گذری بر عملیات مرزی سرخ کوه پیرانشهر
در این میان عملیات معروف به« سرخ کوه» در ارتفاعات پیرانشهر نکات برجسته وروشنگر فراوانی دارد که حاکی از عمق حمایت صدام و ارتش تحت امرش دارد که مختصرا به کم و کیف این عملیات اشاره میشود:
این عملیات به قرارگاه سردار واقع در کرکوک سپرده شده بود که فرماندهی اش با ابراهیم ذاکری (کاک صالح) بود که اف ام تحت مسولیتش از سه گردان با فرماندهی جلال منتظمی (کاک جعفر)
و مهدی مددی(جلیل) و محمود مهدوی (محمود قائم شهر) تشکیل میشد.
در این عملیات یعنی در همان بدو کار شناسایی، در خمپاره باران شدید ارتش ایران، سازمان 4کشته و تعدادی مجروح متحمل شد.
جالب این بود که در نشست جمع بندی این حادثه، ابراهیم ذاکری رو به فرمانده هان سطوح مختلف گفت این عملیات برای سازمان بسیار مهم و استراتژیک!؟ هست چرا که منطقه عملیاتی بسیار ویژه است و هر تردد و جابجایی بدور از دیدبان ارتش ایران نخواهد بود طوریکه ارتش عراق هم جرئت حمله به این هدف را ندارد. عراق طی سالیان اخیر نیز 2 بار به این سوژه تهاجم داشته و لیکن هربار با پاتک ارتش ایران با تحمل انبوه کشته و زخمی مجبور به عقب نشینی شدند و آنرا قله شهدا نامیدند و به دروغ مدعی شد که الان هم فرماندهی ارتش عراق به ما توصیه کردند که از این هدف چشم پوشی کنیم و لیکن ما حتی اگر همه مان شهید شویم از این سوژه نخواهیم گذشت و عملیات را انجام خواهیم داد چرا که میخواهیم اندازه و لیاقت توان نظامی خودمان را به صدام نشان بدهیم!.
توضیح اینکه چون عملیات مزبور اولین عملیات قرارگاهی محسوب میشد ازبابت خوش خدمتی به صدام و جلب رضایت وحمایتش , رجوی مصر بود که فرمان این عملیات را به هرقیمت به اجرا بگذارد.
مجدداً چند دور دیگر امر شناسایی روی سوژه مربوطه صورت گرفت که خودم نیزدرشناسایی حضورداشتم وازنزدیک همکاری افسران عراقی را به عینه میدیدم.
نهایتا در تاریخ1/ آذر/ 66 عملیات شروع شد. نیروهای سازمان 2 شب قبل از زمان عملیات، بتدریج شبانه با استفاده از تاریکی هوا به خطوط دفاعی عراق که به حجاب معروف بود، منتقل شدند که تعداد کل نیروها از250 نفر تجاوز نمیکرد. روزها را در همان سنگر های تنگ و تاریک و نمناک عراقیها سپری کردیم و بعد از تاریک شدن هوا مطابق آرایشی که پیشاپیش مشخص کرده بودند به سمت هدف حرکت کردیم. بخشی از کوه را برف پوشانده بود و از قبل فکرش را کرده بودند و تمام نیروها یک پارچه سفید دوخته شده به تن کردند تا قضیه استتار رعایت شود. هوا بسیار سرد بود. خصوصاً در آن قلل های رفیع و بلند، سرما ضریب میخورد. خلاصه حول ساعت5 بامداد به مواضع خود رسیدیم. هر گردانی با نیروهای خود در مواضع خود مستقر شدند و هر چند مشکلاتی در شناسایی مواضع بود و بعضاً اشتباهاً در مواضع همدیگر مستقر شده بودند. به هر حال همه منتظر شروع عملیات با شلیک خمپاره منور بودیم. اما هر چه زمان می گذشت خبری از فرمان عملیات نبود. فی الواقع سرمای شدید و سوزان آنجا دیگر قابل تحمل نبود. بعضاً از نفرات سرمازده شده بودند. خودمان هم نمی فهمیدیم مشکل چیست که عملیات شروع نمیشود. ولی بطور کلی می دانستیم موانعی بر سر راه این عملیات هست و مهم هم است. بر ای روحیه دادن به نیروها مداوماً گفته میشد، نگران نباشید، سرما را تحمل کنید،خواهر و برادر سلام رساندند و از این دست مزخرفات……
النهایه اولین سری آتش باری شدید شروع شد. دود وخاک زیادی ازمنطقه بلند شده بود و بوی باروت بسیار اذیت مان میکرد. بله این آتش باری از طرف ارتش عراق بود، بعد از 3 دقیقه آتش باری شدید، اولین گلوله منور (خمپاره) توسط موضع توپخانه زنان که درمواضع سربازان عراقی مستقرشده بودند شلیک شد و هوای نسبتاً تاریک صبحگاهی روشن شد و با شلیک پی در پی منورها، نیروهای سازمان به سمت مواضع نیروهای ایران شلیک کردند که سلاحهای بی کی سی،کلاشینکف، نارنجک سراندازو آرپیجی را شامل میشد.
