فرازهائی از کتاب”فرقه های تروریستی و مخرب – نوعی برده داری نوین” – قسمت دوم

انزوا – کنترل ملأ و محیط زندگی فرد
رهبران فرقه ها نمی توانند بعد از تغییر یک عقیده در فرد تازه جذب شده، احساسات وابسته به آن عقیده را هم از ذهن او پاک کنند، همین احساسات مثل علاقه به خانواده و دوستان قدیم اگر به خاطر آورده شوند و برای مدتی طولانی فعال باشند، می توانند عقیده ی گذشته را در فرد احیا نمایند. در نتیجه رهبران فرقه ها بعد از تغییر یک عقیده مجبورند راهی برای خاموش کردن احساسات گذشته و یا به خاطر نیاوردن آن ها توسط فرد تازه جذب شده پیدا کنند. یکی از مؤثرترین راه های رسیدن به این هدف منزوی کردن فرد از گذشته است. ایده آل رهبران فرقه های مخرب، هم انزوای فیزیکی و هم روانی فرد از گذشته است. جیمز تاون در گویانا برای پیروان جیمز جونز، افغانستان برای القاعده و پایگاه اشرف در عراق برای مجاهدین خلق.
در مورد فرقه های کوچک تر، انزوای فیزیکی عملی نیست و رهبر فرقه مجبور است به انزوای روانی رضایت دهد. همچنین از آن جا که فرقه های مخرب خواهان جذب نیروهای جدیدتر هستند، آن ها به نوعی باید در جامعه حضور داشته و در نتیجه نمی توانند تمام اعضای خود را به طور دائم در انزوای فیزیکی از دنیای بیرون نگه دارند و در نتیجه مجبورند خود را به انزوای روانی حداقل تعدادی از اعضا محدود نمایند.
پرفسور رابرت پیت می گوید: “جامعه شناسان معتقدند که مهم ترین ویژگی فرقه ها، سیستم اعتقادی آن ها و یا وجود رهبران سمج آن ها نیست، بلکه وجود مرزهای محکمی است که درون گروه را از جامعه بزرگ جدا می سازد. این مرزهای محکم اهمیت فوق العاده ای دارند چرا که به این وسیله رهبران فرقه ها می توانند کنترل کاملی روی زندگی شخصی و خصوصی اعضا داشته باشند… این شیوه کنترل محکم، از ضروریات حفظ یک سیستم اعتقادی (درون فرقه ای) است که اختلاف فاحشی با ارزش ها و فرهنگ پیرامون دارد.”
مراحل منزوی کردن اعضا از جامعه توسط مجاهدین خلق
1-    حرفه ای کردن اعضا: عضویت در درون فرقه یک کار نیمه وقت نیست، بلکه نوعی از زندگی است که تمام وقت و فکر انسان را به خود معطوف می سازد. فرقه های مخرب افراد تازه جذب شده را به تدریج و گاهی در همان برخورد اول مجبور می کنند که از زندگی گذشته ی خود، کار، تحصیل و خانواده جدا شده و تبدیل به عضو حرفه ای فرقه شوند.
2-    وابستگی مالی: اعضای تازه جذب شده تحت عناوین مختلف تشویق می شوند تا تمام دارائی خود را به فرقه داده و درآمد و کار مستقلی در دنیای بیرون نداشته باشند، در نتیجه دیر یا زود آن ها حتی برای شخصی ترین و اساسی ترین نیازهای مادی خود وابسته به فرقه می شوند.
3-    خانه های جمعی: فرقه ها به بهانه های مختلف افراد را تشویق می کنند تا زندگی عادی، خانه و خانواده را ترک کرده و زندگی مشترکی را با سایر اعضا شروع کنند. از جمله دلایل فرقه برای زندگی مشترک اعضا از این قرار است:
–    دلایل امنیتی: دشمن در کمین فرقه و اعضای آن است و آن ها نمی توانند امنیت افراد را در دنیای بیرون و خانه شخصی تامین کنند.
