دکتر هزار خوانی، اسیر چنبره ی جبر اجتماعی و یا جبر پیره سری؟

دروبسایت اصلی فرقه ی رجوی صحبت ازپیام دکتر منوچهر هزارخوانی آمده که طی آن قول داده که اوهم در خیمه شب بازی گرانقیمت ویلپنت پاریس حضور داشته باشد!
اوکه دردهه ی 1340 واوایل 1350 درخششی درمیان روشنفکران سکولار داشت و مخصوصا با نوشتن سوک نامه ای در رثای زنده یاد صمد بهرنگی،  نظرمرا که نوجوانی شیفته ی صمد بودم  جلب کرد!
ازاو هرانتظاری را داشتم جز این یکی! یک نویسنده ی سکولار سابق ومجیز گوی رجوی که با طرح خود بعنوان جانشین خدا ویا امام زمان، پدر هرچه سکولار وسکولاریزم را درآورده است!!
چرا؟ اوکه اینقدر استعداد داشت که بفهمد صمد بهرنگی کیست و این جوان ناکام تبریزی، فکری بجز ترقی کشور و بهبود دانش ومعیشت مردم وخوشبختی بشریت درسر ندارد وازصمد تمجید کرده و خواسته باشد خاطره اش را عزیز بدارد، چگونه میتوانست در چاه ویل استبداد، خودکامگی.ارتجاع خاص مسعودرجوی گرفتار گردد ودرجامعه ی اروپا که لااقل ازنظر فرمال بازتر است، اینهمه به قهقرا برود!
اگر او مشکلی درداخل داشته و راهی جز خروج ازکشور برایش متصور نبود و برفرض محال این راه را تنها مسعود رجوی برایش باز میکرد، تا اینجای کار ایراد اساسی براو وارد نیست.
 ولی میدانیم که او راسا هم میتوانست بدون کمک مسعود رجوی ایران را ترک کند ومجبور به مدیح سرایی چند دهه ای بر له مسعود رجوی که براثر خیانت های زیاد خود یک سازمان سیاسی کشور را تبدیل به فرقه ی منحط و اصحاب کهف نشان کرد، نباشد!
درهر صورت او خارج رفته بود ومیتوانست با درآمد حاصل ازحقوق پناهندگی و احتمالا تالیف وترجمه، زندگی شرافتمندانه ای داشته باشد که بطور معما برانگیزی این کار را نکرد وتبدیل به عمله ی شیطانی بنام مسعود رجوی شد!
چه راز ورمزی دراین کار کاملا غیر نرمال آقای هزار خوانی نهفته است؟!
اینجاست که انسان ازبعضی کارهای تعدادی ازانسان های نسبتا مدعی حیرت میکند  وشعر معروف میافتد:

پرچین یاوه مانده شکوفید
آن طبل پر غریو فروکاست!
و…
آن ننگ را گزید وسپر کرد
این نام را بدون سپر خواست!
اما مشکل دراینجاست که آن شعر مربوط به  مبارزین تسلیم شده ای دردوران ستم شاهی وآنهم دربرابر فشار سلول های انفرادی و ضربه ی سفیر کشان کابل های برآمده برپاهایشان بود وهزارخوانی این مشکل را نداشت و متاسفانه حکم کسانی رادارد که در پشت سنگر های خود تسلیم شده و بطور احمقانه ای تیرباران هم گردیده است!
آری ازمنظر انسانی که به قضیه نگاه کنیم، آقای دکتر منوچهر خوانی جزو بدشانس های بزرگ وتیره روزان تاریخ معاصر روشنفکری ایران است!
به متن پیام او توجه فرمایید:
" دوستان و دوستداران مقاومت،  شما تا کنون دشمنان بسیاری را از میدان خارج کرده‌اید، موانع بسیاری را از سر راهتان برداشته‌اید، هم در عرصه داخلی، هم در عرصه بین‌المللی، اما دشمنی که امروز در برابر خود دارید و قصد کرده‌اید به زباله‌دان تاریخش درافکنید از همه آنها سخت جان تر و پایدارتر است. یک کوه فرهنگی از رسوبات عمیق و دیرینه استبداد مذهبی قرون‌وسطایی است که از جاکندنش،  به گمان من، بدون مشارکت فعال همه کسانی که این بلیه ناهمزمان راه نفسشان را بسته است، اگر شدنی باشد، بسی طاقت‌فرساتر از آن است که اکنون میپنداریم ".
اینکه اعضای سازمان- ودراصل شخص مسعود رجوی – کرده، تبدیل یک سازمان سیاسی نسبتا مطرح کشور به یک گروه مافیایی وهردمبیلی است ودشمنانی که دراین میان شکست خورده اند، همان مردم، قربانیان ترور وعواقب آن، اهداف پایه گذاران آن، مدافعان استقلال کشور و… بوده اند که لابدآقای هزارخوانی اینها را دشمن میداند که دراین خصوص حرجی براو نیست و او خود را عمیقا به صف " ارتجاع، وابستگی وضد خلق" ملحق کرده است!!
چرا که دشمنانی غیر ازاین بدست این  "مقاومت " که نام آبرومندانه ی باند رجوی است، ازمیدان خارج نشده اند!
درادامه این پیام که اعتباری درسطح شعاردارد، آمده است:
" اما شما هم می‌دانید و در کوره تجربه‌های روزمره خود دریافته‌اید که بعید است این کوه سنگی سخت جان، آخرین مانعی باشد که با آن روبه‌رو خواهیم بود. منتها این نتیجه را هم به دست آورده‌ایم که در مقابله با مانعی که جلو ماست، هر اندازه که سخت جان و توان فرسا به‌نظر آید، باید طوری عمل کرد که انگار می‌خواهیم آخرین مانع را از سر راهمان حذف کنیم. پس باید با تمام ظرفیت و تمام قوا در گردهمایی پرشکوه سالانه مقاومت د‌ر 23خرداد شرکت کنیم. من پیرمرد هم خواهم آمد تا از شما جوانترها، در زمینه پایداری در مبارزه و مقاومت و وفاداری به آرمان آزادی درس بگیرم ".
دراین مورد آقای هزار خوانی موانع بعد برسرراه را ذکر نکرده تا بیشتر مورد بحث قرار گیرد ودراصل کلی گویی فرموده تا انگشت برموانعی که لابد ازتحلیل های پیرانه سری خودش – والبته کپی تحلیل های مسعود رجوی –  تعریف شده، گذاشته نشود.
دیگر اینکه شما بعنوان یک پیرمرد، ازاین جوانان؟؟ (شوخی می فرمایید یا واقعا هم منظورتان پناهندگان کشورهای فقیر و… است)  چه خواهید آموخت؟!
آنها کاری جز گرفتن حقوق پناهندگی ازاین یا آن کشور جهان ومهمان تورهای مسافرتی بودن که هزینه اش توسط سازمان  و… تامین میشود، کرده اند که کارهایشان دستمایه ی ترقی شما درمبارزات آتی تان باشد؟!
فکر نمیکنید که حرف حسابی نداشته اید که مطرح کنید واینها را ازسر ناچاری وراضی نگه داشتن رجوی کرده و خود را درعرصه ی سیاسی  سبک وزن تر نشان دادید و بنفع خودتان هم که بود، ساکت مینشستید؟
صابر
 

خروج از نسخه موبایل