رستم آلبوغبیش – خاطرات دوران اسارت درفرقه رجوی – قسمت پایانی

 – چگونگی رفتار سربازان حفاظت کمپ با من :
قبل هر چیز لازم است تصحیح کنم که درقسمت قبلی خاطراتم اشتباها تاریخ فرارم ازلیبرتی را بجای بهمن ماه 91 آذرماه گفته بودم.اما درمورد رفتارسربازان عراقی با نفرات جدا شده ازفرقه،سران فرقه ازهرترفند وحیله ای برای جلوگیری ازفراراعضای اسیر استفاده می کردند،مثلا به دروغ عنوان می کردند که ارتش عراق نفراتی را که ازفرقه فرارمی کنند اول خود شکنجه کرده وبعد مستقیما تحویل رژیم ایران می دهند!! وچون ما ازدنیای بیرون خبرنداشتیم واقعا فکر می کردیم همینطوراست! بنابراین به جرات می توانم بگویم که این دروغ باند رجوی جزء یکی ازصدها موانع ذهنی افراد برای فرارازکمپ شده بود. تا قبل ازفرارخودم وقتی می شنیدم فرد اسیری فرارکرده اینطور تحلیل می کردیم که فلانی برای خلاصی ازجهنم رجوی ریسک همه چیزرا پذیرفته!.بهرحال من هم با خودم گفتم یکبار نزد سربازان عراقی وحتی اگردرایران هم شکنجه واعدام شوم بهتراز این است که روزی صدبار درمناسبات فرقه شکنجه واعدام شوم.اما واقعیت این بود ازلحظه ای که من نزد سربازان عراقی رفتم آنها مرا دریک کانکس گذاشته وبهترین رسیدگی را کردند بلافاصله برایم آب،غذا،میوه وسیگار آوردند بعد افسرعراقی نزدمن آمد ابتدا به من تبریک گفت وادامه داد: تو ازاین لحظه به بعد مهمان ما هستی با کمیساریا هم هماهنگ کردیم وقرارشده که خودمان تورا با اسکورت به بغداد ببریم ودرآنجا هم زیرنظر صلیب سرخ وکمیساریا وتحت حفاظت دولت عراق خواهید بود.که کمتراز2 ساعت آمدند وبا نهایت احترام مرا به سمت بغداد بردند.درقدم اول متوجه شدم تمامی آنچه را که سران فرقه درمورد رفتارارتش عراق با نفرات جداشده گفته بودند دروغ بوده.
– ورود به هتل مهاجر:
گفتم سران فرقه که یک نوع ذهنیت منفی نسبت به محیط بیرون ازمناسبات خودشان دراعضای اسیر ایجاد کرده بودند که هتل مهاجرنیز ازجمله آن بود.مثلا وقتی درفرقه بودم مرتب ازتلویزیون فرقه ویا ازخود مسئولین آن درمورد هتل مهاجرمی شنیدم که می گفتند آنجا پاتوق نفرات ماموران اطلاعات وسپاه قدس ایران است!! خلاصه تصویربسیارخشن و بدی را ازهتل مهاجر درذهن ما ساخته بودند.بنابراین وقتی نزدیک بغداد شدیم به افسرعراقی گفتم جایی که قراراست من مستقرشود کجاست؟! جواب داد هتل مهاجر،وقتی این را گفت ازآنها خواهش کردم که مرا به آنجا نبرند، جواب داد چرا؟! نفراتی مثل شما را به همین هتل می برند جای نگرانی نیست چون درآنجا زیرنظرکمیساریا وصلیب سرخ خواهی بود.بازسئوال کردم یعنی ماموران ایرانی آنجا نیستند؟! افسرعراقی خندید وگفت اینجا عراق است،مامورایرانی چکارمی کند،وقتی رفتی خودت متوجه می شوی که این حرف ها همه دروغه،با توضیحات افسر عراقی کمی خیالم راحت شد ولی همچنان دلهره داشتم چون احساس می کردم چاره ای جزپذیرفتن ندارم.وقتی به هتل رسیدم با شک و تردید ونوعی ترس وارد هتل شدم ومرتب اطرافم را نگاه می کردم که ببینم اصلا فردایرانی که معلوم باشد ازوزراتی هاست آنجا هست یا نه چون سالهابود که ازفضای ایران بدوربودم.اما جز مهماندارکه یک خانم بدون حجاب بود ویک آقای مسن که ظاهرا مدیرهتل بود کس دیگری را من ندیدم،چنددقیقه ای منتظر ماندم تا اتاقم را مشخص کردند یکی از ماموران عراقی که حفاظت ازافراد جداشده را برعهده داشت مرا به سمت سوئیتی که مجهزبه تمامی امکانات بود هدایت کرد وگفت اینجا خیالت راحت باشد فعلا استراحت کن واگر کمبودی درسوئیت داشتی وقتی برگشتم بگوتا فورا مهیا کنیم.اما من هنوز مضطرب بودم.
