مصطفی: سمیه، حوریه دلتنگ است. محبوبه: سمیه، میدانم که میدانی

مصطفی محمدی: گفته بودم که سکوت نمی کنم که اسناد و مدارکی دارم که رو می کنم
که حرف می زنم که به دنیا اعلام خواهم کرد شما فرقه ی ضدبشری مجاهدین که با فریب نیرنگ مغزهای متفکر را به بند کشیدید را رسوا خواهم کرد ای کسانی که اسم ازادی و نام خلق را دست آویز اهداف پلید خود نمودید من مصطفی محمدی گفته بودم که آرام نیستم و نمی مانم حتی اگر دخترم سمیه در بند نبود
کاش نوری را که سال ها پیش خداوند در دلم تاباند ذره ای از آن چشمان کورتان را بینا میکرد تا انوار حق را میدید
زهی خیال باطل زهی خیال باطل که پنداشته اید که بچه های شریف و نجیب مان در اسارت فکری حصار فکری تان میمانند تا نبینند و نشنوند
دانسته اید که نور حق و حقیقت از مرزها از دیوارهای بلند زندان هایتان عبور خواهد کرد ……..
نور بر ظلمت پیروز خواهد شد روز پیروزی نزدیک است
سمیه ی من، تو خود نوری. نوری در ظلمت شب های زندان این جلادان تو حماسه ی نوری ……
تو آیه آیه ی نوری ومیدانم مسیحای من تو رسالتت عشق است تو رحمت خداوندی وباعث افتخار من و محبوبه خواهرت حوریه و برادرانت
ستاره ی من سمیه ی من تو مهربانیت را تمام دوستان در بندت به من گفته اند به من و محبوبه
دختر دل نازک مهربانم میدانم که قوت قلب عزیزان در بندی
دل سیاهی را بشکاف ظهور کن مسیحای من ….. به آسمان نگاه کن ستاره باران است ستره ی حوریه را ببین صدایت میکند
حوریه دلتنگ تو است حرفی نمیزند اما میدانی قسم راستش چیست به جون آبجیم راست میگم
تویه کیف پولش عکس توست هروقت کسی از من از حال تو میپرسد میرود نمی ماند غصه دار است شب ها به آسمان نگاه کن غمگین ترین ستاره ستاره ی حوریه است و دلتنگ ترین ستاره ی آسمان محبوبه مادرت
من حرف های زیادی دارم حرف های نزده من دوستان و همراهان زیادی دارم که هر روز مرا منتظرند تا بنویسم و حرف بزنم
هزاران مصطفی محمدی آماده ی نبردند
من همه جا هستم در اور فرانسه تا مخفیگاه سگ های ترسو
سر بچرخانی که نه چشم بچرخانند مرا خواهند دید
من از طلسم دیو ملعون نمیترسم شیشه ی عمر این فرقهی ضد بشری در دست ماست در دستان من دستان خدا
این مصطفی محمدی پدر سمیه نیست من به فرمان خدا پدر تمام بچه های مظلوم زندان رجوی هستم
و خداوند ظالمین را بر روی زمین رسوا خواهد ساخت
وای بر فرقه ای که ملعونترین شده اند
یاسر جان خونت بر زمین نماند
خونت پیام شد پیامبر شد درس شد معلم شد
نور شد و بر ظلمت شب پیروز شد
پیام سرخ آزادی شد
ونامه ی سرخی شد به نام آزادی و
لاله سرخی شد که از گودال اشرف به اذن خدا گل داد
معلم شد و درس عشق را به من آموخت
انان که گمراهند آنان که روزگار عزیزانمان را سیاه کردند روزشان و روزگارشان ههچون شب ابدی و بی سحر باد
خدایا خداوندا تو ستمگران را یار نیستی تو یاور مظلومانی
وای بر ستمکاران وای بر نفاق افکنده گان
آنان که فرزند را از مادر مادر را از فرزند خواهر را از برادر و برادر را از خواهر جدا کردند
سمیه ستاره ی من نورت را میبینم نورت چراغ شب های من است سمیه مهربانم عاشقت هستم و ساکت نمی مانم تا آزادیت
——————-
محبوبه محمدی: من دلتنگی هایم را به تمام دنیا اعلام کرده ام
میدانم که دلتنگی هایم را می خوانی
میدانم که احساسم را میدانی
تو فرشته ی مهربان منی
و میدانم حالا که تمام دنیا دلتنگی هایم را می خوانند
دستهای بسیاری رو به آسمان بلند شده تا جدایی به پایان برسد
خداوند شاهد و ناظر آنچه که در این سالها بر من و مصطفی گذشته است
و او خود می داند که ما در هیچ لحظه ای از یاد او غافل نبوده و نیستیم و تنها امیدمان به لطف اوست
خدایا دل های ما را به آنچه خیر است هدایت کن
سمیه جان دخترم مصطفی داستان یاسر را نوشت و داستان آلان را میدانم که دلتنگش هستی آتان را….
میدانم که رازهای بسیاری و حرف های زیادی برای گفتن داری پس سکوت را بشکن….
مثل هر روز حرف هر روز اما دلتنگی تکرار میشود
در هر لحظه ام و تنهایی هایم راپر از غم می کند
غم نبودنت شاید شنیدن و تکرار آنچه از دست داده ایم و کسانی که از دست داده ایم غمناک باشد
اما باید گفته شود و شنیده شود تا تمام دنیا بدانند چون تو عزیزی و همه ی آنان که رفته اند عزیزند و دوست داشتنی و به یاد ماندنی
پس نمیتوانم از آنها یاد نکنم
دخترکم مهربانم بدرود تا زودترین دیدار
 

خروج از نسخه موبایل