ورود به جلسات انقلاب ایدئولوژیک
دراین مقطع اولین باربود که همپیمانی تمام وکمال سازمان با مخابرات واستخبارات صدام را به عینه دیدم ودرموضع خرید ومجموع ترددهایی که به قلعه دیزه ورانیه وسایرشهرهای عراق داشتم , درپست های بازرسی هیچگونه مشکلی نداشتیم وشرطه های عراقی به محض مشاهده خودروی مجاهدین که ازجماعت رجوی هستیم, بدون سوال وجواب ودرعین حال با استقبال اجازه عبورمیدادند ومجازبودیم که آزادانه وبا تسلیح به سلاح های سبک ونیمه سنگین درسطح شهرومناطق مرزی تردد بکنیم.
تشکیل تیم جنگل
فروردین سال 1365 در پایگاه ابراری واقع درشهرسلیمانیه درتیم جنگل سازماندهی شدم. مسولیت این تیم را امرالله ضیایی (رشید که درعملیات مرصاد قربانی شد) بعهده داشت. این تیم که حدود ده نفرازنفرات اهل گیلان را شامل میشد, قراربود که با کسب آموزشهای لازم رزم انفرادی وآشنایی با سلاح سبک کلاشینکف وکلت بمنظورعملیات تروردرشهرهای استان گیلان درجنگل اقامت گزینند. کمترازیک ماه ازشروع تشکیل تیم جنگل نگذشته بود که جلسه ای با حضورابراهیم ذاکری (کاک صالح) مسول وقت مجاهدین درکردستان برگزارشد وضمن توجیحی گفت که با تغییراتی که درخط واستراتژی سازمان درآینده نزدیک روی خواهد داد , عجالتا ماموریت شما کنسل وشاید که بتوانیم درآینده مورد استفاده قراربدهیم.
سازماندهی درواحدهای نظامی – ارتباطات
درآن مقطع بمنظورپیشبرد ارتباطات سازمان با داخل کشورواحدهای نظامی – ارتباطات درکنارواحدهای نظامی عملیاتی درکردستان شکل گرفت که مقرهردودرسلیمانیه وکرکوک عراق بود.
مسولیت تعریف شده واحد مربوطه اعزام وعزیم (بردن وآوردن نیرو) وارتباط با قاچاقچی های مرتبط با سازمان (کانال) وسایرامورارتباطی درمنطقه کردستان وداخل کشوربود که به اعضای این واحدها پیشمرگه اطلاق میشد.
هرواحد نظامی – ارتباطات به استعداد 9 نفرازیک فرمانده واحد ودوفرمانده تیم 4 نفره تشکیل میشد که من هم بعنوان عضوتیم دراین واحد سازماندهی شدم که بعدازانجام دوماموریت درموضع فرمانده تیم قرارگرفتم.
شرح یک ماموریت
دریکی ازماموریتها که ازخاک عراق به سمت شهربانه می رفتیم فقط یک قاچاقچی بنام یوسف با ما بود. معمولا فقط فرمانده واحد ازچند وچون ماموریت با خبر وتوجیح میشد.قبل ازحرکت صرفا به ما گفته بودند که یک شبه کاک یوسف را به نزدیک شهر بانه می رسانیم وبرمیگردیم وهمینطورهم شد.
ازآنجائیکه کاک یوسف ازکانال های بومی با سابقه وآشنا به منطقه بود وهمواره تنهایی تردد میکرد , برایم سوال شده بود که چرا سازمان دراین مورد مشخص یک واحد را خرج جابجایی وی ازمرزتا شهربانه کرده است!؟
با ذهن درگیرودرعین حال کنجکاوصبحدم بود که به مقصد رسیدیم ومیخواستم ببینم چه اتفاقی می افتد.!
دراین واقعه دیدم که فرمانده واحد یک محموله را ازبارقاطرپیاده کرد ودرتاریکی صبح تحویل کاک یوسف داد وبلافاصله وی سوارخودرویی که ا زقبل درآن روستای مرزی درانتظارش بود, سوارشد وازما فاصله گرفت. ازآنجائیکه فرمانده واحد متوجه کنجکاوی من شده بود درفاصله یک استراحت کوتاه برای صرف صبحانه نزد من آمد وگفت که به خاطرقدردانی اززحمات کاک یوسف , سازمان یک قالیچه به ایشان پاداش داده است!
بعدها فهمیدم که قالیچه اهدایی به کاک یوسف یک محموله انفجاری بود که درقالب قالیچه از تی ان تی پلاستیک مجهزبه چاشنی , آماده انفجاردریک مسجد بود که کاک یوسف با دریافت پاداش گزاف مجری آن طرح تروریستی درنظرگرفته شده بود.
