خانم ندایی یکی از خانواده هایی است که فرزندشان در حصار فیزیکی و روانی فرقه رجوی در لیبرتی عراق است. ایشان که به تازگی از سفر عراق بازگشته است در تماسی که با دفتر انجمن تهران داشتند از رنجها و مصیبتهای متحمل شده از طرف فرقه رجوی اینگونه می گویند:
این دفعه نیز برای چندمین بار برای دیدن فرزند دلبندم راهی عراق شدم. سن و سالی از من گذشته است ولی فراق جگرگوشه ام مجال آرامش را از من سلب کرده است.
پسرم فریدون ندایی، در گذشته هیچ قرابتی به جریان فرقه رجوی نداشت. و برعکس خود را سرباز وفادار میهن می شمرد. در جنگ به اسارت درآمد و بعد از آن تحت جریان مغزشویی فرقه رجوی قرار گرفت و سر از درون آنان در آورد.
در هر صورت من مادرم و تا جان در بدن دارم در پی او خواهم بود.
این بار نیز به سان دفعات قبل سران فرقه رجوی نگذاشتند پسرم را ببینم. ولی من تا جایی که حنجره ام یاری ام می کرد فریدون را فریاد زدم. و باز هم اینکار را خواهم کرد.
این دفعه که جلوی لیبرتی بودیم، سران آنها یکسری را با صورت های پوشانده شده آورده بودند که بر علیه ما فحاشی کنند.
اما من مادرم و پسرم را در بین آنها شناختم. دیدم که با صورتی پوشانده شده بین نفرات ایستاده بود و مرا ورانداز می کرد. آرام بود و شعار نمی داد.
پسرم، اهل رویارویی و درشتی برای مادرش نیست. برای همین سران رجوی او را از آنجا بردند.
سران رجوی تحمل نشان دادن او را به من نداشتند. من فقط می خواهم او را ببینم و در آغوش بگیرم.
گفتم من یک مادرم، و باز هم به دنبال فرزندم خواهم آمد. این بازی ای که سران رجوی راه انداخته اند فقط یک بازنده دارد و آن خود آنها خواهند بود.
حسینی