خانواده های حقیقی یا خانواده های…

چند روز پیش در سایت فرقه رجوی مطلبی با عنوان خانواده های حقیقی مجاهدین نوشته بهنام عالیوند را خواندم که در آن به مجیزه گویی مریم و مسعود پرداخته و خود و خانواده اش را دربست مجاهد ناب نامیده و خاطراتی مهم و ناگفته از مرحوم پدرش را ذکر که بنا به مثل معروف آدم دروغگو کم حافظه است در این مطالب بخوبی نمایان شود. از آنجا که بهرام عالیوند نقاش بوده جای حرفی نیست اما جایگاه وی و نقش وی در فرقه رجوی آنقدر مطرح نبوده و بود و نبود وی فقط برای فرزندانش حائز اهمیت بود.
بهنام خان در این خاطرات به فرار خود و خانواده اش در دهه 60 در حالی که دیگران در حال مبارزه بودند اشاره نمی نماید و اینکه خود و برادرش چون استعداد تحصیل نداشتن میل به مبارزه پیدا و با یاری مادرشان راهی دانشگاه جاسوسی و جیره بگیری اشرف شدند تا توسط ارتش عراق بکار گرفته شوند!.
وی در خاطرات خود و پدرش میگوید بعد از آنکه شهرام به عراق رفت پدرم خیلی خوشحال بود و نقل قول از پدرش میگوید: شهرام رفته همه چیزش را فدا کند؟؟ ولی در رابطه با رفتن بهنام در خانواده دعوا ها و بحث ها صورت میگیرد , خوب اگه پدر خوشحال و راضی بود چرا برای رفتن بهنام  بحث و دعواها اتفاق افتاد!! این تضاد در دروغگویی را چگونه حل نماییم , و جالبتر در سطر های بعدی است که مینویسد از پیوستن ما نه تنها ناراحت و دلتنگ نبود از قضا افتخار هم میکرد! پس اون دعوا ها و درگیری ها برای چه بود؟.
آقای بهنام عالیوند در ادامه مینویسد پدرم از ما خواست تا همه چیزمان را فدا کنیم اما در سطرهای بعدی از اینکه گاه و بیگاه تلفن هایی به وی می شد و خبر کشته شدن ما را به او میداند گله و این تماس ها موجب فشار های روحی و جسمی بر پدرش دانسته ؛ مگر پدرتان شما را برای فدا نفرستاد و به شما نگفت: "جانانه باش و قیمتش را تا با آخر بده"  پس چرا با خبر مرگ شما خوشحال و افتخار ننموده  و این خبر ها جسم و روح وی را می آزارد.
در ادامه خاطره گویی  به شب قبل از فوت پدرشان اشاره و مینویسد آن شب من به بیمارستان زنگ زده و خواهان صحبت با پدرم شدم که جواب داده میشود حال وی نامساعد و نمیتواند صحبت کند اما فردایش میفهمید که دیشب مریم رجوی با وی صحبت و انرژی و قوت خاصی به وی داده!!  عجبا از این دروغ بزرگ؟ چطور برای شما نتوانست حرف بزند که فرزند وی هستید ولی  فردا  فهمید مریم دیشب با وی حرف زده و انرژی داده!؟ تازه فردا هم پدر فوت میکند و ما نمیدانیم این انرژی و قوت  کجا رفت که شب مریم بافرد در حال  احتضار صحبت نموده و وی را راهی آن دنیا میکند حال شما پیدا کنید پرتغال فروش را؟.
خدا کند این انرژی را مریم قجر  به همه سران فرقه  بدهد تا راهی آن دنیا شوند و این گول خوردگان و بدبختان مدهوش بخود بیایند و واقعیت ها را بپذیرند.
در خاتمه باید گفت خانواده های حقیقی همان کسانی هستند که سالیان متمادی است از فرزندان خود بیخبر و در کنار لیبرتی نشسته و از عالم و عالمیان میخواهند تا برای چند لحظه جگرگوشه شان را دیده و بوسه ای بر تارک پیشانی آنان بزنند و یا  خبری از انان بگیرند؟؟ خانواده هایی که روزها در بیایان و پشت دیوار های بتونی بسر برده تا طعم عاطفه را نثار عزیزانشان بکنند؟؟ خانواده هایی که از دست خبیثان رجوی کتک و فحش میخورند اما باز مهر و محبت را در لیبرتی می کارند تا کینه را درو کنند.
 

خروج از نسخه موبایل