وای که اسرای نگون بخت قلعه الموت رجوی بی آنکه خود بفهمند چقدرمظلوم واقع شده اند وپای مطامع جاه طلبانه رجوی قربانی میشوند.
روزی نیست که سایت ایران افشاگر! رجوی مملو از داستانسرایی دروغین ازقول اعضای اغفال شده علیه خانواده خود نباشد وبرای به اسارت نگهداشتن دائمی آنان طراحی نکرده باشد.
یکبار از قول احمد عبدی نوشتند که مادرسالمند وچشم انتظارش عضو اطلاعات است وخش وخاشاک!!
باردیگرازقول شهاب چنگایی نوشتند که خود را درجریان عملیات به مجاهدین رسانده وملحق شده است والان هم بعداز27 سال ارزشهای مجاهدین را کسب کرده است!
دیگربارازقول مصطفی بهشتی بیشرمانه علیه خواهرداغدارش نوشتند که ساندیس خور است ومزدور!
حقا که رجوی… زهی دنائت وبی شرمی وسفلگی وهرزگی سیاسی تهوع آور…
حسن خانی کیست؟
درکش وقوس مشکلات تشکیلاتی وانتقادات استراتژیکی وخاصه عدم پذیرش معرفی زنان شورای رهبری دردهه 1370 تنبیه وخلع مسولیت شدم وبقول خودشان به یک کارسخت درموضع مسول مقر گمارده شدم. فرمانده لشکرمهری حاجی نژاد با حضورمسول مستقیم خودم اکرم حبیب خانی اندرموضع مسولیت خطیر جدیدم نسخه هایی پیچیدند وازجمله گفتند " سه نفربه تووصل خواهند شد که ازحلقه ها ضعیف مناسبات محسوب میشوند وباید روی تک تک آنان کارکنی تا هم خودت وهم آنان یک مجاهد واقعی مطلوب خواهرمریم بشوید!! اولی علیرضا… دومی علی اکبر… وسومی هم حسن خانی است. حسن خانی عمدتا کارهای برق ساختمان را انجام میدهد که باید اغلب ساعات کارخودت کوبلش بشوی وکنترلش کنی."
کم کم با حسن خانی کارکردم ویک جورهایی سعی کردم قبل ازاینکه مسولش باشم دوستی خوب وقابل اعتمادی برایش باشم. حسن خانی آنچنانکه که برایم تعریف کرد ناخواسته دربد روزگاربه اسارت رجوی درآمد وقول گرفت اگربه مجاهدین بپیوندد زودی به ایران نزد خانواده اش خواهند فرستاد یا اگرخواست به اروپا اعزامش خواهند کرد.با این امید وآرزو سالیان را درسخت ترین شرایط به سخت ترین کاربرق ساختمان که ایمنی آن هیچگاه رعایت نمیشد وجان حسن خانی همواره درمخاطره بود ؛ سپری کرد. درپایان کار روزانه وهنگامه گزارش نویسی هم با خنده به من میگفت: " اولا من که حوصله نوشتن گزارش را ندارم درثانی عمدتا که خودت با من بودی پس خودت هرچه خواستی بنویس وچوبش را هم ازخواهراکرم بخور که کم کاری داشتی…"
حسن خانی بارها وبارها با خودش خلوت میکرد و درگوشه ای ازحاشیه مقربه فکرفرومیرفت ووقتی ازمشکلاتش جویا میشدم میگفت " فکرخانه وخانواده خیلی آزارم میدهد. پدرومادرم روستایی هستند وخدا را خوش نمی آید که ازمن بیخبرباشند. میتونی جورکنی بتونم یک تماس با خانواده ام بگیرم ودستکم خبرسلامتی ام را به آنان بدهم وبدانند حداقل من زنده ام ویک روزی اگرشرایط ممکن ومیسرشد بتونم فرارکنم ونزد آنان برگردم." که البته این امرهیچگاه برایش مقدورومیسرنشد.
پس ازچندی با تغییرات سازماندهی ازحسن خانی فاصله گرفتم ولی بعنوان دودوست وقتی همدیگررا درجلسات عمومی رجوی و… میدیدیم خوشحال وشادمان با هم خوش وبش میکردیم وبرایم درد دل میکرد.
دریکی ازروزهای گرم تابستان 1383 وقتی شیفت انتظامات درب ورودی اشرف سابق ومشترک با امریکاییها بودم ودرمعرض اولین دیداربا حضورخانواده ها قرارمیگرفتم دیدم که دومرد و دوزن توسط نگهبان امریکایی متوقف شدند.زودی خودم را به آنان رساندم و تحویلشان گرفتم وبه کانکس هدایتشان کردم. آنان خودشان را خانواده حسن خانی معرفی کردند وبا توضیحاتم درخصوص شناخت حسن خانی واینکه درهمین مقرحضوردارد ومیتوانند بزودی دیدارش کنند پدرشریف روستایی حسن خانی درآغوشم گرفت ودرحالیکه به سختی می گریست زیرلب گفت " عزیزم قربونت برم تواین بیابون بی آّب وعلف چه کارمیکنید!؟ برای کی وبرای چی زندگی تونو فنا میکنید!؟ یا الله زودی منوببرکه مادرش برای درآغوش کشیدن فرزندم خیلی بیتابی میکند!!"
خواهشا مخاطبان با خواندن نوشته منسوب به حسن خانی در سایت فرقه رجوی، خود قضاوت بکنند که این حسن خانی که من مسول وشاهد روحیاتش بودم و معرفی کردم کجا! و این خزعبلات رجوی درخصوص مختصات حسن خانی کجا!؟
پوراحمد