امروز حدود ساعت سه بعدازظهر خانوادههای حاضر در عراق برای چهارمین بار به قصد ملاقات با عزیزانشان عازم لیبرتی شدند. از همان ابتدا در نهایت آرامش خود را به پردههای حایل رساندند و با زبانی نرم شروع به سخن گفتن با افراد پس پرده کردند. افرادی از داخل اردوگاه از لابه لای پردهها از سربازان عراقی میخواستند تا خانوادهها را به عقب برانند.
یکی از افراد جمع خانواده ها قصد داشت با یکی از آنان از شکاف بین پردهها دست بدهد و این مسأله منجر به کنار رفتن پرده و عصبانیت افراد مغزشوئی شده توسط رجوی و حمله به سوی خانوادهها گردید. خانوادهها نیز تمام پردهها را به سمت خود کشیدند و این موانع دید بین آنان و ساکنان اردوگاه را برچیدند.
افراد فرقه با حالتی وحشیانه و تهاجمی به سوی خانواده ها حمله ور شدند و با دادن نسبتهای ناروا به زنان همراه و پرتاب کردن مشت و لگد موجب آسیب دیدن مادران و خواهران و پدران و برادران رفقای خود گردیدند. خواهران ایرانپور در صف جلو بودند که مورد حمله عوامل فرقهی رجوی قرار گرفتند. آنها سعی داشتند تلفنهای موبایل و دوربینهای فیلمبرداری را از دست خانوادهها بربایند تا این صحنهی فجیع و اعمال وحشیانهاشان رسانهای نشود.
با دخالت پلیس عراق بیشتر خانوادهها به عقب رانده شدند. اعضاء فرقه با دستپاچگی کامیونهای فرسودهی خود را به درازا در مسیر دید خانواده ها قرار دادند و با نصب پلاکاردهایی در شکافهای اطراف کامیونها مانع از دید به درون شدند.
عدهای از خانوادهها که بر فراز دیوارهای لیبرتی بودند خبر دادند که تعداد زیادی از آنان از کانکس ها بیرون آمدهاند و نظارهگر وقایع از فاصلهی چهارصدمتری هستند. ما به بالای دیوارهای بتونی رفتیم و جماعتی مشتاق و منتظر را دیدیم که گویی آرزوی پرکشیدن به سوی ما را داشتند. در هیچ یک از مراجعات قبلی به لیبرتی چنین جمعیتی از اعضاء سازمان مجاهدین خلق مشاهده نشده بود. آنها مظلومانه به صحبتهای خانواده ها گوش میدادند. وضعیت ظاهری آنها و اشتیاقشان برای دیدن انسانهای دیگر آدم را به یاد قبایل بدوی میانداخت. گویی آنها نیم قرن با دنیای خارج فاصله دارند.
یکی از خواهران ایرانپور آنها را مورد خطاب قرار داد و گفت: “بچهها ما دوستدار شما هستیم؛ ما با سرمایهی عشق به سراغ شما آمدهایم؛ خواهر، جان برادرش را به خطر نمیاندازد؛ من شرف خود را گرو می گذارم که درصورت بیرون آمدن از اردوگاه خطری شما را تهدید نخواهد کرد. ما صرفا یک دیدار کوتاه می خواهیم. ما به مرام شما و دیدگاههای سیاسی شما کاری نداریم. شما آزادید هر کاری دوست دارید بکنید. اما توصیه ما اینست که خود را به نیروهای سازمان ملل متحد معرفی کنید و از کشور ناامن عراق بیرون بروید.”
با نزدیک شدن غروب آفتاب یکی از همراهان با پخش کردن آهنگ شاد جنوبی ولولهای در جماعت حاضر انداخت و شادی در فضا طنینانداز شد. افراد فرقه چون تشنگانی محروم از شادی، با اشتیاق به این نوا گوش سپردند. خواهران ایرانپور با خواندن واسونکها یا همان اشعار محلی شیرازی سعی در شاد کردن آنها و زنده کردن خاطرات شیرین بودن در کنار خانوادههایشان را داشتند.
پس از آن دیگر وقت حضور در پشت درهای لیبرتی به پایان آمد و خانواده ها با دلی پر از اندوه اما امیدوار به فضل پروردگار به سمت محل اقامت خود بازگشتند.
…
خانه از پای بست ویران است…
عصر ۶/۳/۹۵ در میان جمع خانواده ها از خودروی ون پیاده شدم. پس از کسب اجازه از نظامیان عراقی وارد ورودی درب جنوب غربی لیبرتی گردیدم. دستانم را برای دوربین به دستان آماده به تصویر برداری بالا بردم. سلام کردم و عصر بخیر گفتم. جمعی از خانواده ها به شوق صحبت کردن و روشنگری نگهبانان دیوار پارچه ای به سمت قسمت کوتاه تر پرده رفتند. پرده بانان لیبرتی که انگار از قبل برنامه ریزی شده بودند و پشت پرده ها سنگر گرفته بودند به سمتشان حمله ور شدند.قسمتی از پرده که سوراخ کوچکی برای فیلمبردارهای فرقه تعبیه شده بود نیز پاره شد. به ناگاه آرامش به هم ریخت…
تلاش کردم خواهرم را که به زمین افتاده بود از حمله کنندگان در امان دارم.
زجه زدم و برادرانم را از ایشان طلب کردم.
خواهرم خاک بر سر و رویش میریخت و گریه میکرد.
با حمله به زنها, مردها به سمت دیگر پرده هجوم آوردند و پرده ننگین را فرو ریختند.
برای دقایقی کنترل از دست نیروهای عراقی خارج شد.
حریم پارچه ای لیبرتی نشینان بر افتاد.
لحظه به لحظه به تعداد حمله کننده گان که می دویدند و به سمت پرده فرو افتاده می آمدند اضافه می شد.
زنی به سرعت پشت فرمان کامیون حمل فاضلاب بزرگی نشست و مستقیم به سمتمان آمد.
خواهرم روی زمین مقابل کامیون حمل فاضلاب بر زمین خوابید و فریاد میزد که فقط میخواهد برادرانش را ببیند.
عزمم را جزم کردم که با خواهرم بمیرم و فریاد زدم برادرانم را پس بدهید تا بروم.
مدافعین حقوق خلق! بازهم به دوزن بی پناه حمله ور شدند و به حتاکی و فحاشی نوامیس هم رزمانشان پرداختند.
خواهرم “هل من ناصر ینصرنی” (جمله معروف امام حسین در روز عاشورا در کربلا به معنی “آیا مرا یاری دهنده ای هست؟”) می گفت و من به سمت آسمان خدا را صدا میزدم و از او یاری میجستم…
دیوار انسانی که نظامیان محافظ لیبرتی ساختند قادر نبود جلو اراده آهنین مادران، پدران، خواهران، برادران، همسران و فرزندان درد کشیده فغان بر آسمان را بگیرد چه رسد به تکه پارچه ای که حایل بود میان عشقی ابدی …
من اینجا بس دلم تنگ است و
هر سازی که میسازم بد آهنگ است و
آیا آسمان هر جا همین رنگ است …
هما ایرانپور