من خیلی از خودم پرسیده ام که چه شده است که مسعود رجوی این هیولای اشرف بعد از اینکه ما جداشدگان نامه ای را منتشرکردیم و از نفراول دولت سابق عراق خواستار حفاظت دیگراسیران در لیبرتی شده بودیم اینطوری گزیده وخودش به صحنه آمده و درپیام آبانماه ۹۳ و دیگر برنامه های خودش برعلیه ما موضع گیری و بهتربگم افسارگسیخته وارد میدان شده و به زوزه کردن افتاده است؟
براستی محتوای این نامه چقدر میتونه ارزش داشته باشه که مسعودرجوی یاهمان چوپان دروغگوی ما،شیر همیشه بیداربرتخت، اینطوری سوخته و حتی مجبورشده که بارها به دروغ محتویات این نامه را وارونه جلوه بده و حتی دربرنامه سیمای خودش، برنامه هایی را به ما و این نامه اختصاص بدهد؟
راستی چه حوادثی میتواند پشت این پرده باشد و بهتر بگویم چه حقیقت تلخی میتواند باشد؟
ایا فقط مسعود رجوی بخاطر درخواست ما از دولت سابق عراق بخاطر حفاظت نفرات لیبرتی بوده که اینطوری هار شده و افسارپاره کرده است؟
ویا نه، بعداز اینکه مسعودرجوی به خوبی دید که پایان اشرف ودرپی ان پایان لیبرتی میباشد فرصت را غنیمت شمرده ودست به تصفیه حساب درونی میخواسته بزند که نشده.؟
راستی ایا میتواند که جمعی از ما جداشده ها که الان داریم کار انسانی میکنیم و یا نه بخاطر تهدیدی که دیدیم و حس کردیم و به خاطر مسئولیتی که رو دوش ما بود و اینکه از نفراول دولت سابق عراق باتمام کم کاریهایش خواستار حفاظت و امنیت جان دیگر اسیران درلیبرتی شدیم، مستحق این برخورد مسعود رجوی بودیم؟
وایا کاری که میبایست مسعود رجوی و مریم میکردند که نکردند و برای حفاظت و امنیت و خارج شدن نفرات درعراق کاری نکردند که هیج بلکه از زبان مریم رجوی بارها شنیده شده که خواستار جلیقه ضد گلوله و در اخر شنیدیم که خواستار مسلح کردن نفرات در لیبرتی شده اند… چه کسی میبایست پا در میدان میگذاشت و چه کسی میبایست احساس مسئولیت میکرد؟
به راستی ایا میشود به این واقعیت که در ماهیت مسعود است که همیشه درپی این بوده درمراحلی که گیر کرده ودست به کشتار و خونریزی میزند. این مسئله را باز اینطوری دید؟
ایا مسعود رجوی بمانند تمام دیکتاتورهای دیگه که درپایان کارشان است از شعوروهوش سالم برخوردارنیست وایا مسعودخواب دیده که میباید تا فرصت است دست به تصفیه حساب بزرگ خود بزند؟
راستی این نامه ما چه ارزشی داشت و چه کاری انجام داد که مسعودرجوی دندان نشان دادبه همه ما منتقدین و علنا دستورداده که مارا میبایست از سرراه بردارد و فتوای قتل مارا داده؟
همه ما خوب میدانیم که مسعود رجوی درقتل عام شش و هفت مرداد و قتل عام ۱۹ فروردین بی تقصیر نبوده که هیج بلکه خود طراح این بوده که خونهایی ریخته بشود که بتواند از شرکسانی که که مخالفش بودند خلاص بشود و البته دراینکار موفق بوده…
ولی این بد بیاری نیز اورده که بعداز اشغال عراق وبا وجود نیروهای امریکایی و کمیساریا دیگه نمیتوانست مثل سابق سرپوشی برجنایت خودش بگذارد و با خون و جان نفرات بازی کند و صدای این خونهایی ریخته شده را کسی نشنود…
همه ما خوب بیاد داریم که مسعود رجوی علنا نفراتی را گل چین و دست چین کرده بود که دراشرف بمانند و کسانی بودند که درراس با مسعود رجوی مخالف بودندو می بایست تصفیه حساب بشوند کسانی که از گارد محافظتی مسعود تا تحلیل گران سیاسی و نفرات سیاسی و نظامی این پیکره بودند….
