باز هم 4 خرداد از سرفصل های مهم سازمان فرقه مجاهدین فرارسید. شاید باورش سخت باشد ولی در سالهای قبل از سرنگونی صدام حسین نیز سازمان عملا مراسم قابل توجهی بمناسبت این روز برپا نمی کرد ودر سطح چسباندن عکس های بنیان گذاران در محل بولتن سالن غذاخوری اکتفا می نمود. بنظر میرسد علی الخصوص بعد از اجرا و تکمیل شدن پروسه مراحل تحولات فرقه ای و ایدئولوژیک تحت عنوان انقلاب درونی مجاهدین از سال 1364، رهبری سازمان خود را هزارو یک سرو گردن بالاتر از سران اولیه سازمان در سال 44 ارزیابی می نمود.
هدف از این موضوع، ویژه سازی برای خود از سوی رجوی بود تا براساس تافته های تکاملی، خود را شخصیت دست نیافتنی و صاحب فیض و کمال بنمایاند.
اصلا در تشکیلات کاری می کردند تا رجوی، سالانه فقط یک یا دوبار در صحنه ظاهر شود تا درادامه تابو سازی و شخصیت پرستی، جایگاه و ابهت آن در میان نفرات شستشوی مغزی شده حفظ و حتی افزایش یابد. در متون آموزشی در پذیرش های 82 و 83 نیز حرف و سخنی از بنیان گذاران نبود هرچه بود این مطرح می شد که برادر!!! سازمان را نجات داد. یعنی موج سواری و دزدیدن رهبری سازمان تا آن حد که بتواند قاف همکاری با ساواک را در وجودش التیام دهد.
درتشریح ناکامی های سازمان، نباید از انحراف رهبران سازمان نیز به لحاظ درک ناقص شان از وضعیت اجتماعی- اقتصادی وفرهنگی ایران که آنها را بسوی یک تشکیلات زیر زمینی، مسلحانه وهرمی رهنمون کرده وبدین ترتیب رشته ی الفت شان را با توده ی مردم قطع کرد.
عیب بزرگ سازماندهی هرمی که گروه های زیر زمینی جبرا یا اشتباها این نوع سازمان دهی را انتخاب میکنند، آنست که درعمل حق انتخاب کردن را ازاعضای خود سلب کرده وتداوم این وضعیت به دیکتاتور شدن رهبران منتهی میشود که ما نمونه ی بارز آنرا در درنحوه ی پاگیری و رشد مسعود رجوی دیده وفاجعه های بعدی این نوع سازمان دهی هارا مشاهده کردیم.
دراین نوع تشکل ها، شعار " سانترالیزم- دموکراتیک" حرف مفتی است چرا که این سانترالیزم (حقوق رهبری- مرکز گرایی) عملا غالب، مانع رشد وعملکرد دموکراسی شده و میوه های تلخی مانند مسعود رجوی را به جامعه عرضه میکنند.
دیگر اینکه پایان قرن بیستم وآغاز قرن 21، جهانشمول بودن هژمونی یک حزب بر جریان انقلابی واجتماعی کشورها را با شدت تمام زیر سئوال برده وتقریبا ثابت کرده که روسای احزاب با وجود قدرت نامحدود، میل به فساد ودیکتاتوری دارند و اندیشمندان مردم گرا درپی راه های دیگر هدایت مبارزات مردم درورای اینگونه احزاب سنتی هستند.
این نظریه پردازان با استفاده ازتجارب تلخی که حاصل فعال مایشائی رهبران احزاب بوده، درتلاشند که ساختارهایی ارائه دهند که نقش مردم چشمگیرتر باشد و احزاب سیاسی بدین راحتی نتوانند برنامه های خود را که اغلب ناشی ازخرد جمعی نیست، بازور تبلیغ و تلقین به مبارزات وزندگی مردم حقنه کنند.
متاسفانه سازمان مجاهدین خلق، ازسنت گرایانه ترین احزاب وسازمان های مورد بحث بشمار میرفت وبتبع آن نمیتوانست درکنار مردم باشد وخود را تافته ی جدا بافته ای میدانست که نتیجه اش را دید.
بنظر میرسد دوری از قیمومیت مطلق احزاب، درحال تبدیل شدن به یک روال عمومی بوده و چاره ای جز بالابردن نقش مردم ووادار کردن احزاب به قبول یا تحمل نظرات آنها وجود ندارد!
فرید