آخرین ماموریت نظامی – ارتباطات
نیمه اردیبهشت 1365 بود که قرارشد یک گروهان متشکل ازسه واحد به استعداد 30 نفرازپایگاه ابراری واقع درسلیمانیه عازم ماموریت به منطقه مرزی واطراف شهردیواندره – سقزبشوند که من هم عضوی ازاین گروهان بودم که فرماندهی این گروهان با صمد کلانتری (رضا بیات) بود. با هماهنگی انجام شده و همزمان یک گروهان دیگربا فرماندهی بهروز(ماشاءالله توکلی جداشده ازفرقه رجوی) به فاصله دو روزقرارشد پشت سرگروهان ما که شخصا ازعلت آن بیخبربودم , عازم همان منطقه تحت ماموریت گروهان ما بشوند.
درجریان ماموریت وارتباطاتی که با مقرفرماندهی درپایگاه ابراری وهمچنین ازارتباط فی مابین دوگروهان درماموریت فهمیدم که گروهان بهروزماموریت دارند یک تیم دونفره عملیاتی را برای انجام عملیات به اولین شهرایران برسانند وگروهان ما که زودترعازم منطقه شده بود نقش هموارکردن مسیروتضمین امنیت ماموریت را بعهده داشت.
درفاصله یک هفته ازگذشت ماموریت , گروهان بهروزموفق به انتقال تیم عملیاتی مزبور ازمرز به داخل شهردیواندره یا سقزشده بود وبه نظرمیرسید که ماموریت مان به اتمام رسیده باشد وباید به داخل خاک عراق بازگردیم ولیکن به دلایلی که خودم درجریان نبودم دوتا گروهان با فاصله ازهم درروستاهای منطقه به گشت می پرداختند ودرصورت لزوم برای استراحت و…درروستاها واطراف پناه می جستند.
درگذرایام فهمیدم که این دوگروهان ماموریت دارند درمنطقه مستقرباشند تا آن تیم عملیاتی پس ازانجام ترور روی سوژه مشخص شده درداخل کشور, به گروهان بهروز وصل شوند وبه خاک عراق بازگردند.
نیمه اول خرداد ماه بود که هردو گروهان درروستای کمرسیاوه که درداخل یک شیارودرمیان دورشته کوه قرارگرفته بود, برای استراحت کوتاه وصرف نهاراطراق کرده بودیم ومقداری هم ازسلاح وتجهیزات خود دورشده ویک جورهایی غیرآماده بودیم که ناگهان ازنگهبان سرقله خبررسید که تحت محاصره دشمن هستیم.
ازاینکه اینقدردقیق وسریع محل استراحت واختفای ما لورفته بود ودرفاصله کوتاه گیرافتاده بودیم میشد حدس زد که به قطع ویقین اطلاعات ما بتوسط تیم عملیاتی درز کرده باشدکه ازقضا همینطورهم بود وگویا تیم عملیاتی درپست بازرسی شناسایی وبدون کمترین مقاومتی دستگیرشده بودند واینباردرهمکاری با تیم ضربت ایران به سراغ دوگروهان آمده بودند.
با شنیدن صدای نگهبان وبا آماده باشی که داده شد سریعا لباس کردی وپیشمرگه ای را پوشیدیم وسلاح وطاقمه هایمان را برداشتیم و با تقلای زیاد با خارج شدن ازشیارکه می توانست قتلگاه ما باشد,بطورپراکنده وغیرمنظم به سمت قله حرکت کردیم. دراین فاصله صدای شلیک می آمد ودرگیری شروع شده بود. هواکه به تاریکی رفت درگیری ازشدت خود کاسته شده بود ولیکن واحدهای دوگروهان ازهم قطع وپراکنده شده بودند ومی بایست دریک نقطه به هم بپیوندند.
فرمانده واحد ما بنام مهدی قائدی (عباد) اهل خمین ازناحیه زانوی راست به ضرب یک گلوله ژ3 زخمی شده بود وبشدت خونریزی داشت. وی را سواربر یک خرکه به زور ازاهالی منطقه گرفته بودیم با مشقات زیاد به یک منطقه جنگلی واقع درروستای دره وزان بالا رساندیم.
امکانات پزشکی نداشتیم وطبعا درآن شرایط ویژه دورازدسترس بود ولذا بدلیل شدت خونریزی مهدی قائدی تمام کرد. همزمان هوا که روشن شد دیدیم که هلی کوپترها با پروازدرمنطقه به دنبالمان هستند ومطلقا نمی توانستیم ازآن محیط جنگلی پوشیده تا تاریک شدن هوا خارج بشویم.
