخواهد مسعود از ارزش های فکری و تشکیلاتی و فکری و مقاومت اشرف زیر شکنجه و در زندان تعریف می کند. تا دلتان بخواهد از انضباط تشکیلاتی و نظم ذاتی او حرف می زند. پس می شود به نوعی گفت سوال شما آن پاسخ لازم را نمی گیرد، اما به اعتقاد من می تواند بصورت یک مبنا و پایه برای بازشناخت ابعاد ناشناخته و گرایشات سرکوب شده رجوی برای زمان های دیگر ملاک خیلی خوبی باشد. برای اینکه به استناد همین محرومیت هایی که رجوی بر خودش تحمیل کرده تا به غرایز و حوایج دیگر از جمله قدرت طلبی جواب بدهد، به مرور آن خلاء ها و کمبودهای سرکوب شده خودشان را به رخ می کشند. برای همین می گویم اصلا این رابطه بجز آن جنبه های بارز و بیرونی و تشکیلاتی چیز خاصی برای بیان ندارند. این نوع روابط را می شود در فواصل و مقاطع دیگری از زندگی رجوی جستجو کرد.
بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی بحث های عمیقی را مطرح می کند. البته شکل تئوریک و خیلی تئوریزه ندارد، اما فاکت ها و مصداق های خیلی خوبی از رجوی مطرح می کنند، اگر خانم یوسفی مایل باشند، این بحث را از زاویه دیگری مورد بررسی قرار بدهند. از این زاویه که این بحث ها واقعا تا چه اندازه می توانند شکل و شمائل تئوریک و علمی بخود بگیرند.
خانم یوسفی: ببینید موضوع ازدواج در تشکیلات سیاسی و بخصوص در تشکیلات مجاهدین خلق و مشخص تر در مورد رجوی مثل همه پدیده ها متفاوت بوده است. من در کلیت به ازدواج اینگونه نگاه می کنم که ازدواج بنا بر افکار و احساسات و تمایلات برخاسته از آن، بین دو نفر پیوند می زند.
اهمیت این موضوع نه از باب فقط کامجویی صرف و لذت جنسی که بطور مکمل تلاش برای دست یافتن به یک نوع یگانگی است. چرا حتی در آموزه های دینی ما روی این گونه مسائل تاکید مستقیم و صریح داریم. چرا خداوند در این مورد صریح و بی پرده حرف می زند و محبت بین یک زن و یک مرد را معجزه می شمارد. می خواهم روی اهمیت موضوع و بطور همسو از جهات علمی و قرآنی تاکید کنم. این بحث ها تابو و ممنوعه نیستند که برعکس، خیلی مادی و در دسترس قرار گرفته اند. می خواهم بگویم در زندگی و روابط زناشویی چیزی که اصل محور روابط است آمیختگی همسوی جسمی و جنسی و روحی و روانی است. هر چه زوج ها با هر انگیزه و دینامیزم تحمیلی بر خود، از این شاخص ها دور بشوند و به قول خودشان برای آن آلترناتیو پیدا کنند، بالاخره در یک جایی اینها بیرون می ریزند. با این مقدمه می خواهم به موضوع ازدواج اول مسعود با اشرف نزدیک بشوم. در ازدواج اول مسعود بر اساس شواهد بسیار این فاکتورها اصلا نقش ندارند. حتی من اعتقاد دارم آن رابطه اولیه بین مسعود و اشرف با نوعی شرم حضور هم توام بوده است. به همه چیز شبیه بوده جز یک رابطه زناشویی با آن مختصات روانی و روحی و نیازها و کشش های طبیعی می خواهم بر پایه همین شواهد و مستندات به طرح این سوال برسم که این آقای رجوی بر اساس چه مکانیزم ها و تغییر وضعیتی به اینجا می رسد که به قول خانم سلطانی با زن های اعضای شورای رهبری بزم تشکیل می دهد. با چه زمینه ها و مکانیزم هایی به اینجا می رسد که با این زن ها صیغه محرمیت جاری کندT به آنها نزدیک شود و درباره خصوصی ترین مسائل شان با آنها حرف بزند. حاضر بشود زن های عضو شورای رهبری در حضور ایشان به قول خانم سلطانی رقص سماء بکنند. می خواهیم ببینیم رجوی با چه انگیزه ها و مکانیزم هایی در یک مقطع به اجبار زوج ها را از هم جدا می کند و در یک مقطعی آنها را وادار به ازدواج می کند. آیا در این مراحل رجوی واقعا تا چه اندازه دانش و سواد و شعور این را دارد که بتواند بفهمد و تشخیص بدهد که ازدواج بر اساس آنچه او برداشت می کند، جور کردن دو جنس مخالف در خلوت نیست. پیچیدگی ها و ظرافت هایی دارد که فکر و قد کوتاه او نمی تواند این رمز و رازها را بفهمد. چون اصلا وقت یافتن و فهمیدن آنها را نداشته است.
