اینجانب رستم آلبوغبیش با لطف وعنایت خداوندی ودعای خیرمادرم بالاخره بعد از24 سال توانستم خود را ازاسارت ذهنی وعینی فرقه ضدانسانی رجوی نجات داده وبه آغوش گرم خانواده ام بازگردم. وقتی بعد ازسال ها دوباره خودم را در کانون گرم خانواده وخاک وطن می بینم احساس عجیبی ازشوروخوشحالی دارم. واقعا گاهی اوقات حسرت می خورم وخودم را سرزنش می کنم که چرا این همه سال چنین نعمتی را از دست دادم و یا با خودم می گویم که ای کاش الان همه کسانی که هنوزدرفرقه رجوی اسیرند با رهایی خود از دام دستگاه برده ساز رجوی بتوانند دوباره نعمت بودن درکانون خانواده خود را بازیابند.
هرچند دوست ندارم با فکرکردن به گذشته ی تلخی که درفرقه رجوی داشتم لذت بودن درکنارخانواده وآزادی فکری که الان دارم را خراب کنم، ولی متاسفانه گاهی اوقات کابوس تلخ 24 سال اسارت درجهنم یکی ازمخوفترین فرقه های تاریخ معاصر به سادگی دست ازسرم برنمی دارد. به همین خاطر راه چاره را دراین دیدم که دست به قلم ببرم تا به عنوان یکی ازصدها قربانی فرقه ضدانسانی و میرنده رجوی ناگفته هایی که طی 24 سال دراین فرقه نمی توانستم حتی آنها را بیان کنم برای ثبت درسینه تاریخ بنویسم.امیدوارم که بیان چنین خاطراتی پیام آگاهی بخشی باشد ؛ هم برای کسانی که متاسفانه هنوزاسیرافکارمخرب وفروبرنده فرقه رجوی هستند وهم برای آگاهی نسل امروزوفردا. تا نسبت به توطئه وفریبکاریهای فرقه های شیادی مثل فرقه رجوی که همواره درمسیراهداف شیطانی خود زندگی دیگر انسانها را به تباهی می کشند بیشتر هوشیار باشند وفریب نخورند. لازم به ذکر است که من جزء آن دسته ازاسرای جنگی دراردوگاه عراق بودم که سران فرقه رجوی با سوء استفاده ازشرایط بد اردوگاه من وتعدادی دیگر ازاسیران جنگی را با فریبکاری به فرقه خود جذب کردند. به همین خاطر می خواهم خاطراتم را ازشروع اسارت درجنگ بنویسم تا بیشترماهیت فریبکارانه فرقه رجوی برهمگان ثابت شود.
-اعزام به جبهه واسارت توسط ارتش عراق
وقتی صدام جنایتکاربه خاک میهن تجاوزکرد همه مردم ایران ازپیر وجوان به دفاع ازسرزمین خود برخواستند من درآن زمان 13 سال بیشتر سن نداشتم و به همراه خانواده ام درشهرآبادان زندگی می کردیم. صدام قوای خود را برای تصرف شهر آبادان متمرکز کرده بود. من هم مثل بقیه مردم با همان سن کمی که داشتم درکارمهمات رسانی به نیروهای مدافع شهر کمک می کردم،اما با تشدید شدن درگیریها وپیشروی ارتش بعث به داخل شهر ناچارا به همراه خانواده ام به شهر ماهشهررفتیم. تا اینکه درسال 66 بعد از رسیدن به سن قانونی به خدمت مقدس سربازی رفتم وبعد از پایان دوران آموزشی برای دفاع از مرزهای میهنم به جبهه اعزام شدم.اما متاسفانه درتیرماه سال 67 درعملیاتی که ارتش متجاوز بعثی به منطقه جزیره مجنون داشت اسیر شدم.
– برخورد ارتش صدام با اسراء بعد ازاسارت :
وقتی سربازان عراقی مارا اسیر کردند به بدترین وجه ممکن با اسراء برخورد کردند. درحین انتقال ما به پشت جبهه نا جوانمردانه برخی ازمجروحینی که توان راه رفتن نداشتند را به گلوله بسته وشهید کردند!! که واقعا صحنه های دردناکی بود.بعد از انتقال به پشت خط هم با مشت ولگد وقنداق تفنگ به جان ما افتادند وحتی تا ساعت ها آب هم به ما ندادند! بعد ازآن هم مستقیم ما را به بصره برده وتا صبح با دست بسته دریک سوله نگه داشتند، تا اینکه بعد ازآن ما را به بغداد منتقل کرده و باز به مدت سه روز دریک محوطه باز در زیر آفتاب بدون آب وغذا نگه داشتند، بطوریکه تعدادی ازاسراء حتی آنهایی که به لحاظ جسمی هم سالم بودند ازتشنگی وگرسنگی ازحال رفته وشهید شدند! نهایتا ما را به اردوگاه شماره 13 دررمادی منتقل کردند.
-ورود به اردوگاه شماره 13 رمادی:
دربدو ورود ما به اردوگاه درابتدا سربازان عراقی برای زهرچشم گرفتن ازما وبقیه اسراء قبلی در ورودی اردوگاه دالانی ازخودشان ایجاد کرده وبا عبور دادن ما ازآن با کابل، چوب دستی، لگد وقنداق تفنگ به جانمان افتادند که درچنین شرایطی برای مجروحانی که توان دویدن نداشتند خیلی سخت بود! وحتی چند نفری به نظرم شهید شدند وبقیه هم مجروح وخون آلودشدیم.
