مصاحبه با آقای حیدر زارع زاده بغداد آبادی
اسفند1394 خانواده های دردمند اسیران لیبرتی از سراسر ایران بعد از ماه ها انتظار و تلاش بی وقفه مسئولین محترم، به عراق عزیمت نمودند وچند مرحله مقابل لیبرتی تجمع نمودند.هرچندخانواده ها موفق به دیدار وملاقات نشدند لیکن توانستند صدای خود را به رسانه ها و مجامع بین المللی برسانند.
آنچه درادامه از نظر می گذرانید تجربه سفر آقای حیدر زارعزاده- عموی محمد زارعزاده بغداد آبادی ساکن در لیبرتی-درجریان اعزام به عراق می باشد.
س:آقای زارعزاده ابتدا ازجنابعالی تشکر میکنم از اینکه دردفتر انجمن نجات برای انجام این دیدار دوستانه حضور پیدا کردید ومایلیم از آنجایکه شما برای بار اول به لیبرتی اعزام شده اید تجربه سفر خویش را برای مخاطبین دفترانجمن بیان فرمایید.
بنده هم از دعوت انجمن نجات یزد برای این دیدارتشکرمی کنم.
مادرش هم پیر و فرتوت وناتوان شده لذا قادر نبود تا دراین سفر بهمراه دیگر خانواده ها به عراق عزیمت کند.لذا این بود که من بجای پدرمرحوم ومادر پیرش به عراق اعزام شدم تا حامل پیام مادرچشم براه برای فرزندی باشم که قریب به سی سال است از خانواده جدا مانده است. بنابراین با یک شوق خاصی راهی سفرشدم.
س:آقای زارع زاده، چرا شوقی خاص؟
برای اینکه اولاً نخستین بار بود که برای دیدن برادرزاده ام به عراق می رفتم، ثانیاً هرآنچه راکه درباره فرقه و رفتار آنها با اسیران شنیده و یا خوانده بودم اینبار قراربود به عینه،خود شاهد باشم و به نوعی از صحت وسقم آنها اطلاع پیدا کنم. بنابراین شوق زایدالوصفی برای انجام این سفر داشتم. اطمینان داشتم که تجربیات زیادی دراین سفر کسب خواهم کرد.
بعد از رسیدن به خاک عراق و اسکان درهتل بعد از یک روز استراحت روز دوم که برابر بود با چهارشنبه پنجم اسفند ماه 1394به لیبرتی رفتیم.
هیچگونه تصوری از لیبرتی نداشتم هرآنچه از لیبرتی می دانستم عکسهایی بود که درسایت انجمن نجات ونشریه داخلی دیده بودم.
آنچه را که دراولین نگاه،شاهد آن بودم دیوارهای قطور وبلند بتونی با ارتفاع زیاد بود که اطراف لیبرتی چیده شده بود.
کمی در فکر فرو رفتم که آیا افرادی که دراین مکان نگهداری میشوند اینقدر خطرناک هستند که با این دیوارهای بتونی بایستی از آنها حفاظت کرد؟
یا حضور خانواده ها اینقدر وحشتناک است که نیاز به این دیوارچینی است؟
در افکار خود غوطه ور بودکه سوالی به ذهنم رسید:
این دیوارهای قطور وبلند بتنی برای کیست که اینچنین قد برافراشته اند؟
چه چیز ویا چه کسی را ازهم جدا کرده اند وآیا این دیوارها جدا کننده چه چیزی از هم هستند؟
آیا فقط همین دیوار مانع رسیدن مادر پیر به فرزندش است؟
اما این دیوارفیزیکی نمی تواند به تنهایی مانع از دیدار ودرآغوش کشیدن اسیران با اعضای خانواده خود باشد. فلذا دیوارهای فکری وذهنی است که سالیان سال که باعث فراق وجدایی شده وهمچون اختاپوسی به دور ذهن وفکر اسیران پیچیده وآنها را دراسارت خویش نگه داشته است.
سرگرم پیدا کردن جوابی برای سوال خود بودم که دیدم خانواده ها بطرف درب لیبرتی هجوم آورده وهر کسی عزیزی را صدا میزند تا بحال با اینگونه صحنه ها مواجه نبودم، چیزی هایی می دیدم که باورش برایم سنگین بود.هاج و واج مانده بودم.
بیاد حرفهای مادر پیر برادرزاده خود افتادم که قبل از سفر گفته بود سلام مرا به پسرم برسان – اوگفت به پسرم بگو عمر من آفتاب لب بام است بیا تا من مثل پدرت آرزوی دیدنت را بگور نبرم.