مسعود رجوی بعداز اینکه اشرف را دودستی تقدیم دولت عراق کردو یک جام زهر دیگر روی جام زهرهای دیگرش خورد و به همه ثابت کرد که توان وهدایت رهبری این جنبش را ندارد هیچ بلکه افزون برهمه به همه اینرا نشان داد که تمام مرزسرخهای مسعود تا زمانی مرزسرخ هستند که مسعود احساس خطر و امنیت نداشته باشد و زمانی مرزسرخ هستند که مسعود رجوی بتواند نهایت خونریزی و کشتاررا بکند و وقتی دید که خطش پیش نمیره از مرزهای سرخ خودش کنار میاد.
همان اشرفی که مرزسرخ بود که زمانی نیروهای امریکایی خواستند اشرف را تخلیه کند چه درنشست عمومی و چه در نشستهایی که در سطح بالای تشکیلاتی میگذاشت به این نکته اشاره میکرد که اشرف همه چیز ماهست و خارج شدن از ان معنایی ندارد…
به راستی این مرز سرخ اشرف چرادرزمان امریکا و زمانیکه تمام ارگانهای بین المللی درتلاش و تکاپو بودند تا راه حلی پیدا بشود و پیشنهاداتی هم داده بودند که بدون خونریزی اشرف و ساکنین ان بتوانند درنهایت امنیت جابجا بشوند ولی مسعود رجوی افسار پاره میکرد ومیگفت نه اشرف همه چیز است و حتی دستور داد که خون میدیم و دستور خودسوزی داده بود و چی شد که به این راحتی ازش گذشت…
به راستی چرا مسعود چه قبل و بعد از اشرف دست به کشتار و تصفیه حساب درونی میزدو چه پیامی را میخاست به همه بده؟
زمانی ما نامه ای به نفراول سابق دولت عراق نوشته بودیم که چند ماهی از کشتار و تصفیه حساب شهریور ماه میگذشت….
زمانی این نامه را نوشتیم که نیروی ضد مردمی که دست در خون نفرات عراقی داشته و بی مهابا دست به کشتار میزد وتمام وجدانهای بین المللی نسبت به این مسله سکوت اختیار میکردند و مریم رجوی خوش رقصی میکرد و بارها میگفت اینا نیروهای مردمی هستن که خود مردم عراق از انها متنفر بودند و با مرور زمان مشخص شده که این نیرو ازکجا سر دراورده وازکجا حمایت میشود…
براستی خوب گفته شده که کبوتر با کبوتر و باز با باز
اری نیروی ضد مردمی در عراق سردراورده بود که بعد اینکه شمال عراق را گرفته بود داشت به کشتار خودش ادامه میداد به دولت عراق پیام میدهد که بیاد اشرف و دودستی مسئولین عراقی به انها تقدیم کند….
یادمان نرفته که مریم رجوی روزانه و هفته گی در بوق وکرنا میکرد که این نیروی مردمی است و اهداف مشترکی داریم و برای دولت سابق عراق خط و نشان و گرفتن اشرف یک پیام روشنی برای همه ما داشت که این چه گروه مردمی میباشد که خواستاربازپس گرفتن اشرف و به روی قدرت اوردن مسعود رجوی در عراق بوده است.
باز یادمان نرفته که مریم رجوی و مسئولین سازمان اشکارا گفته بودند که مسعود رجوی در لیبرتی میباشد و این در شرایطی بود که خستگی و پاسیویسم و بریدگی درسازمان زیاد بود نفرات مخالف خواهان خارج شدن از لیبرتی بودند وزمانی این پیام را مریم میدهد و در یک پیام درونی به نفرات لیبرتی میگوید هرکسی از لیبرتی برود مزدور واطلاعاتی هست و خونشان پای خودشان هست و این نکات را درست کسانی گفتند که بعد از این پیام درونی موفق شدند فرار کنند و باز اضافه کرده بودند حفاظت وامنیت در درون تشکیلات زیاد شده و فشار روی نفرات زیاد شده و حتی ترددات و علاوه بر ان مخالفین سازمان زیر فشارهای روحی روانی روز افزون مسئولین سازمان میباشند.
