گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم غم از دل برود چون توبیایی
می دانم که اگر پدرم را ببینم همه دردها و رنجهای چندین ساله همه از بین خواهد رفت آخر من هیچ کس غیر از او را ندارم. به کی بگویم غصه هایم را؟ به کی تکیه کنم؟ پدرعزیزم؛ به خدا دلم حسابی هوای دیدنت را کرده، حتی بعضی وقتها به فرزندان خودم هم حسودیم می شود که با پدرشان مشغول بازی و صحبت هستند، وقتی از در وارد می شوند و پدرشان برایشان چیزی خریده و آنها خوشحال میشوند. با خودم میگویم چرا برای من و چرا من؟؟؟؟
پدرم رجوی تا که می خواهد شما را در اسارت افکار و نیات پلیدش در زندان خود ساخته اش زندانی کند آخر من نمی فهم چرا مرا از دیدنت مرحوم می کند او چه جور آدمی ست مگر خودش پسر خود را دیدار نمی کرد مگر او مهر و عاطفه ندارد؟!! آخر او که دم از مردم می زند مگر ما خانواده ها مردم نیستیم. او که از خانواده های افراد خودش می ترسد و آنها را متهم به چیزهایی می کند که لایق خودش است چطور می تواند با دیگر ایرانیان روبرو شود. او باید بداند که با درافتادن با ما خانواده ها گور خودش را کنده و دیگر حنایش رنگی ندارد. او باید بداند که به کمک جداشده که به ایران برگشتند به واقعیت های درون فرقه اش آگاه شدیم و دست از رسیدن به آرزوی مان یعنی رسیدن به شما بر نمی داریم.
خواهشمندم حداقل برای یک بار هم شده اجازه و امکان ملاقات حضوری را برایم فراهم کن تا این دیدار انجام شود(فقط ملاقات و بس). ملاقات یک دختر با پدرش…
فرزند تنها ومنتظرت شهین میش مست تیزابی از خواف خراسان رضوی