عکس واره‌ای از فروغ جاویدان مجاهدین خلق

توضیحی ضروری و مقدماتی:

من منیژه حبشی هستم. بمدت ۸ سال هوادار مجاهدین بوده ام و مدت کوتاهی از این فاصله را عضو بودم , از همان« درجه» دادنهای بعد از انقلاب ایدئولوژیک سال ۶۴! و از سال ۶۸ از مجاهدین جدا شدم.

در نوامبر سال ۲۰۰۲ که احتمال حمله آمریکا به عراق فزونی میگرفت، شایعه تصمیم مسعود رجوی به تدارک «فروغ جاویدان ۲» در میان مخالفین رژیم در خارج از کشور پخش شد. اینبار فکر کردم که در توان بسیار محدود خود هم که شده، باید در جلوگیری از جمع آوری مجدد نیرو از کشورهای اروپایی و آمریکا و به مسلخ فرستادنشان تلاش کنم. شروع به نوشتن و انتشار چند مقاله با نام مستعار «ایران پرورش» کردم. حال با توجه به سالروز نبرد حماقت بار«فروغ جاویدان»، تصمیم به انتشار مجدد آن گرفتم. لازم به یادآوریست که به متن منتشر شده در سال ۲۰۰۲، چند عکس و چند نکته افزوده ام.

«عکس واره‌ای از فروغ جاویدان مجاهدین خلق»

از یک صحنه واحد میتوان عکس‌های متعدد و متفاوت، از زوایای مختلف داشت. این عکس‌ها با تمام تفاوت‌ها، بیانگر یک واقعیتند.

من در این نوشته سعی خواهم کرد عکس واره، بخشی از وقایع حمله «فروغ جاویدان» مجاهدین خلق را به تماشا بگذارم. بهمین جهت تلاش خواهم کرد که نوشته‌ام حتی الامکان بیان ماوقع باشد و نه تفسیر آنها. زیرا معتقدم دیدن یا شنیدن و یا حتی خواندن این صحنه‌ها به اندازه کافی گویاست و هر کسی در ذهن خود قادر به جمع‌بندی نسبی آن خواهد بود و روش‌های تبلیغی در جهت اثبات یا نفی، کم بها دادن به اندیشه مخاطب است. با این وجود برای ورود به مطلب نیازمند یادآوری چند نکته هستم:

از آغاز جنگ تا سال ۶۷، رهبری مجاهدین مستمراً اعلام کرده بود که این رژیم به جنگ خاتمه نخواهد داد زیرا با ختم جنگ، خودش هم رفتنی است و جنگ را شیشه عمر رژیم نامید. در همین راستا نیز خود با رژیم عراق قرارداد صلحی امضاء کرد.

در بهار سال ۶۷، عراق که چند سالی در موضع تدافعی قرار گرفته بود، به ادعای رهبری سازمان با الهام از عملیات چلچراغ و آفتاب سازمان مجاهدین، خیزهای مجددی برداشت و در چند حمله آخر به ایران تعداد زیادی هم اسیر از سپاه ایران گرفت.

اما دررابطه با این جنگ خانمانسوز، دانستن تحلیل رهبری مجاهدین در مورد موشک اندازی های عراق بروی شهرهای ایران بسیار ضروری و گویاست. مسعود رجوی، موشک باران مردم درمانده ایران را بسیار مثبت ارزیابی نموده و آنرا این گونه تحلیل میکرد که این موشک باران باعث تنفر بیشتر مردم از رژیم به عنوان ادامه دهنده جنگ میشود و حتی مردم از آن خوشحال میشوند زیرا باعث سقوط سریع‌تر رژیم خواهد شد.

تحلیلی به‌ غایت به دور از واقعیت. شاهدان عینی این موشک باران‌ها، متفقاً میگویند که این بمباران‌ها تنفر هر چه بیشتر مردم را از صدام و در کنار او از مجاهدین بدنبال داشته است.

