نامه ای به اسماعیل فلاح

جناب آقای اسماعیل فلاح

سلام

خبر رهائیت را شنیدم و از اینکه توانستی بعد از سالیان سال خانواده و بستگانت را ببینی٬ خیلی برایت خوشحال شدم.  شاید تعریف آنچه طی این سالیان به تو و به ما گذشته برای خانواده ها ٬ سخت و یا حتی غیر قابل باور باشد. چرا که زندگی در مناسبات سازمان آنقدر غیر قابل باور و آنقدر فرقه ای بوده که مردم عادی کوچه و بازار بیشتر آنرا به یک داستان و رمان میپندارند تا یک واقعیت سخت! خیلی پیشتر وقتی کتابی یا فیلمی از زندانیان جنگی آلمانی نازی میخواندیم و میدیدم٬ پیش خود میگفتیم واقعا این اتفاقات رخ داده یا این فیلمها جنبه تبلیغی ضد مثلا نازیسم دارد. آدمی تا قبل از اینکه از سازمان جدا شود٬شاید به عمق فاجعه و اتفاقی تلخی که خود او سوژه اول آن بوده پی نبرد. اما گذشت زمان و دیدن جامعه عادی و مردمی که با وجود تمام کمبودها و فشارهای اقتصادی٬اما درحال زندگی هستند کمک میکند که بیشتر و سریعتر متوجه شویم که چه بما گذشته است!اما این متوجه شدن نبایستی به قیمت افسردگی و خمودگی بیشتر و نوعی یاس تبدیل شود!چرا که این همان چیزیست که سازمان میخواهد! به اعتقاد من٬انسان میتواند از هر وسیله و از هر چیزی برای زندگی کردن و لذت بردن از بودنش٬استفاده کند. همین مشکلات مالی هم نوعی زندگی است. دیدن پدر٬مادر٬خواهر٬برادر٬همسر و فرزند و تمامی آشنایان و لذت بردن از باآنها بودن و با آنها خندیدن و با آنها گریستن٬عین زندگیست!سازمانی که ادعا داشت میخواهد ملتی را آزاد کند٬نیروهای تمام وقتش٬حتی اجازه نداشتند که دو کلام با هم گفتگو آزاد داشته باشند. اجازه نداشتند از احوال نزدیکترین کسانشان هم مطلع باشند و حتی برای درگذشت پدر یا مادرشان اشکی بریزند که بلافاصله متهم به زندگی طلبی و خیانت و بریدگی و… میشدند! مریم رجوی مدعی بود که میخواهد پرچمدار آزادی زنان و بعد مردان در کل جهان باشد٬ اما سازمان تحت رهبری خودش٬ به یک زن و مردی که بیش از سی سال هم سابقه تشکیلاتی داشتند٬اجازه نمیداد که در اتاقی تنها حتی برای یک دقیقه در کنار هم باشند! چرا اجازه نمیداد؟ چون نهایت فکر و نهایت دمکراسی او در همین حد است. شما نمیتوانی از یک لاک پشت٬ انتظار سرعت یوزپلنگ داشته باشی! سازمانی که تا اینجا به خود مشکوک است٬چطور میخواهد بذر اعتماد در جامعه بکارد؟! سازمانی که سال 1344 محمد حنیف بنیانگذاری کرد٬با آنچه امروز ما مشاهده میکنیم زمین تا آسمان فرقه دارد! در آن سازمان اصل همیشه بر اعتماد متقابل و برادری بود. اگر کسی حرفی حتی به دورغ میزد٬محال بود کسی به او بگوید دروغ میگویی و آنقدر به شخص اعتماد بیشتر میشد٬ که اگر هم آن فرد خطایی کرده و دروغی گفته٬خود متناقض میشد و حقیقت را بیان میکرد. اما در این سازمان اصل بر عدم اعتماد است. اصل اینست که همه دروغ میگویند و فقط و فقط مسعود و مریم هستند که راست میگویند و از هرخطایی به دور هستند! تمام افکار و تمامی توجهات بایستی بسمت آنها باشد و آنها هستند که قبله عالمند! خانواده کانون فساد میشود و فقط مسعود و مریم هستندکه میتوانند فرزندانشان را هر وقت که خواستند یا آنها خواستند ببیند و به آنها هدیه بدهند ولی دل تنگی برای بقیه٬ عین خیانت و عین جنایت در حق سازمان است! آری اینست سازمانی که به فرقه تبدیل شده است. بدلیل افکار عقب مانده و بی نهایت خود خواهانه! سازمان قصد داشت که از ما انسانهایی بسازد که کمترین اعتماد به نفس را نداشته باشیم.در ذهن ما اینرا فرو میکرد که اگر از سازمان خارج شوید توان حل مسائل اولیه خود را هم نخواهید داشت. اما ما جداشدگان با همتی که به خرج دادیم نشان دادیم که این حرف دروغ محض است و خداراشکر برغم تمام سختی ها٬هرکس و بصورت نسبی٬زندگی آبرومندی را برای خود وخانواده اش تشکیل داده و ازپس تمامی مسائل هم برخواهد آمد. چراکه هرچقدر هم زندگی سخت باشد و مشکلات مختلف سر راه آدمی قرار گیرد٬به نسبت آنچه ما با آن درگیر بودیم و از پسش برآمدیم٬ سخت تر نیست!

برخلاف آنچه که فرقه مجاهدین تکرار میکردند که خانواده کانون فساد است٬ تنها نقطه امن و امان که بی چشم داشت به کمک ما میآیند خانوادهایمان هستند و بی دریغ از همه چیزشان مایه خواهند گذاشت. باردیگر به جمع خانواده آمدنت را صمیمانه و از ته دل بتو تبریک میگویم و امیدوارم که هرچه زودتر با شرایط جدید آشنا شوی و بقول معروف روی ریل و پیشرفت بیفتی!

الف. عباسی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا