با سلام
من درصدد انتخاب یک کشور بی طرف برای انتقال وکسب پناهندگی از آن بودم و از نزدیک با بعضی از فرماندهان شما آشنا شدم. البته خواسته رجوی این بود که به مصاحبه کننده ها بگوئیم که ما می خواهیم در کمپ اشرف بمانیم و جای دیگری نمی رویم.
دو بار هم مصاحبه حضوری با کارشناسان اف. بی.آی و وزارت امورخارجه کشور شما در کمپ اشرف این تشکیلات داشتم.
چرا؟! چون رهبران این گروه مستبد وتمامیت خواه به ما فشار آورده و القا کرده بودند که اگر از کمپ اشرف برویم نابود می شویم و من هم احساس می کردم اگر کسی از این رهبران سازمان بالای سرم نباشد در این دنیای بزرگ از بین خواهم رفت چون به ما اینگونه القا شده بود و تشکیلات را قبول کرده بودیم اما بعد از مصاحبه آخر متوجه شدم دنیای خارج از اشرف هم وجود دارد و انسانها خودشان سرنوشت خودشان را ورق می زنند وانسان ها آزاد هستند تا برای خود تصمیم بگیرند.
بعداز روبرو شدن با مامورین شما و بعد از مصاحبه تصمیم به جداشدن از فرقه رجوی را گرفتم و همان سال از تشکیلات این فرقه جداشده و نزد سربازهای شما اقامت کردم.
با وکیل دعاوی موجود در تیف ملاقات کردیم و ایشان کمک کرد تا راه آمدن به ایران برای ما هموار شود.
در روز 29/9/83 نیروهای شما من و دوستانم را تحویل مقامات صلیب سرخ دادند و با هواپیمای صلیب سرخ بعد از 17 سال به کشورم وارد شدم. موقع وارد شدن همه از جمله خودم فکر می کردیم دولت ایران ما را به زندان خواهد برد و باور نداشتیم به اینکه آزادیم، به همین خاطر بعد از پیاده شدن از هواپیما از همدیگر حلالیت می خواستیم و اینکه هرکدام از ما که زنده ماند،صدای سربه نیستی ما را به دنیا برساند اما بعد از اینکه مقامات صلیب سرخ ما را به مقامات هلال احمر جمهوری اسلامی تحویل دادند امکانات تماس با خانواده را برای ما فراهم کردند و همان روز با خانواده تماس گرفتیم، این مسئله را گرچه در یک جمله بیان می کنم اما خودم باور نداشتم که دولت ایران چنین کاری را برای ما بکند و چند روز بعد ما را تحویل خانواده دادند، اگرچه در این11 سال مشکلات داشتم و دارم اما تا حالا کسی در این جامعه با من برخورد غیر انسانی نداشته است.
بیشترین فشار در این مدت برای من تاثیرات منفی القای فکری رهبران سازمان بوده است.
به طوری که امروزهم تنظیم رابطه ام با افراد پیرامونم هنوز به حالت عادی برنگشته است چون رهبران سازمان می گفتند اگر پایتان به ایران برسد به خاطر حضورتان نزد ما دولت ایران شما را اعدام می کند و یا آنقدر در گوشه زندانها نگه می دارد تا بپوسید.
بما درسازمان گفته بودند که هر روز باید به پاسگاه رفته خودتان را معرفی کنید که ابدا چنین نبوده است. خلاصه بعد از 11 سال به این نقطه رسیدم که القای فکری مسعود رجوی برعلیه من و امثال من برای این بود که ما را در آن کمپ نزد خود نگه دارد و خودش را به عنوان رهبر سیاسی به دنیا معرفی کند و امروز من هم به شما این نامه را می نویسم که شما کمک کنید دیگر دوستان در اسارت ما که توسط رهبران این گروه مغزشوئی شده اند و القای فکری آنها باعث شده فقط کمپ های اشرف ولیبرتی را سمبل هستی دنیا بدانند، آزاد شوند.