-دوهفته اول حضورم درهتل مهاجرچگونه گذشت:
بعد ازاینکه درسوئیت خودم مستقرشدم نگران بودم وبه مامورعراقی موضوع نگرانی خودم را گفتم که وی جواب داد جای نگرانی نیست ما اینجا هستیم تاازشما حفاظت کنیم وبرای اینکه خیالت راحت باشد شب ها درسوئیت تومی خوابم.اما من بازتا چند روزاول ترس ودلهره داشتم،شب ها کابوس می دیدم فکرمی کردم که درمناسبات فرقه هستم بطوریکه چندین بارازخواب بیدارمی شدم ومی دیدم که خبری نیست روز بعد صدای عجیبی درهتل شنیدم که خیلی ترسیدم با خودم گفتم نکند واقعا دارند کسی را شکنجه می کنند! وقتی ازمامورعراقی سئوال کردم گفت کارگران ساختمانی مشغول تعمیرات هستند. با اینکه تلویزیون دراختیارم گذاشته بودند اما من جرات روشن کردن آن را نداشتم اصلا بلد هم نبودم آن را روشن کنم ویا با کنترل آن کارکنم، خجالت هم می کشیدم که به مامورعراقی بگویم بلد نیستم تلویزیون را روشن کنم، تا اینکه بلاخره به مامورعراقی گفتم بلد نیستم با کنترل کارکنم تعجب کرد وبه من طرزکاربا آن را نشان داد آخردرفرقه رجوی یکی برای ما تلویزیون روشن می کرد واخباری می گذاشت وبعد هم خودش خاموش می کرد کسی آزاد نبود که دست به تلویزیون بزند ویا هرکانال تلویزیونی که خواست نگاه کند! درب سوئیت را درتمام ساعات ازپشت قفل می کردم که کسی وارد نشود. نسبت به همه چیز بدبین وشک داشتم یکبارازمامورحفاظت عراقی سئوال کردم واقعا ازآمدن ماموران ایرانی به اینجا خبری نیست؟! که بازبا خنده جواب داد کدام مامورایرانی؟ برایش تعریف کردم که درفرقه چی برما گذشته وچی درمورد این هتل به ما گفتند، آهی کشید وگفت واقعا چی کشیدید خیالت راحت باشد که هرچه به شما گفتند دروغ بوده، تو الان اینجا آزاد ومهمان ما هستی،اینجا هرطورکه دوست داشته باشی زندگی کن، دوهفته ای گذشت تا من کم کم باورم شد که ازدروغ هائیکه سران فرقه درمورد این هتل برای ما بافته بودند خبری نیست.تا اینکه بعد ازچندروزیکی دیگرازماموران عراقی نزد من آمد ابتدا گفت خوش آمدی، خوب استراحت کردی،مشکل ویا کمبودی نداری؟ بعد گفت تا چند روزدیگر نمایندگان کمیساریا وصلیب نزد تو خوهند آمد همچنین چون شما شهروند ایرانی هستی قراراست که نماینده ای ازطرف سفارت ایران برای حل مشکلات وشنیدن خواسته هایت به اینجا بیآئید با هرکدام که تمایل داشتی می توانی صحبت کنی وهیچ اجباری هم نیست هروقت موافقت کردی به ما اطلاع بده.من جواب دادم که اگردیدارنماینده سفارت ایران با من فقط بحث حل مشکلات من است مشکلی نیست.وبعد ازآن خداحافظی کرد ورفت.
-دیداربا نمایندگان صلیب،ایران وکمیساریا درهتل مهاجر:
حدودا دوروز بعد ازصحبت های نماینده دولت عراق با من ابتدا نمایندگانی ازطرف صلیب سرخ نزدمن آمده وگفتند چون شما شهروند ایرانی هستید بایستی که دولت ایران هزینه های حضور شما را دراین هتل بپردازد وما فقط پیگیری می کنیم که مشکلی دراینجا نداشته باشی ودوم اینکه فقط مسئولیت سالم رسیدن شما به ایران یا هرکشوردیگر را داریم.دو روز بعد نماینده کمیساریا آمد وازمن سئوال کرد که کدام کشورتمایل دارم بروم وفرمی پرکرد ورفت.چندروزبعد نماینده سفارت ایران نزدمن آمد چون من می ترسیدم به همین خاطر ازمامورعراقی خواستم تا درکنارما باشد. نماینده سفارت حقیقتا با برخوردی بسیارانسانی اول آزادی مرا تبریک گفت وبعد گفت تا زمان رفتنت به کشورهای ثالث هرکمبود ومشکلی که دارید ازطریق نفرات عراقی به ما اطلاع بده تا ما فورا اقدام کنیم بعد کامپیوتروموبایلی به من داد وقرارشد شماره هایی ازخانواده ام به من بدهد تا بتوانم با آنها تماس بگیرم وبعد ازآن خداحافظی کرد ورفت خلاصه نه شکنجه ای درکاربود ونه بازپرسی. چندروز بعد شماره منزل را برایم آورد ومن هم توانستم بعد از23 سال با مادرواعضای خانواده ام صحبت کنم چیزی که خواب آن را درفرقه نمی دیدم که هیچ بلکه اسم بردن ازآن حرام وجرم بود..کم کم کاربا کامپیوترواینترنت را یاد گرفتم وخبرها را ازاین طریق دنبال می کردم.
