من انتظار هر خبری ازاین همکار سابقم را که به بد دهنی و… معروف بود، داشتم، جز مقاله نویسی!
این فرد ازجمله افراد نامقبول بین بچه ها بود وبچه ها ازفضولی ها وبددهنی های او درجلسات خسته شده بودند وهمواره آرزو میکردند که ای کاش بپا نخاسته وبا تکرار طوطی وار سخنان این وآن، برخستگی روحی وجسمی شان که ناشی از زندگی در فرقه ی رجوی بود، نمیافزود!
درهرصورت، رجوی ازسر بیچارگی، این همکار نه چندان خوشنام و خوشآیند ما را هم وارد صحنه کرده که مقاله بنویسد!!
هراز ارکانی درسوک؟! عبدالعلی قنبری که قربانی جنون رجوی شده و با مرض سرطان که میشد با انتقالش به اروپا مداوا شود که چنین نکردند ودرگذشت، در وبسایت های رجوی نوشته است:
"… این گذشت تا یک روزی در لیبرتی نام او را (عبدالعلی قنبری) بهعنوان بیمار سرطانی دیدم و متوجه شدم که نیروهای استخبارات مانع رفتن او به بیمارستان شده اند، کاری نمیتوانستم بکنم جز آنکه نامه ای بنویسم و شکایت بکنم ".
این ادعا که مامورین محافظ عراقی اجازه ی اعزام به بیمارستان را نمیدهند درجایی ثابت نشده وفقط درسطح ادعایی است ازطرف باند رجوی!
ما بارها درمقابل این ادعاها به باند رجوی پیشنهاد کرده ایم که اعضای متحصن خانواده ها را درجریان بدرفتاری های احتمالی مامورین عراقی بگذارند که هرگز باین توصیه توجهی نکرده اند!
ثانیا، سازمان در مواردی توانسته است که این قبیل بیماران را به اروپا منتقل کند واین سئوال پیش میآید که چرا دراعزام این بیماران، گزینشی عمل میشود که ربطی هم به مامورین عراقی ندارد وبنابراین برای خوشآیند رجوی، دروغ نگویید!
ارکانی مینویسد:
" آخرین بار در یکی از روزهای مهر 93 او را در حال تردد دیدم و حال و احوالش را پرسیدم و گفتم چطوری؟ خنده ای کرد و با مهربانی گفت امروز قرار پزشکی داشتم ولی نگذاشتند بروم و من بازهم او را از پشت سر اما این بار در نور روز دیدم. بیماری اش پیشرفت کرده بود و سرعت راه رفتنش آهستهتر شده بود. میدانستم اگر سر موقع به شیمیدرمانی نرسد چه خواهد شد. اما چه میشد کرد "؟
اودلیل این ممانعت از اعزام را چگونه شرح داد؟ آیا بتو نگفت که فرماندهان باند رجوی، درانتخاب مترجم برای یک بیمار هم، بطور نابخردانه ای با مامورین عراقی چانه زده و جان بیمار وسرنوشت اورا دردرجه ی دوم اهمییت قرار میدهند؟
آیا بعنوان یک دوست، به دفاتر ارگان های ذیصلاح مستقر در اطراف لیبرتی مراجعه کرده وتلاش برای حل این مشکل نمودی؟؟
ونیز:
" مدتی بعد ناظمی به آلبانی رفت… وقتی خبر شهادتش را شنیدم، در حالیکه آن خاطرات از ذهنم می گذشت، به عظمت راه طی شدهاش فکر کردم و ضمن لعنت قاتلانش آنچه که به من انگیزه می داد، مسؤلیتی بود که در مقابل این شهدا بر دوش خود حس میکردم ".
چرا زودتر به آلبانی اعزام نشد وآیا توموقع نفرین به قاتلانش، درته دل خود میدانستی که شخص رجوی بوده که با تعلل درانتقال او و تویی که ممکن است سرنوشت بدتر ازاو پیدا کنی، نقش یک قاتل را داشته است؟!
رجوی تنها با حراج زیور آلات وعتیقه جات مریم قادر است که همه ی شما راازاین نوع مرگ ها ومرگ های فجیع تر ازاین نجات دهد ومشکلی بنام مشکل مادی ندارد!!
حالا به شعار دهی ارکانی توجه شود:
" مجاهد شهید عبدالعلی قنبری اهل همدان بود و ما به او ناظمی میگفتیم. 40 سال با شاه و شیخ مبارزه کرد و سرانجام با شیوه زجرکش به شهادت رسید و رفت و بار امانت به مقصد نرسیدهاش را که سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی است، ما رزمندگان ارتش آزادی همچنان بر دوش خود حس میکنیم و بیتردید آن را محقق میکنیم ".
نورسته های رجوی با کوچکترین ناراحتی به گرانترین مراکز درمانی منتقل میشوند و لابد این جانباخته ی راه جنون آمیز رجوی، چندان خودی نبوده تا اعزام شود وشاید بهتر بود که با این سن و تجربه واطلاعات زیادش بمیرد و خیال رجوی را ازافشاگری های احتمالی آینده راحت کند!
راه کار رجوی درمقابل او، ازبین رفتن باین شکل بود که دیدی وآیا توهم میخواهی این راه تعیین شده ازطرف رجوی را طی کنی؟!
محمد رضا