–    دلایل مالی: از آنجا که فرد جذب شده به یک باره و یا به تدریج تمام اموال و درآمد خود را به فرقه می دهد، نمی تواند متقبل هزینه ی زندگی جدا از فرقه شده و مجبور می شود که زندگی در خانه های جمعی را انتخاب کند.
–    تطهیر: بعضی وقت ها فرقه ها بسیار صریح و روشن خواست خود را درخصوص زندگی در خانه های جمعی بیان می کنند و به اعضا می گویند که این تنها راهی است که آن ها می توانند خود را از «کثافات درون جامعه» پاک کرده و مثلا” «انقلابی» شده و انقلابی باقی بمانند، با اخلاق «بورژوائی» خود برخورد کرده و خود را مثلا” «مارکسیست» و یا«مجاهد» سازند.
4-    انزوای کامل فیزیکی: فرقه ها به بهانه های مختلف مثل حفظ اسرار درون فرقه، امنیت فرقه و افرادش و یا قوانین خانه های جمعی، افراد را وادار می کنند تا تمام ارتباطات خود با دنیای بیرون را یا کاملا” قطع کرده و یا آن را به طور کامل تحت کنترل قرار دهند. بدین ترتیب افراد مجبور می شوند حتی برای تماس با اولیاء خود از مسئول در فرقه اجازه بگیرند.
5-    انزوای روانی: فرقه ها، حتی آن هایی که منطقه ای دور و ایزوله از دنیای بیرون برای خود به وجود آورده اند، همچنان احتیاج دارند تا اعضای خود را به دلایل مختلف به دنیای بیرون بفرستند؛ در نتیجه تنها انزوای فیزیکی برای این گروه ها کافی نیست و همه فرقه ها محتاج انزوای روانی و ساختن دیوارهای نامرئی و محکم روانی برای جدا کردن اعضا از بقیه ی افراد جامعه هستند. توجه شود که حتی در انزوای مطلق فیزیکی، بدون انزوای روانی، فرد می تواند حتی با دیدن یک گل سرخ، یک بوی آشنا و یا یک وزش باد خاطره آور، به یاد خانواده و زندگی گذشته افتاده و ستون های عقیدتی فرقه ای او به لرزه در آید. در نتیجه انزوای روانی به هر صورت از الزامات کنترل ذهن است. فرقه ها از طریق ایجاد شک و ترس بیمار گونه در اعضا نسبت به دنیای بیرون می توانند بنیاد چنین دیواری را در ذهن آن ها بکارند.
توضیح مفصل تر:
حرفه ای بودن: برای حضور در فرقه ما باید اصطلاح جدیدی را به جای عضویت در فرقه، به وجود آورده و استفاده کنیم و آن «زندگی فرقه ای» است، چرا که عضویت، اساسا به معنی عضویت در یک حزب و یا یک کلوپ و انجمن است، عضویت صفتی است که بخشی از هویت یک فرد را می سازد و نه تمامی آن را، مثلا سیاسی بودن و یا تمایل سیاسی او را نشان می دهد، عضویت همچنین می تواند نشانگر بخشی از فعالیت های روزمره ی فرد باشد و نه تمامی آن. عضویت می تواند در نقطه ای شروع شده و در نقطه ای به اراده فرد و یا پس از گذر از یک مرحله به پایان برسد. اما عضویت در فرقه هیچ یک از این معانی را ندارد. اولا” از نقطه شروع و یا به تدریج نشانگر تمام هویت فرد (و نه صرفا بخشی از آن) می شود، تمام وقت فرد مادام العمر به فرقه اختصاص خواهد داشت. درست به همین دلیل است که بسیاری از فرقه های مخرب آن را تولد مجدد فرد و شروع زندگی نو می خوانند. در این نقطه است که من عضویت در فرقه را اصطلاح درستی ندانسته و ترجیح می دهم به جای آن از اصطلاح زندگی فرقه ای استفاده کنم.