برای او زندگی و فلسفه زندگی خلاصه بوده در یک نوع مناسبات خیلی خاص که در آن خون و خون ریزی و مسائل امنیتی و خانه های تیمی و فرار و قرار و زدن و دررفتن و زندان و اعدام و سیانور و از این گونه مسائل صدر و ذیلش بوده و بس. اگر واقعا شما دنبال این می گردید که ببینید رجوی در مناسبات زناشویی و خانوادگیش حداقل با اشرف چگونه بوده و از این طریق مثلا انحرافات او را ریشه یابی کنید، بیخود به خودتان زحمت ندهید. از این مرحله زندگی او چیزی در نمی آید. اگرهم دربیاید با همین موضوعاتی که رفت ودرباره اش حرف زدیم، امکان پذیر خواهد بود. اینکه روی محرومیت های این آدم بحث کنیم. روی اینکه تا مرحله و مقطع ازدواج با اشرف رجوی اصلا آدم این حرف ها نیست. در حال و هوای انقلاب و به قول خودش دنبال سارق رهبری انقلاب است. منتهی آنقدر در این مسائل غرق است که وقتی بخودش می آید و نگاه می کند که همه چیز از دست رفته است. بقول معروف نه از تاک نشانی مانده نه از تاک نشان. این شکست های تدریجی و راه های رفته بی نتیجه در نهایت رجوی را متقاعد می کند که همه چیز را به پای قدرت طلبی ریخته است. اینجا آن سرخوردگی های مورد نظر سرباز می کنند. می خواهم به نوعی و به اجمال و اختصار تاکید کنم رجوی در ازدواج با مریم و بعد هم آن شکل روابطی که خانم سلطانی بیان می کنند، در حال جبران مافات است. اگر از یک زوایه واقع بینانه هم نگاه کنیم بخشی از آن طبیعی است. یعنی اینکه برود دنبال پیدا کردن و یافتن کسی که او را به همان جهاتی که اشاره کردم، او را خوب بفهمد و درک کند و او هم بطور متقابل او را بفهمد. این آدم در مقطعی می تواند مریم رجوی باشد. اما اینجا چند اشکال عمده وجود دارد، یکی اینکه این مریم زن نزدیک ترین دوست سازمانی و ایدئولوژیکی او است و دیگر اینکه او زمین و زمان را به هم می دوزد تا آن انگیزه های طبیعی و معمول و کاملا علمی را رها کند و برود سراغ ایدئولوژی و اسلام و انقلاب آن هم برای جبران سرخوردگی ها و محرومیت های گذشته اش.