نیروهای ایران اساساً در سنگرهای حفاظتی بودند و فقط نیروهای پشتیبانی آنها به آتش باری مشغول بودند. من شخصاً از این صحنه ها تعجب کردم که چرا نیروهای ایرانی متوجه حضور ما نمی شوند و به سمت دیگری شلیک می کنند.
جالب توجه این بود که همزمان با عملیات مشترک رجوی وصدام، نیروهای ایران نیز قصد عملیات علیه مواضع عراقی ها را داشتند که بدین صورت ارتش آزادی بخش! به داد ارتش صدام رسید و عملاً عملیات ارتش ایران را با مشکلاتی مواجه کردند.
خلاصه در آن آتش و دود، سازمان بعد از اتمام عملیات اقدام به عقب نشینی کرد اما خبر نداشت که در مسیر عقب نشینی چه بلایی گریبانگیرش خواهد شد. بله صرف نظر از آتش باری بسیار شدید ارتش ایران که در سر راه عقب نشینی نیروهای سازمان صورت می گرفت، به سرعت نیروهای ایران در مسیرهای عقب نشینی سازمان تله و کمین گذاشتند که باعث کشته و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از نیروهای سازمان شدند و ازقضا باعث شد بخشی از اسرا نیز فرصت فرار پیدا کنند و از اسارت سازمان بگریزند. آنقدر فشار روی ما زیاد بود که از ارتش عراق درخواست شد هلی کوپتر بلند کند تا مسیر عقب نشینی نیروهای سازمان میسرشود. عملاً هم همین طور شد و خلاصه با هر مصیبتی بود تا ساعت 14 بعد از ظهر عقب نشینی نیروها بطول انجامید وبعضا ازنیروها که متفرق وپراکنده شده بودند توانستند درشیارها اختفا گزیده وبا استفاده ازتاریکی هوا خودرا به حجاب وسپس به پایگاه سازمان برسانند.
سازمان بابزرگ نمایی احمقانه آماروارقام دروغین در آن مقطع در بوق و کرنا دمید که عملیات بزرگی انجام داده است و ضربه سنگینی به لشگر16 زرهی قزوین ایران زده است در حالیکه اساساً به دخالت و همیاری ارتش عراق کوچک ترین اشاره ای نکردند.
بدین سان عملیات سرخ کوه نیز یکی دیگر از صحنه های وطن فروشی سازمان محسوب میشود و نشان میدهد ارتش آزادی بخش زائیده جنگ و ارتش عراق بوده است و دیدیم که بعد از سر نگونی صدام، عملاً نیز سازمان با ارتش تحت الحمایه صدام سیر نزولی خود را طی کرده و منهدم شده است.
جمعبندی عملیات با حضور رجوی
عملیات بی حاصل گردانی وحتی قرارگاهی رجوی را برآن داشت که درسطحی بالاتر و گسترده تر بخواهد در هماهنگی با صدام ماکزیمم فشاررا برنیروها ومرزبانان غیورایران بیاورد وبه زعم خودش راه را برای یک عملیات سرنگونی! بازکند. لذا درملاقات با صدام وافسران مخابرات واستخبارات وبا دریافت انبوه تسهیلات جنگی درصدد برآمد که دست به عملیات گسترده مشترک با استفاده ازتمام پتانسیل قرارگاههای موجود درجبهه های مختلف درکنارارتش صدام بزند که دراین راستا تمام نیروهای خود را درقرارگاه اشرف متمرکزکرد و راسا با تشکیل جلسه دربزرگترین سالن اجتماعات اشرف (چند دوبلکس پیوسته) خبرعملیات موسوم به آفتاب را به نیروهای خودش داد.