مجاهدین خلق، حرفه ای بودن و یا آن طور که در ادبیات آن ها آمده، «عنصر حرفه ای» را در کتاب های خود این گونه تعریف کرده اند: “عنصر حرفه ای یعنی آن عنصری که زندگی اش متن و حاشیه ندارد تا مبارزه در حاشیه قرار بگیرد. زندگی او یک متن دارد، در آن متن هم مبارزه نوشته شده، حیاتش عقیده هست و جهاد. اگر این طور نباشد، عناصری مثلا فرض کنید که شغلی داشته باشند و فقط هفته ای یک نصف روز یا چهار تا نصف روز بیایند در انقلاب شرکت کنند، این عناصر توان به وجود آوردن سازمان رهبری کننده را ندارند. ممکن است شرکت کنند، ولی سازمان های رهبری کننده استخوان بندی شان بایستی از عناصر حرفه ای شکل گرفته باشد و الا در شرایط فشار پس می زنند، نمی توانند حتی مسایل را درست درک کنند، وابستگی به زندگی و حرفه ای نبودن و همه چیز را در راه خدا ندادن امکان نمی دهد که ایدئولوژی، درست فهمیده شود. مخصوصا آن سازمانی که می خواهد ایدئولوژی را خوب بفهمد و ارائه کند.”
انزوای روانی
ترس، شک و تردید بیمارگونه، انزجار و مخفی کاری
شک و تردید بیمار گونه یا پارانویا شیوه ای از فکر کردن است مملو از نگرانی و تشویش، و یا ترس اغلب بدون منطق. در واقع پارانویا منبعث از توهم و تخیل است تا واقعیت. تفکر پارانویدی معمولا” شامل نوعی خود آزاری می شود که ناشی از این عقیده است که تهدید و خطری متوجه فرد می باشد. یک ویژگی مهم تفکر پارانویدی، خود محوری است، به این معنی که فرد پارانوید خود را در هسته و مرکز شرایطی می بیند که خطرناک و یا تهدید کننده می باشد و او تمام اتفاقات را که حتی رابطه ای در دنیای واقع با آن موضوع ندارند به گونه ای تفسیر می کند که تایید کننده شک و تردیدش باشد.
دو ویژگی محوری این حالت و یا بیماری عبارتند از:
1-    فرد معتقد است که حادثه ی ناگواری برای او در حال رخ دادن است و یا اتفاق خواهد افتاد.
2-    فرد فکر می کند که تهدید کننده ی او در صدد صدمه زدن به اوست.
پارانویا نه تنها از نتایج دید سیاه و سفید فرقه ای است، بلکه تشدید کننده آن هم هست، عارضه ای است که از آغاز جذب یک فرد به یک فرقه مخرب، حتی قبل از آن که او با دکترین فرقه آشنا شود، در دل  و ضمیر آگاه و ناآگاه او توسط رهبر فرقه کاشته می شود. بذری مخرب که بعد از کاشته شدن روز به روز تناورتر می گردد و حتی بعد از جدایی فرد از فرقه برای مدت ها و شاید برای همیشه با او خواهد بود. وجود چنین شک و تردیدی نسبت به دنیای بیرون از ضروریات به وجود آمدن انزوای روانی است چرا که مانع می شود که فرد بتواند به کسی به غیر از اعضای فرقه اعتماد کرده و به حرف آن ها گوش دهد، عواطف آن ها نسبت به خود را واقعی دانسته و در پی فعال کردن احساسات عادی قبل از فرقه خود باشد. پارانویا باعث می شود که فرد خود را و آنچه که در دلش می گذرد را از همه، حتی کسانی از دنیای خارج که در میان آن ها زندگی می کند پنهان کرده و در حالی که به طور فیزیکی در بین آن هاست، به لحاظ روانی جدا از آن ها باقی بماند. بنابراین پارانویا حربه بسیار مؤثری در دست رهبران فرقه است که احساسات فرد را حتی اگر در دنیای خارج از فرقه زندگی می کند منجمد کرده و مانع از آن شوند که آن احساسات باعث رجعت افکار و عقاید ماقبل فرقه در فرد شود.