باز یادمان نرفته زمانی ما این نامه رانوشته بودیم که مسعود رجوی بهترین فرصت را پیش رو داشت که بتواند دست به بزرگترین تصفیه حساب درونی و سازمانی خودش بزند و اگر این فرصت را از دست میداد دیگر توان این را نداشت که از شرمخالفین سرسخت خودش که درراس ان از بالاترین سطوح تشکیلاتی هستند خلاص شود…
اگر روند طبق نقشه و طرح و برنامه ازقبل تعیین شده مسعود رجوی پیش میرفت الان ما شاهد یک خونریزی بودیم که تنها کسی که بهره اش را میبرد خود مسعودرجوی بود و بس.
طبق طرح برنامه ریزی شده مسعود اگر نیروی ضد مردمی موفق میشد که اشرف را از دست نیروهای عراقی بگیرد و تا بغداد پیش میرفت و یا نه اگه موفق میشد که با یک حمله ایذایی به لیبرتی بزند و پیکره سازمان و مسعود رجوی را بیرون بکشند این طرح خوب پیش میرفت…
و این خوابی بود که مسعود رجوی دیده بود که خیلی راحت و شیک از شر مخالفین خودش راحت بشود…
ولی با کمال تاسف برای مسعود رجوی، همین وجدانهای ما از انجایی که ازمسعودرجوی یک شناخت سطحی داشتیم و از انجایی که درگذشته دیده بودیم که مسعود رجوی با فیل هوا کردن و گردو خاک درصدد کشتاری هست، شصت همه ما خبردارشد که بعد از تصفیه حساب شهریور ماه و با شرایط کنونی عراق و پیشروی نیروی ضد مردمی وازانجاییکه مریم رجوی بارها تو صحنه میامد و درباب این نیروی ضد مردمی عراقی سروده هایی سرمیداد، به درک این موضوع و خطری حس کردیم که درپی ان یک خونریزی بزرگی بود..
اری شناخت از مسعود رجوی مارا به این فکر انداخت که میبایست و باید از نفرسابق دولت عراق با توجه به تمام کم کاریهایش و توجه دیگر ارگانهای مربوطه را به این خطرروشن کنیم که مسعود رجوی درپی چی میباشد و میبایست برای حفاظت دیگر اسیرای لیبرتی کاری میکردیم واز دولت سابق عراق درخواست امنیت میکردیم و حفاظت که همان شد. درصورتیکه درآنور قضیه مریم رجوی و دیگر مسئولین سازمان برای امنیت و حفاظت انها فقط درخواست جلیقه ضدگلوله کرده بودند…
اری این همان نامه ای بود که در دل تاریخ مقاومت ایران ثبت شد که بودند وجدانهایی بیدار که احساس مسئولیت کرده و برای حفاظت جان اسیران لیبرتی درتکاپو بودند و توانستند نقشه شوم مسعود رجوی را خنثی کنند…
همین نفراتی که بارها مورد هجوم وحشیانه مسعود رجوی قرار گرفتند و با این جوک روبرو شدند که چی هستند و چی نیستند..
انها همان نفراتی بودند که به خطرافتادن جان خودشان را باجان و دل خریدند که وجدانهای خاموشی که احساس مسئولیت درقبال جان اسرای لیبرتی نداشتند را روشن کنند
و این همان نامه بود که مسعودرجوی را خار و درمانده کرد و به زوزه کردن انداخت
اری واقعیتی که مسعودرجوی نتوانست با ان کنار بیاد و خوب فهمید که حنایش دیگر رنگی ندارد…
نامه ای که جان نفرات را درلیبرتی بیمه کرد و مسعودرجوی را ذلیل کرد…
نامه ای که ” بیمه نامه” نام گرفت.
احسان بیدی