یکسال بعد وی به دلایلی که هنوز خبر ندارم از فرماندهی رتبه بالایی که داشت خلع و مسئول پشتیبانی یک مقر کوچک نظامی شد… در آن زمان یعنی در سال ۱۳۶۶ وی مسئول کارهای پشتیبانی “گردان یکم قرارگاه حنیف” بود. این مقر در ده کیلومتری مرزهای لرستان و در یک پاسگاه نیمه ویران در بیابان های خالی از سکنه عراق واقع بود.
برای من عجیب بود که آن فرمانده به این درجه رسیده باشد…
سه سال بعد از آن وی فرمانده یک گروهان کوچک توپخانه بود که تنها حدود ۱۰ نفر به او متصل بودند…
۱۸ سال بعد از این جریان مشاهده می کنید که رجوی او را در سنین کهنسالی، از میدان مبارزه با جمهوری اسلامی، به میدان مبارزه با چند پلیس عراقی اعزام کرده تا از خون وی سوء استفاده کند. مشخص نیست رجوی از فرستادن او جز کشته شدن چه هدفی داشته است… اما الان هدف من این است که مطلبی را از انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی نقل کنم:
محمد الهی هم اکنون در لیبرتی زندگی می کند و اگر زیر بیگاری کشیدن زنده بماند بالاخره روزی به آلبانی خواهد رفت تا در آنجا سکته داده شود… خبرها حاکی از این است که این پیرمرد نگونبخت در لیبرتی به بیل زنی باغچه ها و محوطه زنان شورای رهبری گمارده شده است. چندی قبل وی جهت کار بیل زنی رفته بوده و برخی دختران اسیر فرقه با دیدن وی که در سنین کهنسالی به این کار طاقت فرسا گمارده شده، با دلسوزی برایش چای می آورند و این چای بلای جان او می شود.
طبق گفته ساکنان لیبرتی، این پیرمرد وادار می شود با نوشتن سه دور پروژه خوانی و گزارش نویسی، احساس خود از اینکه چند دختر که حکم نوه های او دارند برایش چای آورده اند را جلوی جمع بیان نماید… به این می گویند انقلاب ایدئولوژیک مریم!
آیا رجوی که تشکیل حرمسرا داده بود، حتی یکبار از کارهای خود جلوی کسی سخن گفت؟ چرا یک پیرمرد که در سال های آخر زندگی قرار دارد باید بخاطر چای گرفتن از دست دخترانی که فرزند و یا نوه های او به حساب می آیند، پروژه بخواند و از خود انتقاد کند و در نشست های سرکوب غسل هفتگی توهین بشنود؟