-هتل مهاجرویاوه گویی های سران فرقه رجوی :
سالها سران فرقه رجوی همه اعضای اسیررا نسبت به هرآنچه که دردنیای بیرون مناسبات بود ترسانده بودند که هتل مهاجریکی ازآن موارد بود. بنابراین طی دوهفته اول حضورم دراین هتل را با همان ذهنیتی که سران فرقه درما ایجاد کرده بودند گذراندم تا اینکه کم کم باورکردم هرچه سران فرقه به ما دراین باره گفتند دروغ بوده،دروغ گفتند تا مبادا افراد اسیر با فهم واقعیت ها ازمناسبات فرارکنند. بهرحال کم کم احساس کردم که واقعا آزادم وخبری ازشکنجه وماموراطلاعات ایران نیست،آزادم تا هرموقع که خواستم با خانواده ام تماس بگیرم درحالیکه سالها درفرقه رجوی اسم بردن ازتماس با خانواده ممنوع وجرم بود، آزادم تا هرطورکه دوست دارم فکرکنم،آزادم تا مسیرآینده زندگی ام را خودم انتخاب کنم آزادم تا به اخبارروزدنیا دسترسی داشته باشم،آزادم تا با کامپیوترکارکنم ووارد اینترنت شوم، آزادم تا حتی برای خرید به شهربروم خلاصه کسی کاری با من نداشت.یکبارمتوجه صدای سازوآوازدرهتل شدم سئوال کردم که چه خبراست گفتند درسالن هتل مراسم جشن عروسی است،درحالیکه سران فرقه می گفتند این هتل محل استقرارنیروهای اطلاعات ایران است!! بعد ازچندماه خانواده ام برای دیدارمن آمدند ومن توانستم بعد ازسالیان آنها را اولا ببینم وبعد اینکه درکمال آرامش وبدون هیچ مامورومحدویتی با آنها صحبت کنم موضوعی که درفرقه رجوی سالها حسرت یک دقیقه آن را داشتیم.با دیدن وپی بردن به این واقعیت ها بود که متوجه شدم چرا سران فرقه تصویروحشتناکی ازاین هتل درذهن ما ایجاد کرده بودند.سران فرقه درذهن ما حضور نیروهای امنیتی ایران را پوش توجیهات خود کرده بودند چون آنها می دانستند که این هتل نقطه وصل عاطفه های خانوادگی افراد اسیرمغزشویی شده است،محلی است که فرد می تواند آزادانه فکرکند،محلی است که درآن فرد اسیرمتوجه می شود زندگی دربیرون مناسبات زیباست وجریان دارد، محلی است که درآن با پی بردن به واقیعات دنیای بیرون دروغ های سالیان رجوی وسران فرقه اش برایش آشکارمی شود.بنابراین من مدتی را دراین هتل درکمال آرامش وبدون دغدغه های فکری مناسبات کثیف فرقه رجوی سپری کردم وعلارغم اینکه بعد ازمدتها نمایندگان کمیساریا آمدند وگفتند یکی ازکشورهای اروپایی برایت مجوزپناهندگی درآن کشوررا صادرکرده اما من رفتن به کانون گرم خانواده ورفتن نزدمادرم را انتخاب کردم وخوشبختانه دولت جمهوری اسلامی ایران هم با ورود من به کشور موافقت کرد.
– برخورد دولت ایران با من بعد ازورود به کشور:
بازبرخلاف دروغ های سالیان فرقه رجوی که می گفتند هرفردجداشده ایی ازما که وارد ایران می شود بلافاصله  تحت بازجویی وشکنجه قرارمی گیرد وبراساس خزعبلات رجوی که می گفت دولت ایران فرد جدا شده را به لجن می کشد وهزاران دروغ دیگررا برای ترساندن ما درمناسباتشان ردیف می کردند، واین دروغ هم شده بود بخشی ازموانع های ذهنی افراد اسیر.بهرحال مامورین دولت ایران با نهایت احترام ازورود من به کشوراستقبال کردند وحتی یک دقیقه هم مرا تحت بازداشت وبازجویی قرارندادند.
