رجوی از همان دورانی که وارد فرقه شد جاه طلبی های وسیعی داشت در حدی که به نوشته مهندس لطف الله میثمی از اعضای قدیمی که بعد از مارکسیست شدن سازمان در سال 1354 از آن جدا شد «تمامی اعضای ده نفره کادر مرکزی، به ویژه حنیفنژاد، بر این باور بودند که در نهایت غرور مسعود رجوی ضربه خود را خواهد زد. غرور او به سان یک فطرت ثانویه شده بود.»
این خصوصیت باعث شده بود که رجوی در جریان اعزام اعضای سازمان به لبنان برای گذراندن دوره نظامی، بر سر نوشتن نامه به رهبران گروه های فلسطینی نسبت به دیگر اعضا و بخصوص علی اصغر بدیع زادگان که از بنیانگذاران سازمان بود، کینه به دل گرفت. از قول علی باکری از اعضای مرکزیت سازمان که در سال 1351 اعدام شد و همراه بدیع زادگان و رجوی در آن گروه در پایگاه فلسطینی ها در لبنان بود نقل شده است که:
«مسعود مدعی بود که اصغر بدیعزادگان و دیگر اعضا، صلاحیت نوشتن نامه برای رهبران فلسطینی را ندارند و این صلاحیت تنها در شأن اوست. او با این کارهایش اصغر را منفعل کرده بود»
آقای لطف الله میثمی در خاطره ای دیگر در مورد رابطه رجوی با علی اصغر بدیع زادگان می گوید:
«مدتی بعد از دستگیریهای شهریور 1350، یک روز، حسینی مسئول زندان و جلاد اوین، اصغر بدیعزادگان را به اتاق ما آورد….. درحالیکه اصغر روحیه خیلی خوبی داشت، وارد اتاق یک شد و ما همه او را در آغوش گرفته و بوسیدیم. مسعود تنها کسی بود که زار زار گریه میکرد، برای اینکه بازجویی خود را با مقاومت اصغر مقایسه میکرد و یاد برخوردهای لبنانش افتاده بود. این چیزی بود که همه میفهمیدند»
همانطور که ملاحظه کردید رجوی حتی نسبت به شکنجه شدن بدیع زادگان نیز با او مشکل داشت و البته کینه رجوی نسبت به بدیع زادگان کماکان ادامه دارد و حتی در سالگرد اعدام بنیانگذاران و مرکزیت سازمان رجوی اجازه نمی دهد تا خاطره ای در مورد بدیع زادگان گفته شود و اگر هم چیزی گفته می شود در حد بسیار محدود می باشد. با اینکه بدیع زادگان از بنیانگذاران سازمان است اما خاطرات اساسا معطوف به حنیف نژاد و سعید محسن است آن هم خاطراتی که در آن رجوی را برتر و بالاتر از بقیه معرفی می کنند.