طی سالیانی که در مناسبات سازمان بودم چیزی جز دروغ و نیرنگ از مسعود رجوی ندیدم تمام حرفهای آنها دروغ بود و با دروغ و نیرنگ کارهایشان را پیش می بردند. همان روز اول که ما را از اردوگاه جذب سازمان کردند با دروغ بود به ما وعده دادند که سال 69 به ایران حمله می کنیم و پیروز می شویم و به شما هم پست و مقام می دهیم.
موضوع دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم این بود که مسئولین می گفتند در سازمان آزادی بیان وجود دارد ولی دروغ می گفتند چرا که جوی خفقان آور بر تمام فضا حاکم بود، هیچ کس جرأت نداشت بطور واقعی حرف دلش را بزند اگر کسی یک انتقاد ساده و واقعی از سازمان انجام می داد خیلی سریع با او برخورد جدی صورت می گرفت و او را سرکوب می کردند بطور مثال همان اواخری که قصد جدا شدن از سازمان را داشتم دیگر برایم فرق نمی کرد و هر حرفی که داشتم را بیان می کردم یک بار سر موضوع بی اعتمادی به خودم از سازمان انتقاد کردم که مسئولین همین انتقاد را متقابلاً به من برگرداندند که سر همین مسئله اینقدر من را سرکوب کردند که خودم مانده بودم چطور از شر این موضوع خلاص شوم. مسئله ای دیگری که می خواهم بیان کنم دررابطه با رذالت و خیانت سازمان و شخص رجوی است یعنی از رذل بودن این فرد شیاد هرچه بگوییم و بنویسیم باز هم کم است.
سال 78 یا 79 بود که مسعود رجوی اعلام کرد بایستی به هر قیمت که شده نیرو جذب کنیم. بعد از یک سال دیدم که یکسری نیروی جدید وارد سازمان شد ولی این نیروها با بقیه افرادی که قبلاً می آمدند فرق داشتند، آدم احساس می کرد اینها را به زور وارد سازمان کرده اند چون اکثراً حرف گوش نمی کردند، از کار فراری بودند و همیشه تمارض می کردند و… از طرفی هم مسئولین سازمان به آنها گفته بودند در رابطه با ورودتان به سازمان به کسی چیزی نگویید و حتی آنها را هم تهدید کرده بودند شما را اخراج و تحویل دولت عراق می دهیم آنها هم شما را به دلیل ورود غیرقانونی به خاک عراق زندانی می کنند از این رو افراد می ترسیدند دلیل ورود خودشان را به سازمان با کسی در میان بگذارند و مجبور بودند مثل بقیه بسوزند و بسازند البته در این بین کسانی هم بودند توانستند فرار کنند و بعضی ها هم راه چاره دیگری نداشتند دست به خودکشی می زدند یکی از نفرات یکان ما جلوی چشمان من با این کار به زندگی خود خاتمه داد. بعد از اینکه از سازمان جدا شدم و با افرادی که توانسته بودند فرار کنند صحبت می کردم تازه آنجا بود که متوجه شدم سازمان با فریب و نیرنگ توانسته بود اینها را گول بزند و وارد سازمان کند و این یعنی عمق رذالت و خیانت مسعود رجوی که بخاطر خودش دست به هر کاری می زند، برای او مهم نبود که آن جوان که به زور وارد سازمان شده پدر و مادر دارد و آیا کسی چشم انتظار او هست یا نه.
مورد دیگری که از خیانت های رجوی که می خواهم مطرح کنم این است، روز آخری که درخواست جدایی دادم مسئولین سازمان گفتند که ما باید شما را تحویل نیروهای آمریکایی مستقر در اشرف بدهیم من در جواب به آنها گفتن پول و لباس و هیچ چیز دیگری از شما نمی خواهم فقط شما به من اجازه دهید تا از سیم خاردار اشرف عبور کنم، بقیه راه را با پای پیاده تا ایران می روم چون راه را بلد بودم قبول نکردند و من و افرادی همچون من را تحویل نیروهای آمریکایی دادند باز چندین ماه بی خود و بی جهت نزد آنها در کمپ تیف حضور داشتیم. در واقع آنها می توانستند با رفتن من موافقت کنند ولی از آنجایی خیانت سرلوحه اصلی سازمان است 6 ماه عمرم را نزد آمریکایی ها تلف کردم.
در حال حاضر هم شک ندارم با همین شیوه ها و ترفندهای کثیف و وعده های تو خالی نیروها را نگه داشته اند و حتی خود افراد می دادند که استراتژی نخ نمای پوچ و توخالی مسعود و سازمانش به آخر خط رسیده است. به امید آن روزی که حتی یک نفر هم در سازمان نماند و از همه مهم تر رجوی خائن پای میز محاکمه بنشیند و جواب یک عمر تلف شده ما را بدهد.
صادقی – عضو جداشده از فرقه رجوی