High cult
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب "فرقه ها در میان ما"
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه 10 سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
اگر مردی در جنگل در کنار رودخانه ای قدم بزند و تمساحی پایش را گاز بگیرد، قربانی بد شانس به خاطر نزدیک شدن بیش از حد به محلی که تمساحی می تواند باو صدمه بزند، سرزنش خواهد شد. افراد کمی باین واقعیت نظر می افکنند که تمساح در انتظار دراز کشیده خود را مخفی کرده و مرد هیچ اطلاعی از خطری که تهدیدش می کرده نداشته است.
اعمال فرقه ها که نیز باین ترتیب توسط افراد عامی جامعه توجیه می شوند و بدین ترتیب فرقه ها خود را از هدف و تیر رس مردم فرار می دهند.
تمایل به ملامت قربانی، هم افراد غیر حرفه ای و هم افرادی که حرفه ای را از دیدن این حقیقت که اکثر افرادی که در روابط فرقه ای گرفتار می شوند، یک نوع قربانی هستند که باندازه کافی شناخته و فهم نشده اند، باز میدارد.
پس " گرفتار " و " قربانی " مفاهیمی هستند که درست بوده و بایستی بجای کلمات غلط که در فرهنگ ما نسبت به قربانی اطلاق می شود جایگزین شوند.
فریب خوردن توسط یک فرقه و از جمله فرقۀ رجوی به همان اندازۀ خریدن یک کفش تنگ محتمل و معمول است.
حال بهتر است بپرسیم عضو فرقه چه کسی است و چرا در ملاقات های خانوادگی یا در مواجهه با مشاوران خروج عکس العمل های غیر عادی نشان می دهد؟
کسانی که در فرقه حضور دارند بدلیل سوژه روند بازسازی قرار گرفتن، وابستگی به فرقه به آنها تحمیل شده است. در محتوا، یک برنامۀ بازسازی فکری و سوء استفادۀ سیستماتیک با استفاده از روش های روانشناختی و اجتماعی روی آنها اجرا شده که این پدیده بطور عام به عنوان "مغز شویی" شناخته می شود.
و قطعا این پدیده وجود خارجی دارد و عضو فرقه جزو قربانیانی است که این شیوه روی او اعمال شده است.
بنده زمانی که در فرقه بودم تنها بعد از حدود 8-7 سال خانواده ام به ملاقاتم آمدند، پدر، مادر و یک برادرم.
در مواجهۀ اولیه مانند یک قهرمان آزادیخواه که بر اثر ظلم و فساد کشورش جلای وطن، و جهاد کرده و قرار است با لشکری از آزادیخواهان و حرفهایی جدید به کشورش برگردد، با آنها دست داده و روبوسی کردم. از آنها اصرار و از من انکار که این راه درست است و برای اثباتش به چیزهایی که در مغزم فرو کرده بودند مراجعه و بیرون می ریختم.
مادرم زار زار گریه می کرد ولی من خیلی عادی به دفاع از سازمانم و رهبرم می پرداختم، می خواستم به خیال خود در عرض این چند ساعت و یا چند روز آنها را هم تغییر داده و هوادار فرقه کنم، چون فکر می کردم خیلی بر حق هستیم! می گفتم بیچاره ها نمی دانند که در چه منجلابی به لحاظ ایدئولوژیک زندگی می کنند. حتی نامه ای نیز برای ارشاد بقیه فامیل فرستاده و از رنج ها و بدبختی های جامعه برایشان توضیح داده و این که راه حل نهایی اینجاست که من حضور دارم.
و طبق رهنمودهایش که مسئولینم در نشست توجیهی قبل از ملاقات برایم ترتیب دادند از موضع تهاجمی با خانواده برخورد کردم. در ضمن عکس هایی از سایر اعضای خانواده آورده بودند که با این که دروناً دلم می خواست ساعت ها به آنها خیره شوم ولی خیلی عادی آنها را نگاه کرده و کنار گذاشتم!
البته یک کار غیر تشکیلاتی کردم و آن این که وقتی قرار شد برادرم برای کاری بیرون قرارگاه برود گفتم یک بسته سیگار اصل برایم بخرد (آخر در شش ماهی که در انفرادی فرقه بودم بر اثر فشار سیگاری شده بودم)
که البته بعداً در تشکیلات در مورد سیگارهای خریداری شده توسط برادرم به من انتقاد شد و گفتند مگر سیگارهای خودمان چه عیبی دارد..
بعد از 3 روز ملاقات، لحظه خداحافظی در درب خروجی آن قرارگاه فرار رسید، دربی که سالها آرزو داشتم آزادانه پایم را آنطرف در گذاشته و فرار کنم!
ولی از دنیای بیرون نوعی وحشت خیالی داشتم، بطور خاص چون زبان عربی هم حتی یک کلمه اجازه نداده بودند یاد بگیرم مزید بر علت ترس و وحشت از دنیای عرب ها بود!
خلاصه با خداحافظی از پدر و مادر قلبم در سینه هزار تکه شد و در درون سیلابی از اشک و غم جدایی بعد از 7 سال مرا خفه می کرد به زور و با تمام توانی که داشتم نگذاشتم مادرم اشکم را ببیند و ذره ای از این بابت که من تحت فشار هستم ناراحت شود. اگر هم بی تابی کرده و قصد رفتن با آنها را می کردم مطمئن بودم ما را به زور از هم جدا کرده من به انفرادی و آنها هم به بیرون درب قرارگاه فرقه پرتاب می شدند.
همه ما در زمانی در زندگی خود تحت نفوذ قرار گرفته ایم و همگی پتانسیل آسیب پذیری در برابر سُر خوردن به درون یک فرقه را داریم.
اگر تنها یک جفت کفش بخرید که اندازه نیستند، معمولاً می توانید آنها را پس دهید ولی وقتی شما به یک فرقه پیوستید، سال ها طول خواهد کشید تا از آن بیرون بیایید همچنان که من سال ها در فرقه اسیر شدم و حتی یک تلفن یا یک نامه یا یک خبر سلامتی نتوانستم به خانواده ام بدهم و اعضای خانوادۀ عزیزم سال ها دنبالم گشتند و گشتند و بارها خبر مرگم یا خبرهای بد دیگر شنیدند. پس فرقه جائی نیست که بگویید یک سر بزنیم ببینیم خوب است یا بد؟ قدم داخل گذاشتید دیگر خروجی و راه برگشتی متصور نیست.
فرقه ها زمانهای خاصی به ظهور گسترده می رسند و این زمان معمولاً با بهم ریختگی های سیاسی در کشورها همراه است. و رهبران همیشه حاضرو بالقوۀ فرقه ها مانند یک بیماری خفقه، اوضاع را بدست گرفته، پیروان را بدنبال اهداف خود می کشانند.
در اغلب فرقه ها، یک موضوع را بعنوان یک سرّ و راز درونی القاء می کنند و همیشه به اعضاء جدید الورود می گویند فعلاً شما آمادگی دریافت این انقلاب درونی را ندارید. و می گویند صبر کنید زمان بگذرد و وارد بحث ما شوید، به دانش مخصوصی دست خواهید یافت که راه حل همه چیز از آن می گذرد. حتی به این جملۀ یک دانشمند هم زیاد اشاره می کردند که :
ادامه دارد