البته من در این میان نقش بسزا و حیاتی برای مریم عضدانلو قائل هستم و معتقدم اوست که بر سر راه مسعود قرار می گیرد. او وسوسه اصلی است. اما این را هم نباید فراموش کرد که مریم هم به اندازه خودش قربانی و اسیر چنین مناسباتی است. هر چند خودش می گوید مهدی را دوست داشته و با او از نظر عاطفی مشکلی نداشته، اما این همه حقیقت نیست. بگذارید در اینجا به یک نکته خیلی اساسی در زندگی شخصی رجوی اشاره کنم و از جانب من این نکته را کلید حل حداقل انحرافات اخلاقی رجوی تلقی کنید. اینکه رجوی هیچ وقت تا قبل از آشنایی با مریم طعم عشق را به مفهوم واقعی نچشیده است. اصلا نفهمیده و ندانسته که چنین قابلیت و گرایشی بصورت فطری و ذاتی در وجود او هم هست. آنچه هم از زن در ذهن داشته است یک ابزار و وسیله بیشتر نبوده است. با اشرف بخاطر ضرورت های تشکیلاتی و اینکه بالاخره باید ازدواج کند شریک می شود. یعنی یک ازدواج کاملا تشکیلاتی، همانطور که خانم سلطانی بیان کردند. با فیروزه هم به خاطرانگیزه های کاملا سیاسی ازدواج می کند. به خیال خودش می خواسته به بنی صدر نزدیک تر بشود و او را در محاق و رودربایستی با خودش قرار بدهد. یعنی تا این مقطع با زن کاملا ابزاری برخورد کرده است. اما خلاء آن رابطه مورد اشاره در او بصورت بالقوه وجود دارد. به موازاتی که در استراتژی کسب قدرت سیاسی شکست می خورد متوجه می شود آن تمایلات و قابلیت بالقوه در وجود او زبانه می کشد. به نظر من وقتی رجوی فرمان به ازدواج های تشکیلاتی و اجباری درون تشکیلاتی می دهد به نوعی دارد از عشق و علاقه ای که در وجود خودش نابود کرده در دیگران انتقام می گیرد.
وقتی زوج های عاشق را از هم جدا می کند به نوعی دارد آن عقده ها و سرخوردگی های عاطفی درون خودش را به شکل کور بیرون می ریزد. چرا رجوی نسبت به زوج هایی که خیلی عاشق و علاقمند هم هستند اینقدر تنفر و کینه دارد. به نظر من برای این است که تازه فهمیده علاقه و عشق یعنی چه و تا چه اندازه از مرحله پرت بوده است. با این کارش می خواهد انتقام بگیرد. وقتی مرا به علاقه و عشق به حسن متهم می کند خودش می داند این گناه نیست. اما نمی تواند به این راحتی اذعان کند که چقدر مفلوک بوده و هست که نتوانسته این جنبه از زندگی را تجربه و باور کند. برای همین به من اتهام غیر اخلاقی می زند. مرا به یک موجود کاملا جنسی متهم می کند. می داند این رابطه فراتر از اینها است. می داند حسن پدر فرزندان من است. می داند این ازدواج پایه ها و شالوده هایش یک عشق دوطرفه بوده است. می داند متلاشی کردن آن کار ساده ای نیست. اما از طرفی هم می خواهد انتقام نداشته های خودش را بگیرد. او در عین حالیکه تجربه عاشق بودن و عاشق شدن را نداشته اما می داند لذت و خوشبختی آن چقدر اهمیت دارد. برای همین می رود روی متلاشی کردن این روابط، روی انتقام گرفتن. اما مشکل رجوی برای جبران مافات و گذشته سرد و عبوس و خالی از عشقش این است که بستر و دستاویز درست می کند. دوباره می رود روی همان زمینه های منسوخ شده و بدتر از همه اینکه ماوا و آشیانه اش را از رفیق دیرینه اش می دزدد. به جای اینکه به نداشته هایش اعتراف کند و آنها را در شکل مشروع و اخلاقی اش جبران کند، می رود سراغ اعتراف گرفتن از دیگران. در این باره در ادامه صحبت خواهم کرد.