اواخر سال 88 بود که من برای اولین بار به همراه دیگر خانواده ها با تحمل سختی ها ومخاطرات مسیر به امید دیدار با برادر اسیرم علی هاجری به عراق و به پشت کمپ مرگ و تباهی اشرف سابق رفتم.اما متاسفانه بعد از گذشت چندین هفته دریغ از دیدن یک جو انسانیت درمسئولان کمپ برای پذیرش خواسته هایمان. آنها بعد ازحضورمان پشت سیاج نه تنها به خواسته ما اهمیتی ندادند بلکه تعدادی ازافراد مغزشویی خود را به مقابله با ما درآن طرف سیاج فرستادند و رکیک ترین فحش ها که فقط لایق رجوی و زن هرزه اش بود همراه با جملات تهدید آمیز را نثارما خانواده های چشم انتظارکردند. اتفاقا رذالت های سران تهی مغز رجوی ما را مصمم ترکرد تا همچنان به تحصن خود درماه ها و سالهای بعد برای دیدار و نجات عزیزانمان از قبیله آدمخوران رجوی ادامه دهیم.بنابراین مرداد ماه سال 89 اینباربه همراه دو دخترم مارال که 22 ماه سن داشت وفاطمه وهمچنین همسرم به همراه خانواده ها عازم عراق شدم گفتم شاید هنوز ذره ای ازانسانیت درسران فرقه رجوی مانده باشد که بگذارند حداقل دو دخترم عموی اسیرخودرا ببینند!
اما بعد ازچند روز حضور درعراق و رفتن به پشت سیاج کمپ تباهی اشرف به همراه دو دخترم وهمچنین دیگر خانواده ها که بعضا با فرزندان خردسال خود آمده بودند چهارضلع کمپ تباهی راطی چندین روز دور زدیم.اما دریغ از دیدن رحم مروت وانسانیتی ازسوی آنطرف سیاج اتفاقا اینبارسران فرقه رجوی نشان دادند که دست کمی از بربرهای دوران جاهلیت ندارند،آنها اینبارعلاوه برنثارفحش کینه حیوانی خود را با پرتاب سنگ و یا تکه های برش داده شده ازمیله گرد که با فلاخن و یا سلاح های دست سازهدایت می شد به ما نشان دادند! خلاصه ما دراین دوربیش ازدورهای قبلی به تحصن خود ادامه دادیم گفتیم شاید امیدی به دیداربا برادرم باشد! اما آنچه که دردناک وما ازآن بی خبربودیم حک شدن لحظات سنگ پرانی و رفتار وحشیانه عوامل رجوی درذهن دخترم مارال 22 ماهه بود که البته بعنوان لکه ننگ دیگری برپیشانی منحوس رجوی حک شد. بهرحال مدتی گذشت وما بدون نتیجه وبدون اینکه دخترم عموی اسیرخود را ببیند به ایران بازگشتیم.الان دخترم مارال که وارد هفتمین سال زندگی شده.چند روز پیش وقتی درمنزل نشسته ونگاه تلویزیون می کردم دفترنقاشی اش را به من نشان داد وبا شیرین زبانی گفت به این تصویری که کشیدم نگاه کن اینجا جایی است که رفته بودیم عموعلی را ببینیم ولی به ما سنگ زدند! که یکباره اورا دربغل گرفته وبوسیدم وبه همسرم گفتم ببین چگونه بعد ازگذشت چندین سال هنوز رفتاروحشیانه عوامل رجوی را بخاطر دارد! مارال گفت بابا، عمو علی کی میاد پیش ما؟!! آهی کشیدم وجواب دادم نگران نباش خدابزرگه. به همسرم گفتم خدا لعنت کند رجوی خائن،وقتی خاطرات رفتاروحشیانه عواملش همچنان درذهن دخترکوچکم مانده که قادربه فراموش کردن آن نیست چگونه می توان سالها خاطرات تلخ ناشی از درد و رنج اسارت درفرقه رجوی را ازذهن امثال برادرم علی پاک کرد.؟! ولی چه می شود کرد این مسئولیتی است که بردوش تک تک ما خانواده هاست، چون عزیزان اسیرما مثل رجوی بی اصل ونسب واز زیر بته به عمل نیآمدند که بخواهیم آنها را فراموش کرده ویا به حال خود رها کنیم.ورجوی مزدوربهتراست بداند که تقاص جنایت خود وظلمی که درحق عزیزان اسیر ما طی سالیان روا داشته را پس خواهد داد. ننگ ونفرین بررجوی وسران فرقه ی جنایتکارش.
احمد هاجری
تصویری از سیاج کمپ اشرف و سنگ پرانی سران فرقه که دخترم مارال کشیده