بهنام خدا
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
هرچه فکر کردم یادم نمیآید عشق بیپایان به خاک وطن از چه موقع در وجودم پا گرفته و ریشه دوانیده؛ هرچه یادم هست عاشق خاک ایران بودهام و همیشه ترجیح دادهام بمیرم و ذرهای از خاک وطنم بدست نااهلان و نامردان نیفتد.
نیک میدانم که این عشق را با شیر مادر از وجود او دریافت کردهام و نیک میدانم که تمام فرزندان وطن اینگونهاند.
وقتی که باز با خواهرانم عزم عراق کردیم برای رزمی دیگر و وقتی که روانه شدیم و پا در راه گذاشتیم به سوی لیبرتی و برای اینکه تلاشی دوباره را سامان دهیم تا بلکه بتوانیم با احمد و رضا، برادران در بندمان که چهارده سال است بهدست فرقهی اهریمنی مجاهدین به بند کشیده شدهاند ملاقات کنیم؛ با خود قدری از خاک عطرآگین وطن را برداشتیم چون میدانستیم که احمد و رضا به یقین خاک وطن را توتیای چشم میکنند و تصور میکردیم که احتمالا بقیهی بچهها هم در لیبرتی این سوغات را گرامی میدارند و برچشم میگذارند.
ما با خود از شیراز شهر عشق و از جوار حافظ شیرین سخن گل و شیرینی آوردیم و با گل و شیرینی به لیبرتی رفتیم و گفتیم ما که با هیچکدام ازین افرادی که در لیبرتی به مقابله با ما میآیند دشمنی نداریم؛ اگر هر مرام و مسلکی هم داشته باشند حداقل در یک چیز مشترکیم و آن خاک وطن است و وقتی ببینند با گل و شیرینی به جلو آمده ایم مثل دفعات قبل رفتار غیر انسانی نمیکنند و اگر خاک وطن را ببینند با ما مهربان تر برخورد میکنند؛ اما دریغ و درد که انسان میتواند چنان مسخ شود و چنان از خود بیگانه که حتی حلاوت شیر مادر را نیز فراموش کند تا چه رسد به خاک وطن…..
دیروز یکشنبه دوم خرداد مصادف با عید نیمهی شعبان به لیبرتی رفتیم با گل و شیرینی و خاک وطن … باز دیدیم که پرده بر پرده کشیدهاند تا فاصله بیندازند بین ما و فرزندان دربندمان؛ تا صدای عشق ما به فرزندانمان را کور کنند … با اصرار و پافشاری سربازان عراقی را راضی کردیم که اجازه دهند تا به نزدیکترین نقطه برویم و با افرادی که در پس پرده بودند گفتگو کنیم و کامشان را با شیرینیهای از وطن آورده شیرین کنیم و شاخه گلی را با خاک وطن به هرکدام تقدیم …. من و خواهرم هما جلو رفتیم و گفتیم بچهها سلام ما از ایران با عشقی تمام آمدیم و این هم تحفهی ما برای شما … که ناگهان با فحش و ناسزا بهما حمله کردند و با لگد زیر سینی حامل خاک مقدس وطن کوبیدند و ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و اگر نبودند سربازان عراقی، ما را کشته بودند….
اما دریغ و درد که ضحاک مار بدوش، رجوی ملعون نه تنها که عقل و مغزشان را کشیده و برای ادامهی حیات ننگینش بلعیده که خون پر احساس و عاشق ایرانی را هم از رگهای وجودشان کشیده و بهجایش سیاهی خیانت و وطن فروشی در رگهایشان جاری ساخته … دریغ و درد که اینها دیگر انسان نیستند و بلکه به موجودات مسخ شده و بیارادهای بدل گشتهاند که نه تنها گل و شیرینی که حتی عطر خاک وطن هم برایشان کارساز نیست….
بهیقین میدانم که بسیاری از بچههای اسیر در لیبرتی اگر بفهمند این رسوایی را بیرون میزنند و آنجا نمیمانند اما رجویهای ملعون خوب میدانند چه کسانی را به نگهبانی در ورودیهای لیبرتی و مقابل خانوادهها قرار دهند….
اکنون روی سخنم با مریم و مسعود رجوی است… بدانید و آگاه باشید که با این کارتان و با بیحرمتی به خاک وطن که بهدستور مستقیم شما دو پلید صورت گرفت چهرهی زشت و کریهتان بیش از پیش برای ملت ایران آشکار شد و بوی گند خیانت و وطنفروشیتان عالمگیر …. شما همان کسانی هستید که در دفاع هشتسالهی ما از خاک وطن کنار دشمن ما صدام ملعون ایستادید و به وطن خیانت کردید … بدانید که لحظهای بخود تردید راه نداده و نمیدهیم و تا آخرین نفس باز هم تلاش میکنیم که فرزندانمان را از چنگال اهریمنی شما بیرون بکشیم… هرچه سختتر برخورد کنید ما راستقامتانه تر و با عزمی جزمتر به مصاف با شما میآییم ….
وکلام آخر اینکه؛ خواهران ایرانپور هرگز و هرگز و هرگز میدان را خالی نخواهند کرد …. بالاخره احمد و رضا را از شما باز پس میستانیم …..
ماهمنیر، هما و راحلهی ایرانپور