با تهدید وکمک یک هموطن بومی مجبورشدیم جنازه را درهمان جنگل خاک کنیم وهمزمان شنیدیم که عضوی ازگروهان بهروزبنام ضیاء اهل مازندران هم درجریان درگیری کشته شده است وازمابقی نفرات اطلاع دقیقی نداشتیم وازهم پراکنده شده بودیم.
طی هماهنگی با مقربالاترکه درخاک عراق مستقربودند , قرارشد که جملگی بمنظورالحاق به هم به دشت شیلر سرازیرشویم ودرنقطه ای به هم بپیوندیم که چنین هم شد.
بعدازالحاق تمامی نفرات خسته ودرهم شکسته در دشت شیلر ازمقر بالاترخط داده شد که به خاک عراق و پایگاه ابراری برگردید وبرای شما یک خبرخوبی داریم!؟
وقتی با دوکشته وچند مجروح با روحیه ای درهم شکسته به مقرمان بازگشتیم خبردارشدیم که چندروزپیشتریعنی درتاریخ 17 خرداد 1365 مسعود ومریم رجوی ازفرانسه به خاک عرا ق وکانون صدام عزیمت! کردند.
عزیمت رجوی به خاک عراق و کانون خانواده صدام
رجوی خائن قبل ازعزیمت به خاک عراق وهمدستی وهمکاری عینی وعملی بیش ازپیش با صدام دیکتاتوربمنظورازسرگیری خیانتی برترعلیه خاک وطن و هم میهنانمان, در یک پیام تودیع ضبط شده ویدئویی دجالانه قمپز درکرد که ” میروم تا برافروزم آتش برکوهستانها ” وازطرفی دیگرمدعی شد که رئیس وقت فرانسه آقای ژاک شیراک درهماهنگی با نظام ایران مترصد استرداد قریب الوقوع رجوی رهبرانقلاب نوین! به رژیم ایران بوده است ولابد ازروی جبرواستیصال به جوارخاک میهن عزیمت فرمودند!؟ تناقض بزرگ درگفتاروکرداررجوی را می بینید!؟
فردایش به مجرد فرود هواپیمای حامل رجوی ها درفرودگاه عراق , اغلب بلندپایه ها ازدولت متجاوزصدام به خاک وطن , صمیمانه به استقبالش رفتند وپیام خوش آمد سیدالرئیس صدام حسین را به وی رساندند! واین مقدمه ای بود بر همکاری وهمدستی دوجانی و جنایتکارعلیه نظام وملت ایران.
چرا رجوی به عراق آمد؟
حال واقعیت امرچه بود وچرا رجوی به عراق آمد؟
رجوی ازفردای پس ازپیروزی انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران به رهبری امام , خط ضدیت با نظام نوپا با محوریت نفاق ودوگانگی را پیشه کرد وتا توانست ازبرای قدرت طلبی وسهم بیشتردرحاکمیت , به توطئه وایجاد غائله دراقصی نقاط ایران زمین روی آورد.
ازفعالیتهای خشونت طلبانه وتحریک آمیز دوونیم ساله فازسیاسی گرفته تا همدست وهمزبان شدن با سران غائله کردستان وگنبد وآمل و……وکار وتلاش به زعم خود در دامن زدن تضاد جناحهای حاکمیت بمنظور ایجاد نفاق ودودستگی با نیت رسیدن به قدرت (ازجمله چسبیدن به بازرگان وبنی صدروآقای طالقانی و…)وتا توسل به خشونت عریان واعمال کور تروریستی برعلیه اقشار مختلف جامعه و قربانی گرفتن بسیاروازطرفی به قربانگاه فرستادن اعضای اغفال شده خود با استراتژی جنگ چریک شهری و… که تماما به شکست انجامیده بود.
در مرداد 1360 به اتفاق بنی صدرمعزول با آرایشی زنانه با بوئینگ وخلبان اختصاصی شاه بهزاد معزی ازکشوربه سوی فرانسه بزدلانه پا به فرارگذاشت تا بتواند با حفظ جانش ازپذیرش شکست که خود نقش اول ومسببش بود, شانه خالی کرده وروی فرد دیگری خراب کند.
دراین فاصله چه دردرون مناسبات وچه دردرون شورای ملی مقاومت که البته خودساخته بود, بسا بریده وریزشی داشت وعمدتا رجوی دیکتاتور را نپذیرفتند وجدا شدند که بنی صدر و حزب دمکرات کردستان به رهبری قاسملوازجمله آن ریزشی ها بودند.