حالا من بودم و رساندن پیغام مادری چشم به راه. بنابراین من هم مثل دیگر خانواده ها در کنار لیبرتی برادرزاده ام را صدا می زدم که شاید صدایم به آن برسد و جوابی به من بدهد چند روزی که در کنار کمپ لیبرتی یا بهتر بگویم زندان لیبرتی بودم خیلی تلاش کردم که برادرزاده ام را بعد از چندین سال ملاقات کنم ولی متاسفانه فرقه رجوی مانع دیدار من با برادرزاده ام شد
درمدتی که در عراق بودیم سه مرحله به لیبرتی رفتیم ودرهیچ یک از این مراحل موفق به دیدار با عزیزان خویش نشدیم. بودند دربین ما، مردان و زنان کهنسالی که خستگی راه سفر درچهره آنها بخوبی نمایان بود، خواهران و برادران سوخته دل که موفق نشدند عزیزان خود را ملاقات کنند.
اما این وضعیت قابل پیش بینی بود کما اینکه گروه های دیگری از خانواده ها که به لیبرتی آمده بودند نیز موفق به دیداربا عزیزان خویش نشده بودند. اما ممانعت ها ورفتارهای وحشیانه سران فرقه با خانواده ها منتج به نتایجی شده ومی شود که بیش از پیش پرده و نقاب از چهره کریه فرقه ورجوی ها برمی دارد.
برای من که بار اول بود به عراق ولیبرتی می آمدم تجربه ای بسیار گران سنگ بود چون آنچه تا بحال درباره جنایات فرقه خوانده ویا شنیده بودم به وضوح وبه عینه می دیدم.
س: آقای زارعزاده دراولین تجربه سفر خویش به لیبرتی چه تفاوتی درباره شنیده ها ودیده های خود مشاهده کردید؟
جواب شما دریک ضرب المثل خلاصه می شود وآنهم این است که:
شنیدن کی بود مانند دیدن
حجم جنایتی که فرقه درحق خانواده ها، پدران پیر،مادران کهنسال و کمر خمیده،برادران وخواهران وفرزندان چشم به راه روا داشته را نمیتوان درهیچ گزارش وفیلم وکتاب ومصاحبه ومستندی گنجاند.
من دراین سفر کوتاه ودراین سه مرحله ای که به لیبرتی رفتم بیش از آنچه از جنایات فرقه شنیده بودم،شاهد جنایات مجاهدین درحق نیروهای خود وخانواده آنها بودم.
شاهد بودم که چگونه فریادهای مادر پیر و ناله های او لرزه برپیکر ازهم پاشیده فرقه و رجوی ها می اندازد و برای اینکه از حضور خانواده ها حتی در پشت دیوارهای لیبرتی جلوگیری کند به هر دروغی وترفند وحیله ای متوسل می شود.
س: آقای زارعزاده به نظر شما چرا فرقه مانع دیدار خانواده ها با عزیزان خود می شود؟
خوب این سوال جوابی واضح و آشکار دارد زیرا ازموقعی که خانواده ها قدم دراین راه گذاشتند وبرای دیدار با فرزندان خویش سختی های سفر را برخود هموارکردند ودرگذشته به پادگان ازهم پاشیده اشرف میرفتند واینک به لیبرتی تعداد جدا شده ها چندین برابر شده واین بیانگر نتیجه مثبت حضورخانواده ها درعراق است وهمین امر باعث وحشت سران فرقه از حضورخانواده ها درلیبرتی شده است.
چطور ممکن است نیروی که عمر خویش را فدای مطامع سران فرقه کرده، اینک دراین بیابان لم یزرع ودرکشوری جنگ زده که درگیر نبرد با داعش وتروریسم است اینگونه اسیر گردد وحتی اجازه دیدار با پدر ومادر سالخورده اش را به وی ندهند و سران فرقه عجب جنایتی در حق اسیران و نیروهای خود روا می دارند.
حال با این کوله بار پر ازتجربه ودیدن چیزهای که مشاهده و باور آن بسی سنگین است بایستی مصصم تر از قبل برای نجات اسیران هر کاری را که به آزادی آنها منتج می شود انجام داد ودراین راه هیچ کوتاهی نکرد. به امید رهایی اسیران وعزیزان دربند وبازگشت آنها به آغوش خانواده.
درپایان ازجنابعالی بخاطر حضور دردفترانجمن نجات یزد وبیان خاطرات سفرونقطه نظرات خود صمیمانه تشکر وقدردانی می نماییم.