البته افراد سازمان، بدور از اخبار و اطلاعات و بی رابطه با دنیای خارج از سازمان، تحلیل رهبری مجاهدین را به صدق باور داشتند و به همین جهت وقتی موشکی به شهری اصابت میکرد و بدستور رجوی شیرینی تهیه شده و در همه قرارگاههای سازمان پخش میشد، مانند عملیات نظامی خود سازمان، ابراز شادمانی میکردند و آنرا گامی در جهت سرنگونی رژیم میدیدند.

نهایتاً در۲۷ تیر ماه سال ۶۷ خمینی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت و در ۲۹ همان ماه گفت که «جام زهر» را سرکشیده است.

بدنبال این پذیرش، شرایط سازمان مجاهدین در عراق بسیار ملتهب شده بود. زیرا مجاهدین فقط از شرایط جنگی بین ایران و عراق و باز بودن مرز ها میتوانستند برای حمله استفاده بکنند و یکی از فرماندهان ارتش آزادیبخش در تیپ جواد، حرف دل رهبری سازمان را در قالب شوخی بیان میکرد و میگفت: «در شرایط حاضر تنها کسانی که جنگ در مرزها را میخواهند ما هستیم»

طبیعی بود که بعد از قطعیت صلح، صدام دیگر اجازه حمله گسترده از مرزهای عراق به ایران را نمیداد و سوال اصلی برای مجاهدین این بود: چه باید کرد؟

لازم به یادآوری است که در تابستان سال ۶۵ که بدنه سازمان به عراق منتقل شد، مهدی ابریشمچی در طی نشستی، تحلیل مسعود رجوی را به همگان اعلام کرد و گفت که ما باید در طی یکسال آینده کار را یکسره کنیم و گرنه بلحاظ سیاسی خواهیم سوخت.

در نتیجه رهبر مجاهدین که با بسته شدن مرزها خود را قفل شده میدید، تصمیم گرفت که قبل از بسته شدن کامل مرزها، حرکت نهائی را بکند. بویژه که طبق تحلیل مسعود رجوی پذیرش صلح و سر کشیدن «جام زهر»توسط خمینی، به تلاشی کامل نیروهای وفادار به رژیم منجر شده بود و خمینی به هیچ‌وجه قادر به بسیج نیرو و مقابله با «ارتش آزادیبخش» نمیبود.

پس دست به تدارک یک حمله رو در رو و تمام عیار زدند. اما در مدتی کمتر از یک هفته!

در آن زمان سازمان مجاهدین نیروئی به تقریب حدود ۳۰۰۰ – ۳۵۰۰ نفر داشت و با کمک تبلیغات وسیع و سازمان یافته، به توسط انجمن دانشجویان مسلمان خود، دست به بسیج نیرو زده و در حد توان، قریب به ۷۰۰ – ۱۰۰۰ نفر را به عراق آوردند.

بهرحال در عراق فرصت کوتاه بود. بسیاری از بخش‌های سازمان مجاهدین چون بخش‌های تبلیغات، صدا و سیما، تدارکات، اطلاعات، تعمیرات و همچنین تمامی تازه واردین، کاملا از امور نظامی بیگانه بودند، ولی رهبری سازمان وقت زیادی نداشت. مرزها به سرعت بسته می شدند و آن‌ها باید در طی چند روز حرکتی را که میخواستند، میکردند و گرنه فرصت از دست رفته بود.

بنابراین ضمن تدارکات صنفی و نظامی، نفرات را دسته بندی کردند و هر گروه را برای حدود دو الی سه ساعت برای «آموزش نظامی» بردند. البته آموزش که یک شوخیست و هدفشان فقط این بود که هم دل نگرانی غیر نظامیان فرو کاهد و هم افراد نحوه شلیک گلوله از اسلحه را بشناسند! چون بی اغراق زمانی که برای تمرین به هر کس می رسید بیش از ۱۰-۱۵ دقیقه نبود و آنهم طبعاً فقط صرف تمرین تیراندازی میشد.

