مجاهدین خلق به اعتقاد بسیاری قبل از اینکه یک گروه سیاسی به حساب آیند، یک دیدگاه، یک نگرش، و یک نوع تفکر با سیستم ارزشی متفاوت از دیگران محسوب میشوند… گذشت زمان و انتشار مطالبی از جانب کسانیکه سالهای زیادی از عمر خود را با مجاهدین سپری کرده بودند، این واقعیت را که این گروه قبل از هرچیز یک نظرگاه و یک منطق مبتنی بر روابط و مناسبات فرقهای است را بیشتر اثبات کرد. تحقیقاتِ سالهای اخیر در باره ی شیوه ی عملکرد و دینامیک موجود در بین فرقههای گوناگون در کشورهای مختلف، این نظر را که روابط و مناسبات درونی این گروه- مجاهدین- شباهتهای غیرقابل انکاری با فرقههای شناخته شده ی موجود دارد را بیش از پیش برجسته کرد. به عقیده ی نگارنده، عدم درک درست از روابط و مناسبات فرقهای در مجاهدین ریشه ی بسیاری از ابهامات و انتقاداتیست که افراد از عملکرد آنها در زمینههای مختلف دارند. در نقطه ی مقابل، فهم عملکرد مجاهدین در این چارجوب، با خود پاسخ بسیاری از اَعمالِ ظاهراً نامعقول آنها را به همراه خواهد داشت. بحث تشریحی در باره ی ماهیت فرقهای مجاهدین را به مطالب دیگری که در آینده خواهد آمد موکول میکنم.
در مطالب آینده سعی میکنم نشان دهم که مجاهدین بسا خطرناکتر از فرقههای معمول هستند و عدم توجه به آنها میتواند در آینده فاجعه آفرین باشد، یک تراژدی بسا فراتر از آنچه تاکنون رخ داده است. فقط به ذکر دو نکته اشاره میکنم که در حقیقت پشت و روی یک سکه و از پایههای بنیادین هر تشکل فرقهای میباشند.
نخست آنکه فرقهها در تبلیغات مستمرِ درونی خود نیاز دارند خود را برتر از دیگران نشان دهند و تصویر شکستناپذیری از رهبری یا مرادِ فرقه به مریدان و اعضای خود القإ کنند. از این منظر، درکِ اعضای فرقه از رهبر مانند موجودیست فرابشری که با آنها سالهای نوری فاصله دارد، با دنیای غیب مرتبط است، و یک نیروی نامرئی همواره از او حفاظت میکند، و تنها "خدا" میتواند از او درباره ی اعمالش سئوال کند. از همین رو، به اعضای فرقه باورانده میشود که آنها عاجز از فهم این رهبری هستند و تنها از طریق یک حلقه ی واسط ممکن است به آن نزدیک شوند.
بیدلیل نیست که برای ارتباط باچنین پدیده ی فوق بشری باید یا او را در… آسمان رویت کرد، یا در "نوک پیکان تکامل!".
برای مراد یا رهبر فرقهها پاسخ به این نیاز از نان شب هم واجب تر است. چرا؟ چون در دیالکتیک روابط فرقهای، مریدان به مرادی نیازمند و وابسته شدهاند که وجود و بقای خود را در شکستناپذیری او جستجو میکنند و اگر ذرهای به او شک کنند آنچنان دچار عذاب وجدان شده و آنقدر باید دردِ ناشی از اضطراب یک تلاطم روانی را تجربه کنند که ناگزیر میشوند ترجیحدهند از ورود به این چالش درونی پرهیز کنند، یا آن را به عقب بیاندازند.
امّا آنچه از آن میتوان بعنوان ریشه ی ثانوی پرهیز از ورود به فاز تردیدها نسبت به رهبری فرقه یاد کرد همانا آگاهی عضو مربوطه از عواقب علنی شدن چنین تردیدیست. از تنبیه بدنی گرفته تا مجازات زندان و "مهمانسرا،" تا ترس و بیم ناشی از نداشتن سرپناه و قوت روزانه تا سایر عقوبات ناشی از خروجِ از گروه یا فرقه ی مربوطه.
دوّم آنکه، در آنطرف سکه ی چنین نیازی برای کنترل مطلق بر ذهن قربانی، مریدانی باید باشند که تسلیم چنین مرادی گردند و به فرامین او، بیچون و چرا، گردن بگذارند. چنین انسانی ابتدا باید از خویشتنِ انسانی خویش فاصله بگیرد تا بتواند قلب و روح خود را یکجا تسلیم رهبری کند. برای این کار شخص باید بپذیرد که او موجودیست خوار و خفیف که چنانچه از رهبر عقیدتی فرقه فاصله بگیرد یا در دنیای "مادون انسانی خارج" جذب دنیای بورژوازی شده، یا "به دامان رژیم میغلطد." اینکه رهبری فرقه از چه اسلوب و مکانیزمی بهره میگیرد تا به قربانی خود مسلط شود موضوعیست که در آینده به تشریح آن با ذکر نمونه های مشخص از مجاهدین میپردازم. فعلاً فقط اشاره میکنم که وقتی قربانی خود را تسلیم میکند یا به زبان مجاهدین خود را به "رهبری خاص الخاص" میسپارد دیگر "خودِ" انسانی او انقدر ضعیف شده و اعتماد به نفسش انقدر درهم شکسته که نهتنها توان پرسش و کنکاش از رهبری را از دست میدهد، بلکه حالا باید هرچه بیشتر رهبر عقیدتی خود را درعرش اعلی بگذارد تا بتواند با همانند-سازی با او، شخصیت حقیر شده و انسانیت پایمالگشته ی خود را قدری جبران کند. مانند کسی که نیمی از بدنش له شده و حالا با بزرگ کردن نیمه ی دیگر میخواهد آن را بپوشاند.
توضیح: واژههای داخل گیومه همه یا برگرفته از ادبیات حاکم بر مجاهدین هستند و یا نقل قول از رهبری آنهاست.
برگرفته از ایمیل دریافتی
خلاصه نویسی و ویرایش:سیروس غضنفری