من رمضان موسی پورهستم از چابکسر مزاحم شما میشم. باور کنید صبح زود هواخنکی اومدم تا زودی هواگرم نشده برگردم آخه دیگه پیرشدم ؛ عصا
آقای موسی پور بخاطر کهولت سن که به سختی سخن میگفت با سرکشیدن یک لیوان آب خنگ ادامه داد: " راستی شنیدم یک نفرجدید به ایران اومده واهل گیلان هست میشه اونو ببینم تا آخرین خبرابراهیم رو ازش بگیرم."
مسول انجمن ضمن استقبال ازحضورآقای موسی پوردردفترانجمن نجات گیلان به ایشان قول مساعد دادند که بزودی زود بتواند با آقای منصورشعبانی که جدیدالورود به ایران وگیلان هستند بلاواسطه دیداروملاقات کنند وهرچه سوال دارند ازایشان پاسخ شان را بگیرند.
درادامه این ملاقات صمیمانه مسول انجمن به مرد شریف شالیکار گیلک که چشم انتظار برادر اسیرش درفرقه بدنام رجوی است گفتند" انشاءالله درملاقات با آقای شعبانی خبر جدیدتر از برادرتان ابراهیم خواهید شنید ولیکن من هم سالیان با ابراهیم بودم وحسابی از وی شناخت دارم. نه اینکه ابراهیم یک اسیر جنگی و اغفال شده رجوی بود وبی سوادی وروستایی بودنش هم مزید برعلت شده بود متاسفانه رجوی فقط ازابراهیم بیگاری می کشید ودرآنجا باغبان بود وگل وگیاه پرورش میداد. درعوض ابراهیم تنها خواسته اش این بود که حال که اجازه ندارم بروم دنبال خانواده ام من هم فقط کارفیزیکی ویدی میکنم ومطلق درجلسات ونشستهای حسابرسی وتحقیرآمیزشرکت نمی کنم. عملا هم همینطوربود ابراهیم همیشه ازجمع منزوی بود وگوشه نشین وتنهایی درخلوت خود با خاطرات خانواده اش درباغچه کارمیکرد وعمروجوانی اش را تباه میکرد که متاسفانه الان دیگرموهاش سفید شده وپیرشده است. امیدوارم که به دلش بیفتد وازخواب درازوطولانی بیدارشده ونزد خانواده اش برگردد."
آقای رمضان موسی پوردرحالیکه به عصایش تکیه داده بود عمیقا ازته دلش زمزمه میکرد " الهی روزخوش نبیند رجوی که برادرم را به اسارت گرفت و ما را داغدارکرد".