عملیات فکه موسوم به آفتاب
درمقدمه این عملیات بسا نشست وجلسات توجیهی ومتعاقب آن بمنظور آمادگی وکسب توان مطلوب رزمی وقدرت انطباق با منطقه عملیاتی بسا تمرین و مانور بتوسط نیروهای عمل کننده ازیکانهای مختلف دراشرف بزرگ (منطقه خشک وبی آب وعلف وبیابانی خارج قرارگاه) صورت گرفت و روزعملیات اول فروردین ماه سال 1367 انتخاب شد ولیکن بخاطرلورفتن یک واحد شناسایی ودستگیری دوتن بتوسط قوای ایرانی واحتمال لورفتن اصل عملیات درروزمقرر، انجام عملیات به دستورشخص رجوی درهماهنگی با صدام ومخابرات یک هفته به تعویق افتاد.
نیمه شب هشتم فروردین ماه 1367 عملیات آفتاب با فرمان رجوی درسایه حمایت ارتش صدام البته زودتر ازموید مقرر بدلیل لو رفتنش درمنطقه شوش شروع شد و درسایه آتشباری بسیارسنگین قوای توپخانه عراقی باعث شد که نیروهای رجوی بتوانند در سپیده دم صبحگاهان به بخشی ازطرح عملیاتی خود با موفقیت دست پیدا کنند وشماری ازنیروهای تحت فرماندهی لشکر77 خراسان را شهید و شماری دیگررا به اسارت خود دربیاورند.
ناگفته نماند که دراثرخطای محاسب توپخانه صدام بخشی از نیروهای خودی نیزبشدت زیر آتشباری عراقیها قرارگرفتند ومتحمل تلفاتی شدند که دراین میان مرتضی آقابیگی یکی ازاعضای گروه تحت مسولیتم در دم جان سپرد. دراین عملیات خودم بعنوان فرمانده گروه درتیپ علیرضا باباخانی (وحید) ازمسولین گارد حفاظتی رجوی دریک تغییرسازماندهی که به فرماندهی یک تیپ رزمی گمارده شده بود, سازماندهی شده بودم.
هرچند رجوی دراین عملیات با موفقیت نسبی توانسته بود رضایت صدام را جلب کند ولیکن به دروغ مدعی شد که توانسته است نزدیک به 4000 نفرازنیروهای زبده لشکر77 خراسان را کشته و چند صدنفر را به اسارت خود دربیاورد و یک ضربه مهلک به ارتش ایران وارد کند.
دراین وانفسا بالغ برصد نفر از نیروهای سازمان کشته و شمار زیادی نیز مجروح شدند و در کنارش چند ده نفر از سربازان ارتش عراق نیز کشته و مجروح شدند که یک موردش را خودم درهنگامه عقب نشینی ازمواضع مین کاری شده دفاعی عراقی دیدم که دراثر انفجار یک مین و المرا چند سربازعراقی کشته و یک افسرمهندسی پای خود را ازدست داده بود.
درتخلیه اسرا که توام با فشار جسمی و روحی و شکنجه همراه بود, افسران عراقی و رجوی توانسته بودند به اطلاعاتی دست پیدا کنند طوریکه صدام با کسب این اطلاعات وروحیه گرفتن ازعملیات آفتاب درصدد برآمد که به فاو حمله و آنرا تسخیر کند.
درنشست جمعبندی ازاین عملیات رجوی نیزسرمست و مغرور باد به غبغب انداخت و درتمجید ازصاحبخانه وسیدالرئیس (صدام ملعون) ازقول اربابش گفت که ” بطل های (قهرمانان) شما کاری کردند کارستان! وما اینباربه شما امیدوارشدیم که پس میشود که ارتش قدرتمند ایران را درعرض 24 ساعت ضربه مهلک وارد وبه اهداف عملیاتی دسترسی پیداکرد!!
عملیات مهران موسوم به چلچراغ
درچنین ایامی بود که بار دیگر رجوی خائن و وطن فروش در همدستی با صدام و ارتش متجاوزش با تجاوز و یورش به خاک میهن شماری از سربازان و مرزبانان شریف ایران زمین را به خاک و خون کشید و برگ سیاه دیگری بر کارنامه تروریستی خود در حق ملت ایران افزود و تا ابد مورد انزجار و تنفر مردمان کشورمان قرار گرفت.