در همین زمان تدارکات سخت فعال بود تا امکانات لازم برای حرکت همگان را آماده کند. هم خورد و خوراک و تانکرهای بنزین آماده میکردند و هم به دو طرف وانتهای عادی پشت باز، دو صفحه آهنی بزرگ جوش داده و میگفتند زرهی شده است. سلاحها همه تمیز و آماده استفاده میشدند و …

ایران و عراق حدود ۱۲۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارند. ولی نگاهی سریع به نقشه کافی است که ببینیم کوتاه‌ترین راه رسیدن به تهران از مرز غربی کشور، از طریق کرند، اسلام آباد، کرمانشاه است.

وقایع بعدی نشان می دهد که بررسی رهبری مجاهدین هم عمیق‌تر از افراد غیر وارد و غیر نظامی چون من نبوده است. زیرا بعد ها من از آشنایان به امور نظامی و به منطقه کرمانشاه و مرز غربی ایران شنیدم که هر فرد آشنا به امور نظامی و به منطقه، از وجود تنگه «چهارزبر» آگاه است. این تنگه موقعیت جغرافیائی خاصی دارد که به لحاظ نظامی به واقع میتوان آنرا قتلگاه مهاجمین و بهترین سنگر مدافعین نامید.

دو طرف این تنگه را تپه‌های جنگلی و کوه‌های کم ارتفاعی گرفته‌اند و تنگه از پیچ‌های تندی هم برخوردار است که افراد مسلط بر تپه‌ها یا کوه‌های اطراف، بر تمامی تنگه و جاده میانی آن تسلط و اشراف صد در صد مییابند.

رهبری سازمان مجاهدین یکروز قبل از روز حرکت به سمت ایران، در نشست‌هائی که به سرپرستی فرماندهان تیپ‌های خود (لازم به یادآوریست که تیپ در اصطلاح سازمان مجاهدین با تیپ‌های موجود در ارتش‌های منظم دنیا یکی نیست و رهبر سازمان معتقد بود که یک مجاهد خلق با کیفیتی که دارد چند صد نفر از نیروهای دشمن را حریف است. وبا همین محاسبه یک تیپ آن ها را ۲۵۰-۲۰۰ نفر تشکیل میدادند *۱) ترتیب داده و خط و خطوط سازمان را در این حمله برای افراد توضیح میدهند.

توضیحات بدین مضمون است که فردای آنروز همه به سمت مرز ایران حرکت و از طریق اسلام آباد، اول به کرمانشاه و سپس به تهران خواهند رفت. و به یقین در این مسیر تعدادشان ده‌ها برابر خواهد شد. زیرا مردم دسته دسته در مسیر به آنها خواهند پیوست و نهایتاً تهران بسادگی فتح خواهد شد.

همچنین به عدم توانائی رژیم به بسیج نیرو تاکید شده و رژیم را در نقطه ضعف مطلق دانسته بودند و قرار ملاقات همگان در میدان آزادی تهران گذاشته شده بود.

در اکثر این نشست‌ها، به عنوان نمونه در تیپ‌های آذر، محمود، فائزه، جواد و… در پاسخ به سوال برخی که می پرسیدند: چقدر احتمال درگیری می‌دهید؟ جواب این بود:

«درگیری مختصری شاید باشد، ولی درگیری اساسی نخواهیم داشت.»

همان شب پدر و مادرها برای خداحافظی از بچه‌هایشان که در محلی بصورت پانسیون نگهداشته میشدند و فقط بعد از ظهر پنجشنبه و روزهای جمعه را با پدر و مادرشان میگذراندند، میروند. بچه‌های کوچک‌تر هنوز قادر به درک قضایا نیستند، ولی آنها که بیش از ۱۲-۱۰ سال دارند خیلی خوب میفهمند که معنی این خداحافظی چه میتواند باشد و علیرغم موج تبلیغ بی امان و فضای حماسی ساخته شده، اضطراب بر چهره بچه‌ها موج میزند. بخصوص که مسئولین از بچه های ۱۱-۱۲ سال به بالا، برای تدارکات و جابجائی جعبه های فشنگ و درست کردن ساندویچ‌های سفر مرگ و زندگی پدر و مادر‌هایشان استفاده کرده بودند.

