به نام خدا و به یاد قربانیان و کشته شدگانی که دیگر در کنار ما نیستند
تمام حرف ها و تحلیل های مسعود رجوی در طی این سالیان غلط از آب در آمده است، بنابراین باید ایشان لباس طلبکار را از تن خود در بیاورد و به عنوان یک بدهکار بر روی صندلی دادگاه اعضای مجاهدین خلق بنشیند و پاسخ دهد که چرا سامان مجاهدین خلق در بن بست کامل سیاسی، استراتژیک قرار گرفته است؟ از همه مهمتر چرا ما حمایت مردم خود را از دست داده ایم و دنبال بیگانه و خارجی می گردیم. چرا؟
چرا باید مسعود رجوی حکم مرگ منتقدین درونی و بیرونی خود را صادر کند و خانواده های اعضای مجاهدین را ” الدنگ ” و ” مزدوران ارتجاع ” نامگذاری کند؟
مسعود رجوی سعی داشت من را که بیماری حاد و مزمن داشتم زجر کش کند وبه مرور زمان با داروهایی که به عمد می دادند، به کشتن بدهد تا از خون من و دیگران سواستفاده سیاسی بکند.
از نظر من تنها چیزی که در سازمان مسعود رجوی وجود ندارد، ازادی اندیشه و بیان بود و دریک کلمه خفقان واستبداد مطلق حکم فرماست.
اگر هر کس برخلاف حرفهای مسعود رجوی گام برمیداشت، باید در نشست هایی که به ما انواع واقسام مارکها و فحشها را نیز میدادند، پاسخگو می بودیم که چرا پرسیده ایم:
آیا لازم است ما در عراق بمانیم؟ حال اگر تعدادی به آلبانی آمده ایم، چرا دوباره آش همان آش و کاسه همان کاسه است. باید هر شب در نشست های مغزشویی و عملیات جاری تناقض نویسی کرد و اگر مقاومت انجام میگرفت باید هزینه ای که کمیساریای عالی پناهندگان به هر فرد می دهد، در دست مسعود رجوی ابزار گروکشی از عضو سازمان شود؟
من در مدت زمانی که در مناسبات تشکیلاتی سازمان فعالیت می کردم با کمال تاسف بایستی بگویم که سرابی بیش نبود و تمامی حرفهایی که مسعود رجوی میزد فقط جنبه تبلیغات بیرونی داشت و در درون مناسباتش فقط سیاهی و تباهی بود.
من دراین مدت شاهد شکنجه و زجر های بسیاری از دوستان خود و حتی شاهد کشتن دوستان خود در زیر پوش خودکشی و غیره بوده ام.
من به علت داروهایی که به عمد و اشتباه برای من تجویز کرده بودند، دچار عوارض کلیوی شده بودم طوری که اگاهانه نمیگذاشتند من به بیمارستانهای عراقی بروم و حتی داروهایی که دولت عراق به من میداد را به عمد به من نمیدادند و اینکه سعی داشتند تا من را از بین بیرند، نه من بلکه خیلی ازدوستان و همرزمان من را نیز اینطوری به کشتن دادند.
به تشخیص پزشکان عراقی من به مدت شش ماه بعلت بیماری بیشتر زنده نمی ماندم، و وقتی سازمان مطمئن شد که من دیگر میمیرم من را به البانی اورد. متاسفانه دراینجا هم دست از سر من برنداشته و به دکتر نمی بردند و بارها به من میگفتند که من دارم تمارض میکنم و ثانیه شماری کرده بودند که من تا چند روز دیگر زنده نمی مانم که در آنجا بود قصد خروج از مناسبات را داشتم که خوشبختانه در یک فرصت مناسب خود را به مسئولین کمیساریا رسانده و انها در حق من انسانیت به خرج داده و من را مداوا کرده اند.
مسئولین سازمان مجاهدین در آلبانی بعد از اینکه مطمئن شدند من زنده میمانم باز دسیسه کرده اند و فشار را بر روی همسر و خانواده من آورده اند با تماس ها و تحت پوش نام های مختلف تماس تلفنی با خانواده ام گرفته اند و پیش همسرم مدعی شده اند که من در البانیا زن و بچه دارم و نیز معتاد هستم که متاسفانه باعث رنجش و ناراحتی زن من نیز شده بود و از انجاییکه همسر من بهتر از من مسعود رجوی را شناخته است امیدوارم براین توطئه فایق شود.
بار دیگر بدین وسیله من اعلام جدایی خودرا از مناسبات سرتا پا دروغ رجوی اعلام میدارم و امید دارم قبل از اینکه دیر شود، سایر دوستانم نیز ازاین مناسبات جداشده و پای در دنیای ازادی خودشان بگذارند.
من هم دیگر سکوت نخواهم کرد و ایستادن را تجربه می کنم.
با درود و سلام به خانواده های قربانیان اسیر در دست مجاهدین
سیاوش رستار ـ (نادر افشار)
تیرانا ـ آلبانی