ترس بیمارگونه یا فوبیا
فوبیا به معنای ترس و یا ترس بیمارگونه است. ترسی است غیر عقلانی، شدید و دائمی از شرایطی خاص (برای مثال از بلندی)، از یک نوع فعالیت، از چیزی (مثل موش یا مار) و یا ترس از کسی. برجسته ترین ویژگی این اختلال روانی که شدید و غیر عقلانی است، یک خواسته غیر منطقی جهت اجتناب از روبرو شدن با مورد ترس و خوف است. وقتی که ترس، غیر قابل کنترل، و مخدوش کننده ی زندگی روزمره ی فرد باشد، در این صورت به لحاظ پزشکی او به عنوان یک بیمار دچار تشویش روانی شناخته می شود. فوبیا محصول ترکیب یک اتفاق ناگوار بیرونی و یک فرضیه درونی است. بسیاری از انواع فوبیا محصول یک واقعه ی ناگوار شاید در دوران کودکی فرد است که به آن ها فوبیای نوع ناشی از یک ضایعه می گویند.
غیر عقلانی بودن، نخستین ویژگی فوبیا
تفاوت بین فوبیا و ترس معمولی در دو چیز است: نخست آن که فوبیا یک ترس غیر منطقی و غیر عقلانی است، دوم این که فوبیا ترسی است آمیخته با انزجار و نفرت. درست به دلیل غیر عقلانی بودن فوبیا، نمی توان آن را با دلیل و برهان رفع نمود و در نتیجه مداوای آن بسیار مشکل است. وقتی کسی نسبت به موش فوبیا دارد و یا از عنکبوت می ترسد، دلیلی منطقی و عقلانی برای این ترس وجود ندارد، چرا که هیچ یک نمی توانند صدمه ی جدی به او وارد آورند، با این حال فردی که نسبت به این دو موجود فوبیا دارد در مواجه با آن ها حالتی روانی از خود نشان می دهد که معمولا افراد در رویارویی با خطری مهلک ممکن است از خود نشان دهند. این غیر منطقی بودن ترس مانع از این می شود که آن ها به شیوه ی عقلانی به موضوع فکر کرده و در پی حل آن باشند.
بسیاری از فرقه های مخرب به خصوص در آمریکا از فوبیا و پارانویا استفاده می کنند تا مانع از این شوند که اعضای آن ها با اقوام و دوستان خود ارتباط داشته باشند. آن ها به پیروان خود می گویند که: «اقوام شما می خواهند شما را بربایند و شستشوی مغزی بدهند، تا مجبور شوید که راه درست، راه مسیح و یا راه خوشبختی را ترک کنید.»
استیون حسن که خود عضو سابق فرقه بوده در خصوص تأثیر فوبیا و پارانویا بر روی خودش می گوید: “به من آموزش داده شده بود که به خانواده خود نگویم که کجا زندگی می کنم، حتی نامه های من به شهر دیگری می رفت و بعد دوباره برای من پست می شد. رهبران فرقه آنچنان در من خوف «یاری دهندگان ضد فرقه» را کاشته بودند که من معتقد شده بودم که حیات معنوی من از جانب آن ها در خطر همیشگی است. دائما به من داستان های وحشتناکی در خصوص این افراد گفته می شد. من کم کم به این اعتقاد رسیده بودم که روزی توسط آن ها ربوده خواهم شد، کتک خواهم خورد و شکنجه خواهم شد. به من گفته می شد که آنان سربازان شیطان هستند که می خواهند انسان ها را شکسته و اعتقاد ایشان به خدا را نابود سازند. ترس از دنیای خارج، به خصوص از پدر و مادر، در ذهن ما با مته سوراخ شده بود. اگر چه من در آن زمان قادر به تشخیص این نبودم اما هربار که آن ها این داستان ها را برای من تعریف می کردند غلظت آن بیش تر و بیش تر می شد.