-وضعیت اسراء دراردوگاه عراق:
قطعا شرح بیان درد و رنج و مصیبت هایی که اسرای ایرانی از بدو اسارت تا پایان آن دراردوگاه های صدام معدوم متحمل شدند دریک صفحه ویک کتاب نمی گنجد وبه جرات می توانم بگویم که شاید هنوزهم کسی نتوانسته است تمام رنج ومصیبت هایی که اسراء درطول دوران اسارت متحمل شدند به طور کامل ودقیق به رشته تحریر درآورد. اما دریک کلام می توان گفت که صدام جنایتکارهیچ قانون انسانی را درمورد اسرای ایرانی اجرا نمی کرد. کمبود غذا،آب،امکانات بهداشتی ودرمانی، داشتن فقط یک پتو برای استراحت،عرض دوموزائیک سهم دونفر برای استراحت ودرکنار این موارد شکنجه ها وکتک کاریهای روزانه به بهانه های مختلف، به شدت قوای جسمی اسراء را تحلیل برده بود.وچه بسیاراسرایی بودند که براثر بیماری ویا درزیر شکنجه های صدامیان شهید شدند.
– بازشدن پای مسئولان فرقه رجوی به اردوگاه اسراء :
یک سالی ازتاریخ اسارت من دراردوگاه گذشته بود و همانطور که گفتم شرایط سختی ازهرلحاظ برهمه اسراء دراردوگاه حاکم بود وازطرف دیگرهیچ چشم اندازی هم برای پایان جنگ و تبادل اسراء را نمی دیدیم. دراردوگاه به ما به غیرازوعده های غذایی چیزاضافی ویا حتی لباس مناسبی نمی دادند،تا اینکه تقریبا اواخر سال 67 بود که به طور مرتب و طی چند مرحله همه ما را درمحوطه اردوگاه جمع کردند وهربار هدایایی ازجمله خوراکی ولباس به هرکدام ازما میدادند. مسئولین عراقی هم عنوان می کردند که اینها را هلال احمر برای شما فرستاده. بعد ازمدتی کم کم نشریات وبروشورهایی را از فرقه رجوی برای مان آوردند که اکثر اسراء آن را نمی گرفتند. بنظرم اوایل سال 68 بود که یک روزهمه ما را درمحوطه اردوگاه جمع کردند وگفتند تعدادی ازطرف سازمان مجاهدین آمدند ومی خواهند با شما صحبت کنند البته تا آن زمان من هیچ شناختی نسبت به فرقه رجوی نداشتم.وقتی جمع شدیم دیدم که چند نفر با کت وشلوارازجمله جوادقدیری،نادردادگر،حسن رودباری،ودرراس آنها دلقک دربار رجوی یعنی مهدی ابریشمچی با نام مستعارشریف بود که البته وقتی بعدا وارد فرقه شدم آنها را شناختم این افراد چندین مرتبه به اردوگاه رفت وآمد و برای ما سخنرانی کردند وهربارهم برای ما مثلا هدایایی می آوردند. درابتدا آنها به ما گفتند هدایایی که قبلا بدست شما رسیده ازطرف سازمان بوده، مهدی ابریشمچی که درراس آنها بود وهمچون رجوی خائن دررویاهای احمقانه ای سیرمی کرد برای ما سخنرانی کرد و با سخنان فریبنده سعی درجذب کردن اسراء به فرقه نمود تا آن زمان هم ما هیچ اطلاعی ازعملیات مرصاد وبقول فرقه” فروغ جاویدان” نداشتیم.مهدی ابریشمچی درسخنان فریبنده خود عنوان می کرد:
• صلحی بین ایران وعراق محقق نخواهد شد وآتش بس بوجود آمده شکننده خواهد بود. به همین دلیل تبادل اسراء هم صورت نخواهد گرفت بنابراین ماندن شما دراردوگاه فقط وقت تلف کردن است!
• ما دوست نداریم هموطنانمون درشرایط بد اردوگاه دوران اسارت را طی کنند!!
• دولت ایران بدلیل ضعف قوای نظامی اش آتش بس را پذیرفته وما بزودی درعملیات”فروغ 2″رژیم ایران را سرنگون می کنیم!! شما می توانید به همراه ما به ایران بیآئید تا زودتر ازهرزمان دیگر به آزادی برسید!
• بعد ازمدتی اگرکسی ازشما نخواست نزد ما بماند اورا با هزینه خودمان به هرکشوری که خواست می فرستیم!!
• درمقرهای ما می توانید آزادانه زندگی کنید وازبهترین امکانات رفاهی وآسایشی برخوردارشوید!
درنهایت آنها به عنوان ماموران شیطان که معلوم بود خیلی خوب هم درمکتب او درس فریبکاری وشیادی را آموخته بودند طی چندین نوبت رفت وآمد به اردوگاه وایراد سخنرانی فریبنده والبته با سوء استفاده ازشرایط بد اردوگاه وضعف ما متاسفانه توانستند عده ای ازاسرا ازجمله اینجانب را که به واقع هیچ شناختی نسبت به این فرقه نداشتیم فریب داده وبا خود به کمپ فرقه به نام اشرف ببرند وبه واقع نمی دانستیم که تازه این آغازیک اسارت دیگر است ……….
ادامه دارد