بدنبالش رجوی ازبرای توجیح شکستهایش درخط و استراتژی با مطرح کردن همردیفی مریم قجرعضدانلو تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیکی درونی که در ادامه مفصلا به آن خواهم پرداخت , با گستره ولایت مطلقه عقیدتی خود برتمامیت سازمان به سوی فرقه گرایی روی آورد وافسارگسیخته بدنبال کسب شهوت وقدرت به دامن صدام شتافت.
تغییر در خط و استراتژی
تا قبل ازآمدن رجوی به عراق وپیوستنش به متحد بالفعل صدام حسین , رجوی نقش ستون پنجم را برای صدام بخوبی ایفاء کرده بود و درشرایط سخت وصعب جنگ تحمیلی علیه ایران با گستره شنود وسایرمنابع اطلاعاتی به نفع صدام با دادن اطلاعات عمیقا درگرداب وطن فروشی غلطید و درعوض اعتماد صدام دیکتاتوررا جلب کرد ودرکنارش با گروهان های پیشمرگه ملبس به لباس کردی درسطح مرزبه عملیات خرابکارانه دست میزد ویا ازطریق واحدهای نظامی – ارتباطات چند تیم ترور را جهت کشتن افراد بیگناه به داخل کشورنفوذ میداد که عمدتا منهدم میشدند وجزمشغول کردن نیروها , اعتبارعملیاتی برای سازمان نداشت وحال می بایست درخط واستراتژی چاره ضدانقلابی وضدمردمی دیگر می اندیشید.
متعاقبا کلیه ماموریتهای مرزی وشهری تعطیل وتمام امورات یومیه نیزتحت الشعاع خط جدید و استراتژی نوظهوررجوی ” جنگ آزادیبخش نوین ” قرارگرفت وبه طبع آن سازماندهی جدید درقالب گردانهای رزمی شکل گرفت والبته لازمه چنین سازماندهی برخورداری ازحمایت تمام عیارصدام درپهنه های مختلف ازجمله داشتن مقرهای مختلف درجای جای خاک عراق بود که مطابق هماهنگی ورایزنیهای انجام شده رجوی وسران تشکیلاتش با مخابرات واستخبارات , ازطرف صدام تقدیم رجوی شد.
تاجایی که به یاد دارم وحافظه ام اجازه میدهد قرارگاه موسوم به سرداروضابطی وسعید محسن درحدفاصل شهرهای سلیمانیه – کرکوک که سابقا مقرسپاههای صدام بود وهمچنین مقرچوارتا ونالپاریزوقلعه های دبس وخوشنویس وخرده پایگاه هایی درشهرهای رانیه وقلعه دیزه وحومه که لازم به ذکراست که هرکدام ازاین پایگاهها وقرارگاههای اهدایی صدام به رجوی دارای زمین تیرومانوربسیاروسیعی بود که سابقا درحوزه سپاه های صدام به خدمت گرفته میشد که الان این مقرها وپایگاهها وقرارگاهها البته با انبوه تسلیحات وتجهیزات ومهمات وخودروهای نظامی چرخدارو…درخدمت جنگ آزادیبخش نوین درقالب ارتش آزادی بخش (بخوانید ماشین جنگی صدام حسین) که بدان خواهم پرداخت ,قرارگرفته بود.
جلسات خطی – استراتژیکی
رجوی با عزیمت به عراق وآویختنش به صدام , البته که مشکلات عدیده ای دردرون مناسبات داشت وبقولی می بایدکه اذهان متناقض نیروهایش را تطهیر ومغزشویی میکرد ولذا جلسات متعدد خطی – استراتژیکی درمنطقه برگزارشد که عمدتا مهدی براعی (احمد واقف)مسول عملیات واطلاعات وقت آنرا هدایت میکرد.
ابتدا به ساکن یک بحث دجالگرایانه ازرجوی تحت عنوان انتقاد ازخود جهت انتقال به نیروها آوردند مبنی براینکه ” آنچنانکه باید به مقوله جنگ اهمیت ندادیم وقیمتش را نپرداختیم “. ودرادامه تا توانست سفسطه کرده وخزعبلاتی بافت که هیچگاه رژیم جنگ را که سرپوش اختناق داخلی وصدورتروریسم خارجی هست را کنارنخواهد گذاشت وادامه آن نیزتماما به نفع ما خواهد بود! وچنانچه ازسراستیصال به صلح (فرض محال) هم روی بیاورد بازبه نفع ما خواهد بود چرا که صلح طناب داررژیم خواهد بود وخوشبینانه نتیجه گرفت که روزگارهرطوربچرخد پیروزی نهایی ازآن ما خواهد بود!