– حضور درجمع خانواده وبستگانم درایران:
وقتی درهتل مهاجربودم خانواده ام به دیدارمن آمدند وهمانجا مهرومحبت خودرا نثارمن کردند وآن دیدارشروع نطقه اتصال مجدد عاطفه های سرکوب شده درمن بود آنها برخلاف دروغ های رجوی وقتی مرا دیدند ازخوشحالی تا ساعت ها گریه می کردند وشاکرخداشدند که مرا ازجهنم رجوی نجات داده.با این وجود وقتی بعد ازرسیدن به کشورنزدخانواده رفتم برایم جشن گرفتند،تا چندین روز بستگان وافراد فامیل واقوام دورونزدیک به دیدارمن آمدند وفقط همین جمله را می گفتند که خدا را شکر که نجات پیدا کردی،خیلی ازآنها مرا برای نهارویا شام درمنزلشان دعوت می کردند.وقتی محبت واین احساس شوروشعف را درخانواده وبستگانم  وحتی همسایگان می دیدم با خودم گفتم خدایا شکرکه نگذاشتی بیشترازاین دردام دروغ های رجوی بمانم وتبدیل به مردارشوم.چون یکی دیگر ازهزاران دروغ رجوی برای همچنان اسیرنگه داشتن افراد اسیر این بود که بی شرمانه می گفت افرادجداشده درایران مورد لعن ونفرین خانواده اش ومردم کوچه بازارقرارمی گیرند!! درحالیکه که من بعد ازورودم به ایران بزرگترهایی که ازقبل سابقه خیانت رجوی را می دانستند فقط اورا لعن ونفرین می کردند جوانترها برخلاف چرندیات رجوی اصلا نمی دانستند رجوی پلید کیست.بنابراین با پیوستن به جمع خانواده ام احساس کردم که از نو متولد شدم و فصل نو و تازه ای ازندگی برروی من گشوده شده هرچند 23 سال ازبهترین سالهای عمرم را درفرقه رجوی هدررفته بود. ولی بازخدا را شاکرم که نگذاشت تمام عمرم درفرقه منحوس رجوی به تباهی کشانده شود.
– توضیحات پایانی :
البته من سعی کردم خاطرات 23 سال حضورم درفرقه ضدانسانی واسیرکش رجوی را بطور خلاصه بنویسم وقطعا بیان همه اتفاقات وحوادثی که من دراین فرقه شاهد آن بوده ویا به نوعی می شنیدم دریک ویا چند صحفه نمی گنجد.  فقط سعی کردم گوشه هایی ازجنایات،بی عدالتی ها و رنج ومصیبت هایی که اعضای اسیرطی سالیان درفرقه رجوی کشیدند را برای آگاهی افکارعمومی به رشته تحریربکشم وچه بسا افراد جداشده دیگری ازاین فرقه هستند که هرکدام ازآنها با بیان خاطرات تلخ دوران اسارت خود درفرقه رجوی می توانند گوشه های دیگری ازشقاوت،خیانت پیشگی، جنایت رجوی وسران فرقه اش که دیدند را برای آگاهی افکارعمومی  به رشته تحریربکشند.باشد تا نسل جدید وآینده با مطالعه چنین خاطراتی گرفتارودردام شیادانی همچون رجوی که با بنای فرقه های مخوف که درراستای قدرت طلبی واهداف شیطانی وکیش شخصیتی خود زندگی انسانها را به تباهی می کشانند قرارنگیرند.وهمینجا ازهمه مردم،نهادهای حقوق بشری بین المللی می خواهم تا همه توان خود برای نجات اسیرانی که واقعا درجهل ونادانی رجوی گرفتارهستند بکارببندند چرا که  رجوی شیاد درمرحله پایانی عمرننگین خود وفرقه اش سعی دارد همه افراد اسیری را که فقط اسیرذهن وتوهمات او هستند را به کشتن دهد.وآخرین توصیه ام به خانواده های اسیران دربند فرقه این است که این آنها هستند که می توانند با تلاش های خود ازهرطریق ممکن فرزندان اسیرشان را ازاسارتگاه جهل رجوی نجات دهند.باشد تا بزودی همه اسیران دربند فرقه رجوی با عزم واراده ای که خانواده های آنها برای نجاتشان بکارمی بندند آزاد وزندگی نوینی را دربیرون ازمناسبات فرقه آغازکنند.آمین
 

خروج از نسخه موبایل