من از شما درخواست ندارم که سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت را در لیست تروریستی گذاشتید یا چرا بعدا درآوردید. اینها ارتباطی بمن ندارد.
بلکه این را می خواهم که کمک کنید انسانهای در اسارت مادی ومعنوی از کمپ لیبرتی آزاد شوند.
چنانکه می دانید رجوی در 11 سپتامبر در یک نشست بعد از فرو ریختن برج ها ی دوقلو همه را جمع کرد و این جمله را گفت، اگر چه این عملیات را از طریق دفتر شورای ملی محکوم کردیم اما دولت مردان آمریکائی بدانند که اگر ارتش مریم بود هنوز نمی توانستند از زیر آوارهای شهرشان بیرون بیایند و القای فکری این شخص باعث شده بود فکر کنیم دشمن شماره یک ما ملت آمریکا است و همان ساعت یک سرود به نام سر کوچه کمین، مجاهد پرکینه را بخوانم و بخواست مسعود رجوی این جنایت تروریستی را جشن بگیریم!
ولی امروزبه آن حمله تروریستی که باعث شد صدها نفر انسان بی گناه کشته شوند افسوس می خورم ومتاسف وشرمنده ام که آن موقع به خاطر مرگ آنها خوشحال شده بودم خوشحالی ای که حاصل خداگونه دانستن مسعود ومریم رجوی بود ومسلم اینکه ازخدا اطاعت مییبایست کرد.
طوری به ما القای فکری شده بود که حتی لحظه های خواب را هم باید در یک جمع می خواندیم و اگر کسی لحظه های خودش را با فاکت نمی خواند به او به عنوان گناهکار نگاه می کردند و طوری برخورد می شدکه او خودش هم احـساس می کرد که گناهــکار است، آن هم چه گناه بزرگی قطع از خدا(مسعود) و فرستاده او (مریم).!
به همین خاطر در تشکیلات بعضی ها دست به خودکشی می زدند که و این کار غیر عادی را تنها راه حل خلاصی ازاین مناسبات دیکتاتوری رجوی می دانستند!
اما در مذهب ما بزرگترین گناه خودکشی ونا امیدی است ولی مسعود(خدای فرقه) و مریم(فرستاده او) حجت را بر ما تمام کرده بودند و اگر مرتکب گناهی می شدیم و از فرمان آنها سرپیچی می کردیم بزرگترین گناه بر ما نوشته می شد، در فرقه سازمان مجاهدین به من وامثال من بزرگ ترین گناه، اطاعت نکردن از رهبر سازمان و جانشین آن و ندادن گزارش لحظه ها، خرد نکردن شخصیت خود، تبلیغ نکردن مریم، خواندن کتاب های آسمانی ادیان، فکر کردن به خانواده خود، آماده نبودن برای عملیات های تروریستی (که عملیات مقدس نامیده میشد!). مریض شدن، فکر کردن به زرق و برق جامعه سرمایه داری (بورژوازی) گفته می شد.
ازم به ذکراست که بدانید این گروه تحت رهبری مسعود ومریم به خاطر کارهای تروریستی بر علیه ملت ایران از سالهای دههی 60 هجری شمسی و اینکه جامعه ما هم به خاطرکسب آگاهی، با گروه های خشنونت طلب همراه نمی شنود، تا امروز هیچ سمپات ندارد به همین خاطر از شما درخواست دارم که کمک کنید زندانیان در بند رجوی در کمپ اشرف رها شوند واین خدمت بزرگ به خانواده های این زندان است که خیلی شان حدود 30سال است که منتظردیدار فرزند خود هستند وشاید خودتان هم بدانید که در این گروه خانواده را نقطه فساد می نامند واین فرقه از نفرات تمام عاطفه ها را سلب کرده تا بتواند با القای فکری عاطفه های فرد را به سمت مریم رجوی سوق دهد که همین کارهم شده به همین خاطر با فرمان مریم رجوی خیلی ها دست به عملیات انتحاری می زنند.
9مارس 2015