در آن شب فضای قرارگاه اشرف عجیب است. همه از شوق بازگشت و رسیدن به تهران و دیدار خانواده‌ها حرف میزنند و در این میان یکنفر هم به جستجوی چند سکه ۲ ریالی است که در تمام این سال‌ها با خود حفظ کرده که بلافاصله بعد از بازگشت به تهران به خانواده‌اش تلفن کند. می‌گوید امیدوار است سکه لازم برای دستگاه‌ها عوض نشده باشد.

کار آخر شب نفرات، بستن کوله پشتی هاست. به همه زنان سازمان گفته شده که روسری های قرمز خود را که در مراسم رسمی به سر میکنند، در کوله پشتی هایشان بگذارند، تا در میدان آزادی همه با روسری قرمز حاضر شوند.

فضا بیشتر تداعی کننده یک سفر دسته جمعی فامیلی است تا فضای آمادگی برای جنگ.

صبح روز ۳ مرداد، افراد درون کامیون‌های نفربر و مواد سوختی و غذائی بر کامیون‌ها و وانت‌ها به همراه تانک‌های سبک (که با زنجیر حرکت نمیکنند) و خمپاره اندازها و چند ضد هوائی و… در صفی طویل از مقابل آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی که به شادمانی و بسیار خندان دست خداحافظی تکان میدهند، عبور کرده و با سرعتی نه چندان زیاد (علیرغم آنکه رهبر مجاهدین آنرا حرکت براندازی شهاب وار نامیده بود) به سمت مرز حرکت میکنند.

حرکت این صف طویل در روز روشن از دید افراد عادی هم نمیتوانست پنهان بماند، چه رسد به دید رژیم و جاسوسان منطقه‌ای آن.

سرانجام بعد از توقفی برای نهار، در اوائل شب، کاروان به مرز می رسد و از آن عبور کرده و با همان وضعیت به سمت کرند و اسلام آباد و سپس به سمت تنگه معروف سرازیر می‌شود. در میانه راه، هستند مردمی که از دیدن این صف طویل «نظامی» شادی خود را ابراز کرده و امیدشان را به سقوط رژیم ابراز میدارند ولی از گروه گروههائی که مسعود رجوی وعده الحاقشان به صفوف مجاهدین را میداد خبری نیست.

قبل از رسیدن به تنگه، شب را در بیابان‌های اطراف جاده منتظر صبح میمانند و سپیده که میزند بر خودروها سوار و به راه ادامه میدهند. به نظر میرسد فرماندهان از عدم درگیری بسیار مطمئن هستند که شب را میمانند و در روز روشن شروع به پیشروی میکنند.

اما از اوائل صبح مشخص میشود که رژیم نیروهایش را بسیج کرده و به منطقه فرستاده است و چنانکه گذر وقایع گواهی میدهد فرماندهان نیروهای رژیم دچار مشکل رهبری مجاهدین نبوده‌اند و منطقه را بخوبی می شناخته‌اند.

بتدریج درگیری آغاز میشود. به چندین خودرو خمپاره میخورد. دستور میرسد که همه از خودرو ها پیاده شده و در اطراف جاده منتظر دستور بمانند. اندکی بعد هواپیماها و هلیکوپترهای رژیم نیز به پرواز درآمده و دشت و تپه‌های اطراف جاده را که افراد مجاهدین در آن پراکنده اند، بمباران میکنند. تعدادی کشته و زخمی در همان موج اول بجا مانده است. از آن جمله یکی از زنان مجاهد بنام «منیژه» که ایستاده بمباران را تماشا میکرد و ترکش بمب نیمی از مغز او را متلاشی کرد، زیرا او نمیدانسته که باید هنگام بمباران بر زمین بخوابد و سر خود را در میان دست‌ها پنهان و محافظت کند.

