اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
انقلاب ایران وشرایط فرقه رجوی (سازمان مجاهدین):
در سال60 رجوی سریع به ماهیت اصلی خود برگشته و با ارزیابی نادرست ازجامعه رسماٌ اعلام مبارزه مسلحانه کردند: ترویج خشونت، مزدوری، وطن فروشی و… نتیجه ی این طرز تفکر، سازماندهی وتحلیل خیال پردازانه بود!
اگر چه امروزه این گروه به رهبری مسعود می گوید که ما به خاطر ملت ایران این کارها را انجام دادیم ولی رویدادهای بعدی که هرروز با شفافیت زیادی درمقابل چشمان ماست، نشان داد که رجوی به خاطر قدرت طلبی به این کار دست زد ودر راستای این کار کادر هایی که می توانست در آینده موی داماغش شود را درایران گذاشت که کشته شوند!
از جمله موسی خیابانی و…. که امروز برای او اشک تمساح می ریزد وسالگرد وغیر می گیرد وسردار کبیرش میخواند!
اما ما میدانیم که دروغ میگوید و شخصی مانند علی زرکش را در همان عملیات فروغ جاویدان بی فروغ به کشتن داد!
به گفته اعضای قدیمی، علی زرکش مخالف عملیات بود ومی گفته ما با این کار درحقیقت به همه اعلام میکنیم که دولت عراق از ما حمایت می کنند وبه خاطر ما امضاء آتش بس را عقب انداخته است ولی رجوی می گفته نه ما با این کار موجودیت خودمان را اعلام می کنیم که اگر چه دولت عراق آتش بس می کنند ولی ما هنوز هستیم.
واقعیت این است که این سازمان با این عمل خواست که در عراق ارتش تشکیل دهد که داد و سران سازمان به رهبری مسعود به مرور زمان به آغوش صدام رفت وبرای از بین بردن مردم ایران در بغداد قسم خورد وتماماٌ در خدمت صدام قرار گرفت واز طرف دولت های ضد ایرانی مثل غربی ها، عربستان و… حمایت مالی شدند!
بعد از برقراری آتش بس میان ایران وعراق، رهبران این گروه برای حفظ نیرو یک شبه به ایران حمله کردند و حمایت صدام باعث پیروزی سازمان نشد!
رجوی در 50 کیلومتری بغداد در یک کمپ نیروهای خود را زندانی و درب ورودی را باز و خروجی را بست و با ایجاد فضا با نام انقلاب درونی شیوه جدید از مغز شویی را شروع کرد و سازمان را به یک فرقه تمام عیار تبدیل کرد!
رهبران فرقه برای اینکه بتواند برای خودشان مرید و پیرو داشته باشند دست به کارهای وسیع ایدئولوژیکی در درون تشکیلات زدند. مریم ومسعود را رهبران معنوی نامیدند. بعد از آن تلاش کردند تا خودشان رابه عنوان یک رهبر سیاسی و معنوی به دنیا اثبات کنند اما به دلیل افشای کارهای انجام شده در درون تشکیلات که توسط رها شده ها انجام میشد، هرگز کسی درخارج مناسبات مسعود را رهبر معنوی برای تشکیلات فرقه مجاهدین خلق برسمیت نشناخت و فقط در درون تشکیلات تا حدودی بین لایه های پایین توانسته خودش را بعنوان رهبر معنوی تثبیت کند .
در سال 64 که رجوی با مریم ازدواج کرد وآن را انقلاب درونی نامید، مسعود یک مرتبه کمیته مرکزی سازمان را منحل نمود و بعد از آن سازمان دیگر کمیته مرکزی و… نداشت و اینها شروع اعلام فرقه گری بود و نیاز هم نبود که رجوی کمیته مرکزی را حفظ کند چون رجوی و مریم به این نتیجه رسیده بودند که برای تبدیل شدن به فرقه باید سازمان را از شکل قبل در آورد و در شکل جدید با محوریت ارتش آزادی بخش سازماندهی کند. بدین ترتیب جلوی دو چیز را در تشکیلات گرفتند: یکی انشعاب بود و دیگری اعتراض، چون اعتراض نفر کمیته مرکزی را باید جواب می داد و با منحل کردن کمیته مرکزی فرقه گری به اوج خود رسید طوری که انسانها را مال خود ودر مالکیت خود دانستند و هر گاه که خواستند قربانی کردند و قدرت تصمیم گیری را ازآنها با مغز شویی سلب کردند و فقط دونفر بودند که قدرت تصمیم گیری داشتن مسعود ومریم. بقیه باید اطاعت می کردند به همین خاطردر درون تشکیلات موج استثمار جسمی و جنسی بالا گرفت!
وقتی که با این مسئله روبرو می شوی تازه چشمت به مناسبات فرقه گری باز می شود ومی بینی که در قرن 21 با تو مثل برده رفتار می شود: صبح تا شب با کارمشغولت کنند وبعد هم نشست های خسته کننده وتوان فرسایی با نام انقلاب درونی، تا بتواند قدرت اعتراض را از نفر سلب کنند و این روند کماکان ادمه دارد!