درادامه جلسات خطی – استراتژیکی وقتی دیدند عمده نیروها مقاومت دارند وهمکاری نزدیک وبه عبارتی مزدوری به صدام را نمی پذیرند, نیروها را بشدت زیرتیغ بردند وگفتند این شمایان هستید که نمی توانید بحث حاضررا هضم کنید چراکه مانع دارید وآن اینستکه شما به جنگ چریک شهری وچند عملیات کوچک دلخوش کردید وکلت را دوست دارید ونه سلاحهای سبک ونیمه سنگین وسنگین و…ضمن اینکه رابطه ما با دولت عراق درحد رابطه دولت با دولت هست وبحث این نیست که ما مزدورصدام باشیم. ما فقط منافع مشترک داریم وبارها صدام درملاقات با برادر (رجوی)به این نکته تاکید وعنوان کرده که ما به شما احترام میگذرایم وبه استقلال شما ارج می نهیم!!
درادامه مغزشویی ودروغ بافی گفتند که شما دلخوش هستید به یک تیم عملیاتی کوچک دونفره که بتواند درشهرسرانگشتان رژیم را بزند که البته آن دوران به پایان رسیده و هیچگاه ازدلش سرنگونی بیرون نمی آید! قبلترازآن نیزتوانستیم با چند عملیات بسیاربزرگ ازجمله انفجارحزب ودفترنخست وزیری وحتی ترورامامان جمعه درمحراب , به سرنگونی برسیم ولی دیدیم که نشد چرا! چونکه جامعه نپذیرفت وعقب ترازآنستکه بتواند خط خطوط ترسیم شده برادررا فهم کند!.ما پیشتاز و پیشقراول هستیم والان درامتداد استراتژی خود به این رسیدیم که نیازبه قیام مردمی داریم که درخط جدید نهادینه شده وبدان خواهیم رسید.!
ما میخواهیم با تشکیل گروهانها وگردانهای رزمی درچشم اندازی نه چندان دوربه مرحله سرنگونی برسیم. ازتپه زنی شروع میکنیم وبا گسترش آن نهایتا به آزادسازی شهرها والنهایه به تهران خواهیم رسید و اینطورآنچنانکه برادرمسعود میخواهد امرسرنگونی میسرمیشود!
سازماندهی جدید
درسازماندهی جدید ازپایگاه ابراری سلیمانیه به قرارگاه (قلعه) سرداررفتم ودرموضع فرمانده گروه سازماندهی شدم. درآن قرارگاه سه گردان وازهرگردان سه گروهان وازهرگروهان سه دسته وازهردسته سه گروه وازهرگروه دوتیم تشکیل دادندکه نهایت آماریک گردان چیزی حدود 90 نفررا شامل میشد که جبهه شمالی نام گرفت.
دراین سازماندهی سعی کردند نفرات یک گردان را براساس سکونت استانی شان بچینند ولذا گردان گیلان به فرماندهی مهدی مددی (با نام مستعارجلیل که سابقا دردهه شصت درجنگلهای گیلان مسولیت ترورهای کور را داشت) وگردان مازنداران به فرماندهی محمود مهدوی (محمود قائمشهرکه دردهه شصت درمازنداران مسولیت خرابکارانه داشت) وگردان آذربایجان به فرماندهی جلال منتظمی (کاک جعفر) وهرگردان با داشتن یک معاون عملیاتی شکل گرفت که فرمانده بالای این سه گردان که اف ام می نامیدند, ابراهیم ذاکری (کاک صالح) قرارداشت.
درضمن مشابه چنین اف امی درسایرجبهه های جنوب وغرب با فرماندهی مهدی براعی (احمد واقف) ومحمد حیاتی (سیاوش) شکل گرفت که هرکدام ازاین اف ام ها تحت پوشش وحمایت همه جانبه یک سپاه ازارتش صدام قرارداشت.
