به نام آرامش دهنده دلها
امروز، روز سومیست که به کمپ لیبرتی رفتیم تا تقاضای ملاقات خود را فریاد کنیم.
در گرمای سوزان 50 درجه عراق، در بیابانهای بغداد، درخواست ملاقات در یک فضای آزاد را فریاد کردیم تا شاید به گوش عزیزان دل ما برسد.
آه… ای فرزندان مرز و بوم من، که در غربت و در اسارت فرقه رجوی، در لیبرتی گرفتار آمده اید، ما خانواده ها هیچگاه شما را فراموش نمی کنیم… در هر نماز، در هر ساعت روز، به حرمت هر لحظه که میگذرانیم به یاد شما هستیم و از خدا شما را خواهانیم…
امروز، دیدم خواهری را که روی زمین سینه خیز میرفت تا خود را به دیوار آهنی و سیم خاردارها برساند، و فریاد برادرم را بیاورید تا ملاقاتش کنم، را بلندتر و از نزدیکتر سر دهد…
خواهری بر فراز سنگ ها فریاد میزد که برادرجان، ما چشم انتظارت هستیم فقط خودت را از این جهنم نجات بده…
همه ی خانواده ها، یکصدا نام امام حسین (ع) و زینب کبری (س) را صدا میزدند و از ایشان مدد می جستند…
و در پایان امروز، خانواده ها بر روی توپ ها، تقویم های سال 95، بر روی کاغذها نام عزیزانشان را نوشتند و با پیغام عشق و پیروزی برایشان فرستادند…
اما این سران کوردل که پشت حفاظ پرده ها، دیوارهای آهنی، سیم خاردار و سنگر پنهان شده بودند، پاسخ مهر و محبت خانواده های دل نگران و گریان را با سنگ های تیزی دادند که بر دل غمبار پدری، بر پای مادر دلسوخته ای، بر سر برادر نالانی و بر دست خواهر گریانی فرود آمد…
و امروز این منافقان کوردل نه تنها اجازه ملاقات فرزندانمان را ندادند، که حتی خون برادری را بر زمین ریختند که ادعا داشتند در راه آزادی برای او می جنگند…
تو که چنین ادعایی داشتی، پس چرا بر ما سنگ زدی؟؟؟
خدایا… بیا و به داد خانواده های مظلوم که در جستجوی فرزندانشان رنج غربت و خطر جانی را به دل و جان خریدند، تا بلکه تنها ملاقاتی داشته باشند، برس…
میرویم تا شاید روزی دیگر به دنبال فرزندانمان در بیابان های بغداد، کمپ لیبرتی حضور بهم رسانیم.
ما را دعا کنید…
سهیلا سلمان زاده خواهرزاده رحیم سهرابی از مازندران