به نام یاور همیشگی
امروز، روز دومیست که در گرمای سوزان بغداد راهی کمپ لیبرتی شدیم. با وجود کارشکنی های بسیار، با صبر و توکل بالاخره خود را به درب کمپ رساندیم تا روزی دیگر به دنبال یار باشیم.
و این صحنه ها، عزم خانواده ها را راسخ تر از قبل نمود.
روزی سخت بود اما مثل همیشه خانواده ها، قدرتمند و محکم ایستادند و از ته دل عزیزانشان را صدا زدند. آن ها سعی کردند با پخش سرود ملی ایران، پیام دوستی و عشق به مام وطن را در فرزندان شان زنده کنند.
این روز سخت، همراه با ناله های پدران و مادران پیر ادامه داشت. همراه با فریاد دوست تان داریم خانواده ها، همراه با گریه ی پدری در فراق فرزند، همراه با ناله ی مادری که سوی چشمانش را برای فرزندش داده…
خانواده ها با بالارفتن از دیوارها سعی در دیدن فرزندان شان حتی از دور داشتند. آنها با دیدن هر یک از بچه های درون کمپ، فریاد شوق و شادی سر می دادند و آنها را دعوت به بازگشت به ایران می نمودند.
اما در آخر… اعضای مغزشویی شده ی فرقه با سنگ از همگان پذیرایی نمودند.
سنگ هایی که بر پای مادری، بر سر برادری و بر دست همسری اصابت کرد. اما آنان همان را غنیمت شمرده و بسان پیام عشق بر رویشان بوسه زدند.
در پاسخ تمام ناله ها و ضجه ها، سنگ بود که فرستاده شد.
جالب است که ندیدم.. خشمی، ناراحتی و حتی بغضی از اصابت این سنگ ها به خانواده ها. هرچه بود عشق بود و علاقه.
سنگ هایی که از جانب خانواده ها با گل ها پاسخ داده شدند.
گل هایی که جالب است بدانید، رؤسای فرقه با آتش زدن آن خواستند که خانواده ها را ناامید کنند و بگویند که این آمدن ها و رفتن ها بی حاصل است، اما ما می دانیم که حاصلی داشته که برای ترساندن ما از سنگ استفاده کردند.
بارها و بارها و بارها فریاد دوست تان داریم بود که تا به ثریا میرسید.
در انتهای روز، خانواده ها همچنان با امید به روزی دیگر، و برای دستیابی به حق مسلم ملاقات بازگشتند.
امید به آینده تنها داشته ی خانواده هاست… خدایا این امید را ناامید نفرما… آمین…
سهیلا سلمان زاده خواهرزاده رحیم سهرابی (اسیر فرقه رجوی)