پارانوییا و فوبیا نه تنها ابزاری هستند در دست رهبران فرقه در ایزوله کردن اعضا از دنیای بیرون، بلکه می توانند در جلوگیری افراد از ترک فرقه نیزنقش ایفا نمایند. برای اعضای مجاهدین خلق زمانی که به فکر ترک سازمان می افتادند، نه تنها فکرهایی مثل این که از کجا کار گیر بیاورند و کجا زندگی کنند، مشکلشان بود، بلکه بزرگترین مسئله این بوده و هست که در مقابل حکومت ایران چگونه به تنهایی از خود دفاع نمایند. چرا که در اثر سال ها تبلیغ در سازمان، ترس بیمار گونه ای در دل های آن ها کاشته شده که گویی تمام کار و فعالیت حکومت ایران (حداقل در خارج از کشور) حول مبارزه با اعضای سازمان شکل گرفته است. گرچه فوبیا و پارانویای اعضا نسبت به تمام دنیای بیرون می باشد، اما بیش از هر چیز بذر ترس از حکومت ایران و بویژه وزارت اطلاعات در دل های آنان کاشته شده است. از این که توسط حکومت ربوده شده و شکنجه شوند و یا توسط سازمان «خائن و جاسوس» خوانده شوند. رسانه های مجاهدین خلق اغلب از کسانی که از آن ها حمایت نمی کنند و یا آن ها را ترک کرده اند، انتقاد کرده و آن ها را دشمن، خائن و «مأموران اطلاعاتی ایران» می خوانند.
انزجار دومین ویژگی فوبیا
دومین ویژگی فوبیا، انزجار است. فوبیا ترکیبی از ترس غیر منطقی و انزجار می باشد. این دو عنصر مانع می شوند که فرد بتواند واقعیت را آن گونه که هست ببیند، در نتیجه از مورد فوبیا، کسی که دشمن خوانده می شود منزوی و جدا می شود. تأثیر فوبیا به حدی است که نه تنها فرد را از دشمن (فرضی یا واقعی) منزوی و جدا می کند، بلکه رفته رفته او را از هر کس که نزدیکی و شباهتی هم با دشمن داشته باشد دور می سازد. از این رو دشمن برای کسی که فوبیا دارد، ضد بشر و غیر انسان خوانده می شود و شکنجه و کشتار او را همچون کشتن یک موش، عنکبوت و یا مار سمی لازم می داند.
امپریالیسم و حکومت ایران از نظر مجاهدین خلق به عنوان دشمن شناخته می شدند. همچنین این اعتقاد در مجاهدین خلق وجود داشت که “دوست دشمن من، دشمن من است” از این رو نه تنها امپریالیسم و حکومت ایران بلکه هر کس که با این دو رابطه و نزدیکی داشت، دشمن تلقی می شد. بر این اساس کم کم تمام دنیای بیرون از فرقه، حتی مردم عادی، دشمن محسوب می شدند… این نقطه آغاز جدا کردن«ما» از «بقیه»، ورود به دنیای سیاه و سفید، «ما در مقابل آن ها»، «یا با ما، یا بر ما» بود. آن هایی که حتی شامل خانواده و دوستان قدیمی می شد، آن هایی که دیگر انسان، و حداقل انسانی مثل «ما» فرض نمی شدند و ما می بایست بیش تر به آن ها همچون حیواناتی نگاه می کردیم که در بند غرایز حیوانی خود بوده و شایسته ی داشتن حقوق انسانی نیستند.
وقتی کسی تحت سحر فوبیا و پارانویاست، ترس و شک بیمارگونه اش نسبت به مردم عادی و نحوه ی زندگی و رفتار آن ها به گونه ای است که دیگر نمی تواند مردم عادی را از خود و خود را از آن ها ببیند. حتی اگر مردم عادی را دشمن نبیند، حداقل نمی تواند آن ها را انسانی چون خود و سایر اعضای فرقه ببیند. از روابط عادی آن ها بیزار خواهد بود، خنده ها و گریه ها، غم و شادی شان، برای چنین کسی بی معنی است، ظاهری و پوشالی است، درست و غلطشان، درست و غلط او نیست و نمی تواند برای او هیچ ارزشی داشته باشد.
توضیح: فوبیا ترس غیر منطقی از چیزی است که وجود خارجی دارد اما ترس و انزجار از آن منطقی نیست. مانند ترس از پلیس یا هواپیما یا سوسک و غیره. اما پارانویا ترس غیر منطقی از چیزی است که اساسا وجود خارجی و مادی برای ما ندارد و صرفا تخیلی و توهمی است. مانند ترس از جن یا موجودات فضائی یا مأموران فرضی اف بی آی و غیره.
محمدی

خروج از نسخه موبایل