سپاسگزاری ابریشمچی از لطف صدام مبنی بر اجازه پیوستن اسرای ایرانی به فرقه رجوی و محول کردن وظیفه بازجویی از آنها
پس از عملیات مرصاد (عملیات باصطلاح فروغ جاویدان) که منجر به کشته شدن صدها تن از نفرات این فرقه شد مسعود رجوی در یک دیدار خصوصی با صدام حسین از وی درخواست کرد تا وی اجازه دهد سران فرقه با حضور در اردوگاههای اسرای ایرانی شماری از آنان را جذب تشکل و فرقه منحوس خود کنند تا عدم حضور شمار قابل توجهی از کشته شدگان این عملیات به چشم نیاید. این پیشنهاد رجوی مورد قبول صدام حسین واقع شد و از آن به عنوان عیدی تعبیر گردید. مسئولیت حضور در ادوگاههای اسرا و دادن وعده های توخالی و جذب اسرا به سمت این فرقه به مهدی ابریشمچی سپرده شد.
مهدی ابریشمچی در یکی از دیدارهای خصوصی خود با نهادهای اطلاعاتی امنیتی رژیم حزب بعث در این رابطه چنین گفت:
اطلاعات رژیم حزب بعث عراق: ما هم یک مجموعه سوال هایی داریم که سازمان اطلاعات نظامی (الاستخبارات العسکریه) به ما داده است که پاسخ آن را از شما می خواهیم. این سوال ها را سپهبد صابر الدوری رئیس سرویس (اطلاعات نظامی) پس از ملاقات با وزیر دفاع به ما داده تا از شما پاسخ آن را دریافت کنیم و شما پاسخ آن را از اسرای ایرانی به دست آورید و به ما بدهید.
ابریشمچی: قبلا برادر مسعود از احمدی خواسته بود تا به اردوگاه 8 برود و از اسرای ایرانی بازجویی به عمل آورد و آنها را تخلیه نماید و در نهایت بتوانیم از اولین گروه اسرای ایرانی تحقیق و بازجویی به عمل آوریم و اطلاعات آنها را با تخلیه به دست آوریم البته بازجویی از اسرا بایستی با نظارت افسران عملیاتی و میدانی عراقی باشد، زیرا این افسران با شرایط جغرافیایی منطقه آشنا هستند و سوالات مورد نظر خود را با اسرا طرح کنند.
اطلاعات رژیم حزب بعث عراق: پس منتظر پاسخ این سوالات هستیم تا پس از تخلیه اسرای ایرانی توسط شما جواب آنها را تحویل ما دهید.
قادر رحمانی از اعضای جدا شده فرقه رجوی که یکی از اسرای ایرانی بود که توسط مهدی ابریشمچی جذب این فرقه شده در مورد نحوه اسارت و جذبش به سازمان مجاهدین چنین می گوید:
هفت روز مانده به عید سال۶۵ در چوارته دست به عملیات زدیم سپس عراقیها پاتک زدند که در این عملیات از ناحیه دست، پا و کمر زخمی شدم تقریبا بعد از هشت ماه خدمت سربازی به اسارت نیروهای عراقی درآمدم مرا به یک بیمارستان بردند بعد از یک باند پیچی مختصر مجدداً پیش سایر اسرا آوردند. به محض ورودم به محل استقرار اسرای ایرانی متوجه شدم وضعیت کاملاً فرق کرده است بچه ها را بشدت کتک زده اند حالت متناقضی داشتم از طرفی درد می کشیدم و از سوی دیگر خوشحال که لابد به دلیل جراحتی که دارم کتک نخواهم خورد ولی نه تنها کتک خوردم بلکه از طریق ضربه کابل به زخم هایی که داشتم بیشتر توسط سربازان عراقی تحریک و شکنجه شدم البته اینها همه مقدمه بود چون بیشترین آزار و اذیت زمانی شروع شد که به بازداشتگاه استخبارات منتقل شدیم تمام لباس های ما اسرا را در آوردند تقریباً لخت و برهنه شدیم و شکنجه شروع شد. پس از سه روز ما را منتقل کردند به اردوگاه شماره ۱۰ رمادی. به مدت سه ماه بشدت تحت آزار و شکنجه عراقی ها بودیم و نیز به دلیل غیر بهداشتی بودن غذا و نبودن آب سالم همه اسرا بیمار بودند خیلی از بچه ها دچار اسهال خونی نیز شدند تغذیه مناسبی نداشتیم عراقیها می خواستند ما اسرای ایرانی در حد نفس کشیدن جان داشته باشیم. تحت این فشارهای وحشیانه موارد دیوانه شدن و حتی خودکشی هم داشتیم. در یکی از روزها داخل آسایشگاه بودیم ناگهان صحنه هایی از عملیات جنگی از تلویزیون نشان داده شد و سپس فراخوانی که گویا بین رجوی و عراقی ها توافقی حاصل شده است مبنی بر اینکه اسیران جنگی اگر بخواهند به سازمان بپیوندند شخصا با فرمانده اردوگاه صحبت کنند. پس از چند روز یک عده به سرپرستی مهدی ابریشمچی به اردوگاه آمدند تا عضوگیری کنند. زمزمه ای داخل اردوگاه افتاد و سپس گفتند افراد سازمان رفته اند و سه یا چهار روز دیگر بر می گردند. پس از چند روز مجدداً ما شاهد ورود تعدادی از افراد سازمان به سرپرستی مهدی ابریشمچی به اردوگاه بودیم ابریشمچی برای ما سخنرانی کرد.
” شما اگر می خواهید پیش ما بیائید ما چیزی نداریم به شما بدهیم بلکه هر چه هم دارید می خواهیم بگیریم “، مهدی ابریشمچی از ما خواست به مجاهدین بپیوندیم به تعبیر رجوی ما شدیم برادران زندانی خارج کشور مجاهدین!! مهدی گفت سازمان چند ماه دیگر ایران را فتح خواهد کرد و حتی زودتر از تبادل اسراء به ایران خواهیم رفت!! او ما را بر سر میز انتخاب قرار داد برخی از ما وسوسه شدیم تا از جهنمی که نظامیان بعثی برایمان درست کرده اند نجات پیدا کنیم باید اعتراف کنم در آن لحظات در اوج ناآگاهی کامل من و تعدادی از اسرا تصمیم گرفتیم به سازمان وصل شویم. مهدی ابریشمچی در حین سخنرانی به شکلی زیرکانه چنان فضای ذهنی برای ما ساخت گوئی انسانهای آزادی هستیم در شرایطی عادی دست به انتخاب می زنیم و تصمیم با خود ما است که به مجاهدین ملحق شویم یا به آنها وصل نشویم. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود از طرفی فشار عراقیها از سوی دیگر در باز شده ای را مهدی به ما نشان می داد تا از جهنم زندان رمادی نجات پیدا کنیم.برای اینکه از جهنم رژیم صدام رها شویم تنها راه پیوستن به مجاهدین بود اما غافل از اینکه از چاله به چاه خواهیم افتاد و سالها مبدل به بردگانی بی اراده برای یک شخص بیمار و خطرناکی چون رجوی خواهیم شد. مهدی ابریشمچی که برای ما سخنرانی می کرد چند نفر از همراهان او با نوشابه از ما پذیرایی کردند گویا آنان می دانستند چهار سال است لب به نوشابه نزدیم. محمد رحمت خواه جزء اکیپ ابریشمچی بود و برای جذب اسراء تلاش زیادی داشت.