نکته اول: قبل از هر چیز باید به این که به مجاهدین عبارت فرقه را اطلاق می کنیم توجه بیشتری داشته باشیم.
یعنی چی؟
خودشان که اسم سازمان مجاهدین را بر خود گذاشته اند و بسیاری هم آنها را منافقین می نامند. چرا ما آنها را فرقه می نامیم؟
قصد فرقه شناسی نداریم ولی خصوصیات فرقه ای رجوی را به اختصار می توانیم مرور کنیم.
1- رهبر یا رئیس گروه خود را جای خدا می نشاند
2- رهبر به هیچ کس پاسخ گو نیست و هیچ کس اجازه ورود به حیطه وی را ندارد
3- ارتباط بین اعضا از بالا به پایین است و اعضا اجازه ارتباط عرضی ندارند
4- اعضا اختیاری برای انتخاب صلاح دید خود ندارند و رهبر صلاح همه را تعیین می کند
5- نقطه تلاقی عشق و عواطف در ضمیر افراد مختص به رهبر گروه است
6- نوع و شیوه زندگی اعضا تماما در اختیار رهبر گروه است
7- مخالفت با رهبر گروه به معنای مخالفت با خدا تلقی می گردد
8- و…
به هر حال اکنون با جریانی روبروی هستیم که سالهاست از شکل گیری آن می گذرد و با گذشت از دوران بلوغ، مسیر سراشیبی خود را طی می کند.
آنچه لازم است مورد توجه قرار گیرد این است که، ما با جریانی مواجه هستیم که متاسفانه ریشه های عمیقی در اذهان اعضایش دوانده است و نمی توان به یکباره انتظار چرخش 180 درجه ای را ازآنان داشت و باید با بهره گیری از عواطف خانوادگی به تدریج شرایط تغییر را درضمیر اعضا ایجاد کنیم.
نکته دوم: برای نتیجه گیری بهتر باید با دید وسیعتری به لحاظ زمانی موضوع را ببینیم. با نگاهی به گذشته یعنی سال های پس از سقوط دیکتاتور عراق – صدام – و ورود فرقه رجوی به شرایط تحت کنترل نیروهای ائتلاف ـ اشغال عراق ـ اولین سیل خروج و جداشدن از سازمان را می توان دید. شرایط ایجاد شده به گونه ای بود که سران فرقه برای بزک کردن خود نیاز به مماشات در درون تشکیلات را داشتند.اهرم های فشار و قوانین تشکیلاتی خود به خود شل شد و اوضاع تا حدودی از کنترل سران فرقه خارج شد. تا جایی که فرقه برای نگه داشتن برخی از اعضایش حتی تن به دادن امتیازهایی هم نمود. در هر صورت به قول فرقه رجوی فضای ضد تشکیلاتی قوت گرفت و در نتیجه عده ای که رشته های بافته شده رجوی در اذهانشان پنبه شده بود مجال انتخاب و فرار از درون فرقه را یافته و از آن جدا شدند.
بعد از مدتی که فرقه رجوی وضعیت خود را در قبال نیروهای آمریکایی تثبیت کرد و تعدادی از سران و فرماندهان آمریکایی را به انحاء مختلف به سمت خود کشاند و عملا آنها را خرید، مجددا افسار درون تشکیلاتی اش را که از دست داده بود به دست گرفت و سعی در آرام کردن اوضاع به نفع خود نمود که درعمل با کاهش جدا شدن ها از فرقه روبرو بودیم.
نکته سوم: اواخر سال 89 تحصن خانواده ها جلوی در اشرف شروع شد و چهار سال به طول انجامید.فرقه رجوی که به هیچ وجه تصور به هم ریختگی درون تشکیلاتی اش را نداشت با حضور مداوم و بی پایان و شبانه روزی خانواده ها روبرو بود. دستور درون تشکیلاتی رجوی برای اعضا،در خصوص رویارویی با خانواده ها به مثابه اصلی ترین دشمن صادر شد. و عملا بد دهانی های مفتضح و بی پرده به اضافه برخوردهای فیزیکی شنیع و غیر قابل باوری را شاهد بودیم. بسیاری از خانواده ها شک می کردند که آیا اینان فرزندانمان هستند؟!
ولی واقعیتی کتمان نشدنی بود. ظرفیت فرقه ای رجوی که ریشه در درون ضمائر درونی اعضایش دوانده بود، از آنان عروسکهای خیمه شب بازی با طعم خشونت،ساخته بود.
آنان در فرقه رجوی، به اجسادی با روح های قبضه شده از عشق تبدیل شده اند که با اطوارهای ناپسند، طلب کمک و فغان آزادی را دارند. پارادوکسی باور نکردنی و گیج کننده از طلب آزادی و رهائی را در رفتارهای آنان بوضوح می توان دید.
ساختار پیچیده ای که فقط با کلید روشنگری جداشده هایی که سابقا خود نیز جزئی از آنان بودند، گره گشایی شد و خانواده ها تصویر پیش زمینه این حرکات فرزندانشان را لمس کردند. و این بار خانواده ها بودند که در پی برانگیختگی ذات اصیل فرزندانشان برآمده و اصرار بر ملاقات هر چند کوتاه با عزیزانشان را نمودند و رویارویی عشق و نفرت شروع شد.
بعد از مدتی دوباره مرحله ی جدیدی از جداشدن ها شروع شد و با هر بار که کسی جدا شد انگیزه خانواده ها چند برابر به اوج می رسید.هر جداشده ای در اولین ابراز وجود خود گفت: فقط صدای خانواده ها، پدران و مادران و… بود که به من انگیزه انتخاب و جداشدن از فرقه رجوی را می داد.
درنهایت رجوی در رویارویی با عشق شانه به خاک مالید و اشرف تخلیه شد.
ادامه دارد…
حسینی