در جمعبندی عملیات آفتاب در منطقه فکه عماره رجوی به این نتیجه رسیده بود که نیروی پیاده قادر نیست در اشل و اندازه عملیات سرنگونی و فتح تهران! گام جدی بردارد لذا عملیات بزرگ و گسترده مستلزم آن است که به یک تغییر جدی در ساختار ارتش آزادی! ساخته و پرداخته صدام نایل آئیم و ارتش پیاده را به یک ارتش پیاده مکانیزه تبدیل بکنیم.
بلافاصله متعافب این تدبیرشگرف! ضدایرانی رجوی؛ رایزنیها با صدام و ارتش و مخابرات و استخباراتش صورت گرفت و قرار شد در راستای تحقق ایده رجوی مبنی بر داشتن ارتش مکانیزه؛ مددی صورت بگیرد و چند ده خودروی شنی دار ام تی ال بی از صدام تحویل گرفته شود.
در شروع این پروژه جواد برومند فرمانده تیپ و فاطمه طهوری (زرین) معاون تیپ و خودم در موضع فرمانده دسته پیاده مکانیزه با هماهنگیهای صورت گرفته در مدار بالاتر برای تحویل گرفتن ام تی ال بی و کسب آموزش لازمه عازم منطقه مورد نظرشدیم که پیشاپیش این خودروهای شنی دار بطور منظم در یک منطقه دشتی آرایش داده شده بودند.
تا شروع عملیات موسوم به چلچراغ (مهران) فرصت زیادی نداشتیم لذا دست به کار شده و با وارد کردن شماری دیگر از افراد در موضع راننده موتوری از طرف عارفی (اعضای ارتش صدام) آموزش موتوری (رانندگی) ام تی ال بی را درعرض یکساعت فرا گرفتیم و قرار شد همین آموزش را در عرض نیم ساعت به راننده های خودی منتقل کنیم و راننده های خودی بعد از نیم ساعت آموزش تئوری موتوری امکان داشتند فقط سه دقیقه تمرین عملی رانندگی بکنند و خودروی مربوطه را تحویل بگیرند که چنین هم شد. ولی مگر این امر واقعی بود و لازمه آموزش موتوری ام تی ال بی دستکم سه ماه امکان پذیر بود.
این خودروی شنی دار امکان ارتباطی اش یک دستگاه مخابراتی آر130 و آر123 بود که آموزش آنهم با سمبل کاری به انجام رسید چرا که رجوی متوهم سعی داشت به سفارش صدام زودی عملیات مشترک پیش رو را انجام داده و بعد از آن راهی فتح تهران! شود.
با آتشباری بسیارسنگین توپخانه صدام ارتش به اصطلاح پیاده مکانیزه رجوی وارد عملیات خرابکارانه علیه وطن خویش شد و با تحمل خساراتی توانست سه روز در منطقه مهران دوام بیاورد.
از قضا از موضع قدرت نمایی وانعکاس بیرونی فاطمه طهوری با نام مستعار زرین را وارد شهرمهران کرد و با یک مصاحبه تصویری اینطور وانمود کرد که فرمانده فاتح شهر مهران فاطمه طهوری بوده است درحالیکه این خانم از اساس از الفبای کار نظامی مطلق بی اطلاع بود و بیشتر نقش مترسک داشت.
نه اینکه راننده های خودروی شنی دار ام تی ال بی مسلط نبودند عمده خودروها ازکار افتادند و موتورشان جوش آورد و بی فایده ماندند و در صحنه رها شدند واین قوای عراقی بودند که دیگر از پشت مرز به صحنه آمدند و نیروها وغنایم را به پشت صحنه انتقال دادند.
رجوی مست و متوهم به شوق آمد حال که توانسته به کمک صدام مهران را سه روز تصرف کند پس خواهد توانست قدم بعدی تصرف تهران باشد! لذا درهمان صحنه شعار امروز مهران فردا تهران را سرداد و توهم شوق تسخیر تهران وی را به جنون رساند و درعملیات مرصاد دست به خودزنی زد و به عبارتی دیگر نیروهای مغزشویی شده واغفال شده را به قربانگاه فرستاد.
بدین سان رجوی خائن درعملیات مشترک با صدام در خیانت به وطن شماری ازاعضای خود را به قربانگاه فرستاد و ازطرفی دیگر شماری از مدافعان و مرزبانان میهنمان را به شهادت رساند و این بود برگ دیگری از جنایات رجوی بعنوان ستون پنجم عراق علیه ایران و ایرانی.