تونل‌های مخصوص عبور آب در زیر جاده‌ها مملو از مجاهدین پناهنده است. مجاهدین حیرانند که چرا از هواپیماهای عراقی که قرار بوده به آنها پوشش هوائی بدهند، خبری نیست. البته معلوم شد که بعد آمده و گشتی زده و رفته‌اند. یکنفر از بیرون خبر میآورد که «بچه‌ها یک هلیکوپتر رژیم را زدند.» همه فریاد شادی سر میدهند.

اینکه چه ساعتی است و زمان چگونه میگذرد، هیچ کس بیاد نمیآورد.

مجددا دستور میرسد که همه سوار خودرو ها شوند و چون تپه سمت راست جاده و مسلط به تنگه در اختیار سپاه است، با سرعت سعی در عبور از تنگه کنند و در این فاصله برای ترساندن سپاه و بسیج مستقر در روی تپه جنگلی، به آن سمت شلیک کنند. نفرات مستقر در درون خودروهای سر باز، همگی بی هدف به آن سمت تیراندازی میکنند. ولی شلیک‌های بی هدف چاره نمی بخشد و از روی تپه‌ها یکی بعد از دیگری خودرو های مجاهدین هدف خمپاره و آر پی جی قرار میگیرند.

آتش گرفتن چند کامیون و یک نفتکش پر از بنزین در اواسط تنگه، راه عبور را تقریبا مسدود کرده است.

هر خودروئی که وارد تنگه میشود، هدف قرار میگیرد و نفرات آن (گاه همراه خود خودرو) به سمت یکی از دو دامنه جاده سرازیر میشوند.

آنهائی که ناخواسته یا نادانسته به سمت راست جاده سرازیر میشوند، تماما بصورت هدف‌هائی روشن و در دسترس برای سپاهی ها و بسیجی های روی تپه درآمده‌اند. مشاهده این افراد که از ابتدائی ترین فنون جنگی و نظامیگری هم بی خبرند بسیار دردناک است. همه بعد از سرازیر شدن در دامنه جاده، برخاسته و در یک مسیر مستقیم شروع بدویدن میکنند و نفر به نفر تیر میخورند و میفتند. کسی نمیداند که برای پائین آوردن توان نشانه گیری دشمن حداقل میشود بصورت زیگزاک دوید. بهر حال از ۱۵–۱۰ دقیقه مشق نظامی بیش از این نباید انتظار داشت.

اجساد و زخمی ها همه جا پراکنده‌اند. بر روی جاده، خودرو های سوخته و جسدها در کنار هم دیده میشوند. دختری که سه شب قبل از لندن آمده بود و ضمن گذاشتن روسری قرمز دریافتی اش در کوله پشتی، با علاقه از اشتیاق دیدار خانواده‌اش حرف می زد، تیر خورده و در کنار نفت کش سوزان افتاده است. بنزین مشتعل به سمت او جاری است. فقط باید آرزو کرد که گلوله‌ها کار او را قبل از رسیدن آتش تمام کرده باشند.

طرف دیگر جاده هم وضع خرابست. اکثراً با بلاتکلیفی سعی میکنند خود را از تیررس دشمن مخفی نگهدارند.

در این میان فرمانده یک گروهان به افراد متلاشی و مجروح سمت چپ فرمان پیشروی می‌دهد ولی گوش شنوائی نمییابد.

زیر تونل‌های آب پر از پناهنده و مجروح است. همه بیم فرود آمدن شب و سرازیر شدن افراد سپاه و بسیج از روی تپه‌ها را دارند. در این میان یکی که مورد اصابت گلوله یا گلوله ها قرار گرفته، با تحسین میگوید: « چنین جنگ جانانه ای رو فقط مسعود میتونست راه بیندازه»…

شب فرا میرسد. فرمان رسیده که افراد به روی تپه‌های سمت چپ جاده و جنگل‌های درون آن بخزند و خود را از تنگه بیرون بکشند و به سمت دیگر تنگه برسانند.

