دی ماه سال 1357 زمانی که دیگر به پیروزی انقلاب مدتی باقی نمانده بود و مردم در اکثر نقاط کشور حضور فعال داشتند، یک اقدام انسانی دیگر نیز توسط امام خمینی انجام گرفت وآن دستور آزادی زندانیان سیاسی آن زمان بود که این فرمان وی در اسرع وقت انجام گرفته و تمامی زندانیانی که در دوران حکومت طاغوت در حبس بودند آزاد شدند و مسعود رجوی خائن یکی از آنها بود.
او می گوید در همان موقع که انقلاب پیروز شده بود و از طرفی جنگ نابرابر عراق و متحدانش علیه کشورمان آغاز شد، امام بدرستی سازمان مجاهدین خلق که با هدایت مسعود رجوی جنایتکار تشکیل شده بود را غیر مردمی دانسته و حتی از کاندیداتوری آنها برای ریاست جمهوری نیز به دلیل نداشتن صلاحیت جلوگیری نمود، ولی از آن طرف این نامردان روزگار با ملحق شدن به کشور متجاوز در حق مردم کشورمان خیانتهای بسیاری نمودند از جمله شستشوی مغزی جوانان آن زمان که جوانان زحمتکشی بوده و کمک خانواده بودند و از نمونه های آن خواهرم زهرا و دامادمان قربان ترابی بود که همان موقع نیز من از پیوستن آنها تا مدتها جلوگیری کردم و حتی شاید از رفت و آمدهای انها نیز مراقبت می کردم تا مبادا آنها اشتباهی مرتکب شوند که متاسفانه این جریان پیش آمده و آنها در یک شب غیبشان زد.
وی ادامه می دهد و می گوید بعدها شنیدم که قربان و خواهرم تا حدودی پی به جنایتهای رذیلانه و ترورهای کور آنها برده و نیز اهداف پوچشان که تنها برای کمک به دشمن متجاوز بوده و خواستند از ان جدا شوند که قربان را بطور وحشیانه ای شکنجه نموده و سپس کشته اند و خواهرم را نیز تهدید کرده اند که اگر می خواهی جدا شوی چنین بلایی سر تو خواهد آمد که مسلما او نیز ترسیده و پا پس کشیده.
آقای سراج در مورد پدر و مادرش نیز می گوید مادرم تا آخرین لحظه مرگ اسم زهرا را صدا می کرد و پدرم مدام در مورد بازگشت او به ما می گفت ولی متاسفانه هر دو آنها این آرزو را که حق مسلم هر پدر و مادر و هر انسان آزاده ای می باشد را به راحتی از دست دادند و این یکی از جنایتهایی است که سران سازمان مجاهدین در حق خانواده ماانجام داد و اگر بخواهم در مورد مریضی های پدر و بخصوص مادرم که در غیاب زهرا کشیدند بگویم شاید ساعتها زمان ببرد ولی تنها یک مطلب را می گویم و آن اینست که پدر و مادرم را مسعود و مریم رجوی خائن کشتند و من از خون و حق آنها نخواهم گذشت و همیشه نیز برای سرنگونی هرچه زودتر این گروه تروریستی دعا میکنم و تمام خانواده سراج نیز چنین می گویند و انشاءالله آن روز نزدیک است.
بله دوستان و خانواده های عزیز این داستان ناگوار تنها یکی از خانواده هایی است که فرزند عزیزشان توسط سرکرده سازمان مجاهدین دزدیده شده و براحتی شوهر او یعنی قربان ترابی نیز بواسطه اعتراض نمودن به اهداف پوچ آنها کشته شده و اکنون سران این فرقه مخوف هر روز به بهانه های مختلف اعم از قطع بنزین به لیبرتی و یا جلوگیری از اعزام بیماران به بیمارستان عراقی و از همه مهمتر و جنایتکارانه تر درخواست اسلحه به بهانه حفاظت از خود که ارتش عراق ان را بدقت انجام می دهد در صدد از بین بردن الباقی زندانیان لیبرتی می باشند تا بتوانند از طریق مظلوم نمایی حمایت برخی کشورهای حامی تروریست را جلب نمایند و این وظیفه سازمان ملل و ارگانها و سازمانهای حقوق بشری می باشد که از چنین جریان ضدبشری جلوگیری نموده و هرچه زودتر برای نجات جان آنها اقدام فوری انجام دهند و خانواده ها را از نگرانی در آورند.