گذری بر عملیات مهران
همچنانکه فوقا اشاره شد در فروردین سال 1367، عملیات موسوم به آفتاب در منطقه فکه- عماره با حمایت همه جانبه ارتش صدام به وقوع پیوست. این اولین عملیات قرار گاهی بود که بصورت متمرکز انجام میگرفت یعنی قبل از آن سازمان در مناطق مختلف جنوب – شمال و….. در قرار گاههای مختلف، با استعداد نیروی کمتر به تعرضاتی تحت عنوان عملیات گردانی مبادرت می ورزید. اما در عملیات آفتاب با تمام نیروهایش در ارتش وارد شد البته با حمایت کامل اطلاعاتی و جنگی ارتش صدام.
این عملیات سازمان را وا داشت که به عملیات خود وسعت و عمق بیشتری ببخشد و با هماهنگی کامل با ارتش صدام در صدد حمله به شهرمهران برآید. اما مطلقاً این حمله با توان نظامی سازمان با ابزار و آلات جنگی محدود آن، امکان پذیر نبود لذا دست به دامن صدام شد و بطور کامل تحت حمایت قرار گرفت.
یعنی از نیمه اردیبهشت سال 67، بخشی از نیروهای سازمان بمنظور کسب آموزش نفر بر (ام تی ال بی)و مخابرات مربوط به آن یعنی بسیم آر 123 وپی آرسی، به مقر های ارتش صدام به شهر کوت گسیل یافتند و در مدت زمان کوتاه این آموزش ها سپری شد ورزمندگان ارتش آزادی بخش! رجوی توسط مربیان ارتش صدام فارغ التحصیل شدند!
در این معامله دوستانه! در عملیات مشترک علیه ایران، بالغ بر 130 دستگاه نفر بر ام تی ال بی موقتاً در اختیار سازمان قرار گرفت تا بدین ترتیب بتوان با تقویت نیروهای سازمان، عملیات آزاد سازی شهر مهران انجام شود.
بکار گیری یگان مکانیزه اولین تجربه سازمان در کار نظامی اش بود. قبل از این سازمان اساساً پیاده وارد کار میشد لذا پر واضح است مشکلات خاص خودش را برای سازمان در بر داشت. از جمله عدم تسلط رانندگان به موتوری وبه سلاح مربوطه و همچنین عدم اشراف مخابرات به بی سیم مربوطه، مشکلات فراوانی را در صحنه ایجاد کرد.
طوری که نیروهای سازمان برای خط شکنی، تلفات زیادی متحمل شدند و مجبور شدند صرفاً بخاطر عدم آشنایی با ادوات جنگی مثل نفربر، از نفر برها پیاده شده و زیر حمایت آتشباری بسیار شدید ارتش صدام پیشروی کنند.
خلاصه در پی این تعرض، نیروهای سازمان 3 روز تمام در آن منطقه عملیاتی با حمایت زمینی و هوایی ارتش صدام جا خوش کرده بودند.
در این سه روز، بسیاری از ادوات جنگی وتجهیزات نظامی از همه رسته ها مورد یغما قرار گرفت و به اصطلاح به غنیمت گرفته شد. در این زمینه سازمان بلحاظ لجستیکی مشکلات جدی تری داشت، نه تنها راننده و خودرو های سنگین برای جابجایی نفربرها و تانک ها نداشت بلکه حتی از خودرو های سبک برای جابجایی وسایل سبک تر عاجز بود. لذا دیدیم روز عملیات، در پی هماهنگی با ارتش صدام دهها کمر شکن (تریلر) با صد ها سر باز به منطقه عملیات آمدند.
در جریان همین عملیات بود که سازمان و شخص رجوی متوهم شد و شعار امروز مهران- فردا تهران را سر داد و عملاً نیز بعد از یکماه از عملیات مهران، بعد از قطعنامه آتش بس ایران، به انجام عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان مبادرت ورزید تا کار را یکسره کند و رجوی می خواست بدینگونه آرزوی دیرینه اش یعنی حاکمیت ایران را یک شبه بدست بگیرد؟ اما تقدیر چیز دیگری بود و خدا کاری کرد که وی مجدداً به دامن صدام بر گردد. اما هیزم این جاه طلبی و جنگ طلبانه مسعود رجوی، همانا نیروهای ساده و صادق ارتش به اصطلاح آزادی بخش رجوی بودند که به قربانگاه فرستاده شدند.
راستی، روزی خواهد رسید که رجوی در یک دادگاه بین المللی پاسخگوی جنایاتش در حق همه، منجمله در حق نیروهای درون سازمانی اش باشد؟