شروع عملیات گردانی ازبهار1366 تحت پوشش صدام حسین
متعاقب شکست خط واستراتژی خشونت طلبانه سازمان درجنگ چریک شهری وعملیات کوچک وپراکنده مرزی درقالب گروهانهای پیشمرگه وتشکیل گردانهای رزمی بعدازعزیمت رجوی به خاک عراق ودامن صدام وتجدید سازماندهی درقالب جدید مستلزم داشتن پایگاههای بزرگ پشتیبانی وکوچک مرزی بود که درجبهه شمالی قرارگاه سردارکه سابقا تحت استفاده سپاه عراق بود به سازمان سپرده شد که من هم به این قرارگاه منتقل شدم. به جهت شروع عملیات گردانی یک پایگاه مرزی درمنطقه نالپاریز(پنجوین عراق) به گردان مهدی مددی (کاک جلیل) سپرده شد و نامش راپایگاه محمد مشرف گذاشتند که تحت پوشش حمایت تمام عیارجنگی ارتش صدام , سوژه هایی عملیاتی که به وی سپرده میشد را به اجرا درمی آورد. گردان مربوطه شامل یک معاون بنام علی اصغراکبری (مهدی) و دوگروهان به فرماندهی کاظم ناصرملی (کاک کاوه) ومقدم (هاشم) به استعداد جمیعا 90 نفرمیرسید.
عملیات کوانان
اولین سوژه ای که ارتش عراق دراین منطقه به رجوی سپرد زدن یک پاسگاه مرزی ازمرزبانان وسربازان ارتش ایران بود که یک پاسگاه کوچک که حدود بیست نفررا درخودش جای داده بود.
شناسایی سوژه
قرارشد ابتدا به ساکن اطلاعات این پایگاه ازجانب یک گروه شناسایی کسب شود وبلافاصله گروه شناسایی با مسولیت حمیدرضا شکل گرفت که من نیزبعنوان جلودارگروه سازماندهی شدم.
نشست توجیهی با حضورفرمانده گردان ویک افسرعراقی انجام شد ومتعاقب پایان یافتن جلسه, ازجانب افسرعراقی تجیهزات لازم ازجمله دوعدد دوربین شب پیشرفته به گروه شناسایی تحویل داده شد وخودم بتوسط یک افسردیگرعراقی آشنایی وچگونگی استفاده ازدوربین شب ,مین یاب الکترونیکی وقطب نمای روسی را فرا گرفتم.
تاجاییکه بلحاظ امنیتی امکان داشت وتردد ما بتوسط مرزبانان ایران لونمی رفت با خودروی آیفای عراقی با پوشش واستتارمناسب به سمت عمق مرزی حرکت کردیم وآنگاه با آرایش مناسب با عبورازمنطقه مین کاری شده عراقی جهت شناسایی پایگاه مزبورواقع درمنطقه مریوان به آن نزدیک شدیم.
با حضوردرنزدیکی پایگاه تمام گفت وشنود سربازان وترددشان کاملا مشهود بود طوریکه خودم با استفاده ازدوربین شب بسیارشفاف ترآنان را زیرنظرداشتم ودریک فرصتی که سربازدیدبان برای کاری ازسنگرش خارج شده بود , غافلگیرانه داخل سنگرشدم وبشقاب میوه ویک پاکت سیگارش را برداشتم وازسنگرخارج شدم وپس ازکسب اطلاعات موردنظر مطابق طرح شناسایی کارمان به اتمام رسید وفرمانده واحد شناسایی دستورپایان شناسایی وبازگشت به عقب را داد. درهنگامه عقب نشینی با ترس وابهام ازاینکه شاید وارد شدنم به داخل سنگر خطا بوده باشد موضوع رفتن به سنگردیدبانی را با فرمانده واحد درمیان گذاشتم که با خنده وبی توجهی وی مواجه شدم وازکنارش بی تفاوت گذشتیم. ولیکن این عمل من باعث لورفتن عملیات شده بود که خود ازآن غافل بودیم.
متعاقب بازگشت به مقرمان گروهان هاشم که معاونش صمد کلانتری (رضا بیات)بود , مسولیت انجام این عملیات را بعهده گرفت. جلسات توجیهی و به طبع آن کروکی سازماندهی با توضیحات ریزتربتوسط مهدی مددی وبا حضوریک افسراستخبارات صورت گرفت وگروهان هاشم با دودسته (شامل چهارگروه) جمعا به استعداد 40 نفر قرارشد مانورعملیاتی که مشابه آن سوژه موردنظر را درمنطقه کوهستانی حوالی نالپاریزتدارک دیده بودند, انجام دهد.
دراین مانورمن با گروه تحت مسولیتم که با یک تیم چهارنفره دیگرتقویت شده بود, درموضع نفوذ به پایگاه فرضی مستقرشدم که معاون گروهان نیزدرکنارمن حضورداشت. دوگروه دیگرقراربود درحمایت ازگروه من آماده ورود به پایگاه وتسخیرآن باشند وگروه تهاجم آخرین گروه بود که آخر سر وارد پایگاه میشد ولیکن مسولیت تهاجم وآتشباری اولیه را بعهده داشت.
