آقای منصورشعبانی عضو جداشده از فرقه تبهکار رجوی و بازگشتی به ایران در دفتر انجمن نجات گیلان با حاج مرتضی پورحسن ازاعضای فعال و مرتبط با انجمن نجات که برادرش اسماعیل سالیان است که اسیر و گروگان فرقه رجوی است ؛ دیدار و گفت وشنود صمیمانه ای داشتند.
آقای شعبانی عضوجدید الورود به ایران پس ازآشنایی اولیه با خانواده دردمند وچشم انتظار پورحسن درخصوص آخرین وضعیت اسماعیل پورحسن درمناسبات فرقه گرایانه رجوی گفتند: " وقتی نام اسماعیل را شنیدم یک دنیا خاطره که با وی داشتم به خاطرم آمد ولذت بردم چونکه اسماعیل خیلی خوش مرام ومهربان وساده وصادق بود. بیشک کسی نیست که با اسماعیل زندگی و بروبیا داشته باشد و سرشار از صفا و صمیمیت نشود. حقیقتا من واسماعیل هردوتامون درعملیات مشترک مجاهدین وصدام بنام مهران یا چلچراغ به اسارت رجوی درآمدیم. بخوبی یادم هست بعد ازاسارت وقتی درزندان مجاهدین بودیم اسماعیل خیلی بیتابی میکرد که زودی به ایران نزد خانواده اش برگردد ومطلقا نه من ونه اسماعیل اصلا اسم مجاهدین را هم نشنیده بودیم وفقط اززبان مردمان محل که آنان را منافقین قلمداد میکردند مقداری آشنایی داشتیم ونکته برجسته اش این بود که منافقین درجنگ تحمیلی صدام به ایران با فروختن اطلاعات خیانت ووطن فروشی کردند.
آن دوران اسارت ازاینکه ارتباطمان با خانواده مان قطع شده بود خیلی ناراحت بودیم ولی سران مجاهدین بلحاظ صنفی خیلی به ما میرسیدند وهمچنین به دروغ وعده میدادند که بزودی به ایران می رویم واگرنشد شمایان را زودی به اروپا می فرستیم وچنین شد که من واسماعیل وشماردیگری را دردستگاه مغزشویی مجاب کردند که همانجا بمانیم ودرخواست عضویت بدهیم. بعدش هم عملیات دروغ جاویدان بود که ما را بدان وارد کردند ومتعاقب عقب نشینی ذلتباربه داخل عراق گفتند شما نمی توانید به ایران بروید چونکه اعدام خواهید شد وازخارجه هم خبری نیست وما هم ترسیدیم وبه اجباردرآن جهنم ماندگارشدیم. "
حاج مرتضی پورحسن که به کرات برای دیداروملاقات با برادرش به اتفاق سایراعضای خانواده خصوصا همسرفداکارشان به عراق ناامن سفرکرده بودند ازخاطره تنها دیدارشان با اسماعیل درسال 1383 گفتند " والله ما شماری ازخانواده ها توانستیم ولودوساعت با عزیزانمان هرچند با کنترل و مانیتور سران سازمان دیداری داشته باشیم. من درآن دیداربه وضوح دیدم اسماعیل قصد بازگشت با ما را دارد واصلا نمی خواهد نزد مجاهدین برگردد. درهنگامه خداحافظی درپارکی که خودشان پارک مریم می گفتند فرصتی دست داد دقایقی تنها باشیم. اسماعیل طرحی ریخته بود که خودش را با چادرهمسرم بپوشاند وسواراتوبوس شود وبا ما ازدرب خروجی اشرف خارج شود. ماخیلی هیجان زده شدیم وحقیقت خیلی استرس هم داشتیم. طرح اسماعیل دروهله اول گرفت وبا ما تا کیوسک امریکاییها آمد ولی متاسفانه سران مجاهدین برای تست وچک نهایی دراخرین مرحله خروج ازاشرف لعنتی وارد اتوبوس شدند ودرحالیکه ازحمایت سربازان مسلح امریکایی برخورداربودند با ایجاد رعب و وحشت به خانم های سرنشین اتوبوس دستوردادند که جملگی چادرهای خود را بردارند واینگونه بود که اسماعیل را شناسایی کردند وازما گرفتند واینست که ما ازآن سالیان همیشه به عنوان یک خاطره تلخ ازآن یاد می کنیم ومی سوزیم."
آقای شعبانی که به دقت درد دل خانواده رنجکشیده ومحترم پورحسن را گوش میداد ضمن همدردی وآرزوی بازگشت اسماعیل به کانون خانواده اذعان داشتند " برایم خیلی مشخص است که لابد بعدازآن حادثه اسماعیل را بشدت تحت فشارقراردادند ووادارش نمودند که بیاید آنچه را برایش دیکته کرده بودند طوطی واربخواند وفیلم تهیه بکنند ودرتلویزیون خودشان پخش بکنند ومتاسفانه ازسادگی وصداقت ومنش رودربایستی اسماعیل سوءاستفاده بکنند ودرآنجا با برنامه پوشال ازجمله کارهای هنری به اسارت بکشند وماندگارش کنند.