حال که شب شده و هدف گیری ممکن نیست، نیروهای رژیم تپه‌های سمت چپ را با کاتیوشا میکوبند.

کسانی که جراحت شدید دارند، امکان بالا خزیدن روی تپه‌ها را ندارند و اکثرشان بعد دستگیر میشوند. ولی بقیه با تمام توان سعی میکنند خود را از دام آن تنگه برهانند.

آنها که موفق میشوند خود را بالا کشیده و از سمت دیگر تپه به پشت تپه‌ها و جاده برسانند، بخشی از مسئولین و امداد سازمان را درآنجا مییابند. برخی از مسئولین سعی در بازگرداندن نفرات به پشت جبهه را دارند و آنها را در خودروها پر کرده و برمیگردانند.

اما رژیم با حرکت گازانبری تلاش در بستن راه بازگشت مجاهدین را دارد و در اطراف جاده اسلام آباد و کرند نیرو پیاده کرده است. جاده بسیار خطرناک است. تلفات زیادی در همان راه برگشت وارد میشود و بسیاری از نفرات در درون خودروها هدف گلوله ها قرار میگیرند و تعداد زیادی از خودرو ها نیز هدف قرار میگیرند.

سرانجام علیرغم تلفات بسیار، مابقی خود را به کرند میرسانند. ساختمانی نیمه تمام را میشود دید که پراز مجروح است و یا افرادی که مبهوت این جنگ ابلهانه اند و سرانجام از آنجا به داخل عراق عقب می نشینند.

این عقب نشینی نه تماماً در یکروز بلکه تا چند روز بصورت پراکنده ادامه مییابد. و تک و توکی هم سر از روستاها در آورده و با حمایت مردم مخفی شده و چند روز بعد برمیگردند.

مسعود رجوی در این پیک نیک مرگ حتی از مادرها و افراد مسن هم نگذشته‌ و جسد پاک مادر میمنت در خاک ایران به جا میماند.

ولی آنچه تکان دهنده است صرفا حضور سالمندان و مادران نیست، بچه‌ها را هم به جنگ آورده‌اند. دیدن اسیران ۱۵-۱۴ ساله که به جنگ فرستاده شده و بعد از اسارت بوسیله عراق به سازمان پیوسته بودند، بسیار ناگوار است، ولی واقعیت دارد. آن‌ها هم سلاح در دست در میدان محشر این سفر مرگ حضور دارند. پس چه شد آن‌همه شعار رهبری مجاهدین بر علیه سوء استفاده رژیم از کودکان در جنگ؟ اگر رژیم آنها را گوشت دم توپ خود کرده بود، چرا آن‌ها را باز هم در جنگ و این بار در اردوی « تنها آلترناتیو دموکراتیک » او میبینیم؟

پاسخی نیست. هم‌چنانکه از نوجوانان خود سازمان هم در میان شهدا نشان داریم، شهید ۱۷ ساله خانواده گنجه‌ای نمونه‌ای از آنست.

بالاخره لشگر شکست خورده به قرارگاه برمیگردد. روحیه‌ها متفاوت است. بخشی با دیدن جنگ حساب ناشده متفکرند و اکثریت بر حسب عادت چون آقای رجوی عملیات را پیروزمند و «فروغ جاویدان» خود را فخر تاریخ مبارزه و پیروزی بزرگ «خلق» ایران مینامد، لب به تائید میگشایند.

در همین هنگام فرماندهانی سخن از حمله نهائی در دو تا سه هفته بعد میکنند…

[…]

منیژه حبشی (ایران پرورش)

۱۶ آبان ۱۳۸۱ برابر۷ نوامبر ۲۰۰۲

——————————————-

تیپ یکی از یگان‌های ارتشی است. هر تیپ معمولاً از ۳٬۰۰۰ تا ۶٬۰۰۰ سرباز تشکیل شده‌است. معمولاَ ۲ هنگ با هم یک تیپ و ۴ تیپ با هم یک لشکر تشکیل می‌دهند.

خروج از نسخه موبایل