درجریان آتشباری گروه تهاجم با اشتباه محاسبه ای که نفرنارنجک انداز با استفاده ازسلاح باژار داشت یک نارنجک ضد نفردرده قدمی من اصابت ومنفجرشد که معاون گروهان بطورسطحی ازناحیه زانومورد اصابت یک ترکش قرارگرفت ومن نیز با دریافت انبوهی ترکش به بدنم ومشخصا اصابت ونفوذ یک ترکش سه سانتی درناحیه ریه کاملا ازپای افتاده وبیهوش شدم.
دیگرچیزی نفهمیدم ولی بعدها درجریان قرارگرفتم که با جراحات من پایان مانوراعلام شد وازارتفاعات نالپاریزبه داخل مقرمحمدمشرف درهمان حوالی بازگشتیم.
برغم اینکه وضعیت وخیمی داشتم وهرآن احتمال مرگم بود با وجود فاصله دوساعتی مقرمان با بیمارستان دولتی کرکوک با اکتفا به پانسمان اولیه منتظرماندند تاکه اول صبح با آمبولانس عراقی که برای همین احتمالات درآماده باش بود به بیمارستان کرکوک انتقال داده شدم.
بلافاصله با آزمایشات وعکس برداری مشخص گردید که معجزه آسا ترکش به قلب ودیافراگم آسیب نرساند ولیکن با آسیب رساندن ریه درهمان نقطه متوقف شده بود. معالجات وعمل جراحی صورت گرفت وبا اکسیژن چندروزی را سپری کردم شاید که درصورت جابجایی ترکش بخواهند با پذیرش ریسک ,با عمل جراحی مجدد ترکش را ازریه خارج نمایند ولیکن چون ترکش جابجا نشد به تشخیص پزشک عراقی عمل جراحی خارج کردن ترکش صورت نگرفت وهمین الان هم ترکش درناحیه ریه من وجود دارد که عواقبش تنگی نفس وکمبود تنفس هست.
نتیجه عملیات کوانان
فردای پس ازمانورگروهان هاشم وارد عملیات شد ولیکن درمقابل مقاومت تحسین برانگیزسربازان سلحشورایران که درانتظارچنین حمله ای درآماده باش بودند, بدون کمترین حاصلی عقب نشینی کردند و درهنگامه عقب نشینی دربرخورد با میدان مین عراقی متحمل دوکشته ویک مجروح هم شدند. ولیکن سازمان به دروغ اطلاعیه داد واعلام کرد که دراین عملیات دهها تن ازدشمن کشته وزخمی شدند وخود پیروزمندانه به مقرهایشان بازگشتند!؟
عملیات سورین یک
سه ماه بعدازعملیات ناموفق کوانان سوژه سورین درمناطق صخره ای و صعب العبورواقع درمنطقه مریوان به گروهان هاشم سپرده شد. قبل ازانجام عملیات, واحد شناسایی توانست چهارسربازرا که بدون سلاح وفاقد هرگونه تجیهزات که برای بردن آب به چشمه نزدیک پایگاه مراجعه کرده بودند, به اسارت گرفته وباخود به مقرمحمد مشرف بیاورند. زیرنظراستخبارات عراق با تخلیه اطلاعات آن دواسیر بی آنکه بدانند درعوض پایگاه مزبور نیز بخاطرآن واقعه درآماده باش قرارگرفته , نابخردانه دست به عمل زدند.
دراین مقطع من هنوز بواسطه جراحاتم در مانورپیشین دوران نقاهت را طی میکردم وکاملا مداوا نشده بودم. بااین حال درقسمت پشتیبانی پشت صحنه با خودروی آمبولانس درنقطه حجاب درپایگاه عراقی مسولیت اکیپ امداد پزشکی راگرفتم وهمانجا مستقرشدم. عملیات با وضعیتی که اشاره کردم انجام شد وگروهان مربوطه با آتش سنگین سربازان پایگاه سورین که تقویت هم شده بود با تحمل چند مجروح مجبوربه عقب نشینی شد ولیکن برحسب عادت دروغگویی ووارونه نمایی دراطلاعیه اش مدعی شد که دراین عملیات توانسته انبوه ازمزدوران! (نفرات پایگاه تماما سربازومرزبان بودند) را به هلاکت برساند.
عملیات سورین دو
گردان مهدی مددی با وجود حمایت تمام عیار ارتش عراق با بی کفایتی و عدم موفقیت درعملیات روی سوژه های کوانان وسورین 1 نتواست رضایت افسران عراقی را کسب کند ومیرفت که ازجانب طرف عراقی تنبیه و طرد شود. لذا با مسولیت ابراهیم ذاکری مسول قرارگاه (اف ام) با حضورفرماندهان درسطوح مختلف به جمعبندی دوعملیات پیشین پرداخت و ماحصل این جمعبندی این شد که به طرف عراقی قول اکید دادند که با عملیات مجدد روی پایگاه سورین به اهداف مدنظرخواهند رسید وازشرمندگی خود درقبال عراقیها درخواهند آمد!.
درجریان شناسایی پایگاه مزبور از دسته زبده وبا تجربه آرش (محمود…)استفاده نمودند شاید که بدین طریق با کسب اطلاعات بیشترازوضعیت پایگاه ازجمله: کمیت نفرات پایگاه , سنگرها ومواضع دفاعی , نوع سلاحهای مورد استفاده ,سطح ارتباطات پایگاه با فرماندهی بالاتروراههای مواصلاتی وعقب نشینی پایگاه و…بتوانند با انجام موفقیت آمیزعملیات رضایت طرف عراقی را کسب بنمایند.
برای انجام این عملیات کماکان گروهان هاشم عمل کننده بود ولیکن ازگروهان کاوه بمنظورپشتیبان به کارگرفته شد که درحجاب استقراریافتند وطی یک هماهنگی ازارتش عراق خواستند درصورت لزوم درهنگامه عقب نشینی نیروهای عمل کننده , با آتش سنگین توپخانه ای پایگاه سورین را مورد هدف قراردهد.
مطابق طرح, عملیات با عبورازراههای سخت وصعب وصخره ای واستقراردرنزدیکی پایگاه درحالیکه نیروهای ایرانی مطلقا احتمال حمله مجدد را نمی دادند,غافلگیرانه شروع شد وپس ازآتش اولیه دسته نفوذ توانست خودرا به داخل سنگرهای سربازان رسانده وبا به شهادت رساندن شماری ازآنان , 11 نفررا به اسارت خود درآورند و النهایه تحت پوشش آتش توپخانه عراقی سریعا اقدام به ترک منطقه وعقب نشینی وبازگشت به حجاب بنمایند.
خودم با گروه تحت مسولیتم درحدفاصل حجاب ونقطه عملیات بعنوان گروه حفاظت منطقه استقرارداشتم وطبق طرح می بایست تا پایان عقب نشینی نیروها ورسیدن به نقطه الحاق درموضع خود درانتظار می ماندیم. دراین وانفسا که نیروها خام خیالانه وسرمست ازپیروزی درخط الراس به عقب نشینی مشغول بودند با شلیک اولین گلوله تانک ازپایگاه سورین متلاشی شده ودرجا پنج نفرکشته و دومجروح دادند که حالشان بسیاروخیم بود.
با وجود مسیرعقب نشینی صعب وسخت وصخره ای وگرمای طاقت فرسای خردادماه عراق , انتقال کشته ها ومجروحین به عقب بسیارسخت می نمود ولذا خودم با گروه تحت مسولیتم وارد کارشده وبرغم تلاش فراوان عاجزازانتقال آنان به عقب بودیم که بالاجبارنیروهای پشتیبان وکمکی گروهان کاوه به انضمام نیروهای عراقی ازحجاب به سمت پایین سرازیرشدند وتوانستند با مشقات زیاد کشته ها ومجروحین حادثه را به حجاب منتقل وازآنجا با خودروی آیفا وآمبولانس عراقی به مقرمحمد مشرف انتقال بدهند.
متعاقب پایان یافتن عملیات سازمان طی اطلاعیه ای دربوق وکرنا دمید که توانسته دهها کشته ومجروح وشمارزیادی اسیرازدشمن گرفته وبه یک پیروزی چشمگیردست یابد که تیتراطلاعیه بقرارزیرمیباشد.
سورین: 140 کشته و مجروح و 114 اسیر. (نشریه اتحایه انجمنهای دانشجویان مسلمان شماره 106 – 1366/ 5/30)
متعاقب بازگشت به مقرخودم بواسطه بازشدن بخیه هایم درناحیه عمل جراحی انجام شده درامداد پزشکی قرارگاه سرداربمدت یکماه بستری شدم که البته سازمان با انتقاد من و شماری ازنیروها مواجه شد که چرا من با وضعیت نامطلوب ولودرپشت صحنه برای عملیات کشانده شدم.