مصطفی ایزدی، پژوهشگر سیاسی و فرهنگی، طی گزارش مورخ ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ در هفته نامه صدا به بررسی پیشینه و عملکرد سیاسی مرد شماره یک سازمان مجاهدین خلق (منافقین) یعنی مسعود رجوی پرداخته است. مردی که بی شک می توان وی را یکی از منفورترین ایرانیان عصر حاضر تلقی کرد. نفرتی که بیشتر به واسطه عملکرد خبیثانه وی در سال های پس از انقلاب، و خیانت ها و جنایت هائی که حتی در قبال پیروان خود بعمل آورد، بوجود آمد.
"مسعود رجوی؛ از ظهور تا سقوط"، عنوان این گزارش است که عینا در زیر آورده میشود. پرداختن به مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق ضروری است چرا که تجربه ای خونبار با هزینه ای بسیار سنگین برای ملت ما بوده است. تجربه ای فوق العاده تلخ که البته درس های بسیار آموزنده ای برای نسل های آینده ایران و جهان در بر دارد.
مسعود رجوی؛ از ظهور تا سقوط
از بس که شعار حمایت از خلق و محرومیت و زحمتکشان می دادند و در عین حال خود را مذهبی و انقلابی معرفی می کردند، جمعیت کثیری از جوانان را با خود همراه کرده بودند، جوانانی که بدون آینده نگری و بدون شناخت از شرایط زمانه، ذهن و فکر خویش را در اختیار سازمان گذاشته بودند، سازمانی که در میان انقلابیون از سابقه درخشانی برخوردار بوده و می توانست با بهره گیری از اعتبار پیشین، به ویژه ارزش و ارجمندی پیش از سال 54 و به هم ریختگی فکری و سیاسی و سازمانی ناشی از اختلافات درون گروهی، جایگاه ویژه ای در میان رجال انقلاب اسلامی به دست آورد.
در چنین شرایطی، رهبری سازمان به گونه ای هواداران خود را (که به جنبشی ها مشهور بودند) هدایت می کرد که اگر مسئولیت های اجرایی را به دست می گرفتند، می توانستند مملکت را آباد کنند! در این وادی سیاسی بود که به نظر می رسید یک کار خدماتی دهان پر کن به فرد پرمدعایی چون مسعود رجوی سپرده شود تا در عمل توانایی یا ناتوانی او در حل مشکلات مردم انقلاب کرده و متوقع، در معرض قضاوت جامعه، به خصوص هواداران سازمان قرار گیرد. ضمن اینکه بهانه مظلوم نمایی او و اتهام تمامیت خواهی مخالفان او، از وی گرفته شود.
شکست رجوی در اعمال شعارهای خلقی، به معنی برچیده شدن یا تضعیف شدن سازمانی بود که ضربات آن به نیروی انسانی متعهد و متدین بعد از انقلاب قابل مقایسه با دیگر ضرباتی که گروهک های سیاسی زدند، نبود. حتی از دست رفتن جوانان پرشوری که در جریان مقابله با نظام اسلامی، به سازمان مجاهدین خلق (مشهور به منافقین) پیوسته بودند، برای جامعه ایران خسارت بار بود.
چنین پنداری، بعد از کشاندن ایران توسط باند رجوی به جنگ داخلی، پنداری اشتباه بود. چرا که چنین آدم هایی عمیقا قدرت طلب، در هر پستی قرار می گرفتند، به جای خدمت کردن به مردم، به تقویت نیازهای سازمانی خود به منظور فربه کردن تشکیلات و در خدمت گرفتن همه امکانات زیر نظر خویش، در راستای اهداف بلندمدت باند وابسته به خود می پرداختند. همچنان که یک کمونیست، با استفاده از تدبیر مقامات جمهوری اسلامی ایران، استاندار کردستان شد و امکانات سیاسی و نظامی و اقتصادی استان را در راه تقویت تشکل های جدایی طلب و کمونیست کردستان هزینه کرد. حتی پادگان های ارتش و ژاندارمری را با همه تجهیزات شان در اختیار گروهک ها قرار داد.
مسعود رجوی، برآمده از کویر خراسان است. خراسانی که زمینه رشد نیروهای فعال در عرصه های گوناگون را داراست. تاریخ خراسان نشان می دهد که از این سرزمین چهره های بسیاری، اعم از خوب یا بد، برخاسته و منشأ چالش هایی (سودمند یا مضر) بوده اند.
رجوی زاده طبس و بالیده در کاشمر و مشهد بود. دلایلی وجود دارد که نسل پیشین او از مهاجرین آسیای میانه به خراسان بوده اند. در واقع، گذشته نه چندان دور وی به سرزمین های شمالی یا شمال شرقی دریای خزر تعلق داشته است.
از مسعود رجوی، پیش از آن که به دانشگاه برود، فعالیت ویژه ای دیده نشده اما در اواخر دوره دانشجویی اش در دانشگاه تهران، به سازمان تازه تاسیس مجاهدین خلق ایران متمایل می شود و به مرور به عضویت آن در می آید و همین امر باعث می شود که با جمعی دیگر از اعضای سازمان، دستگیر و روانه زندان شود.
او که موقع دستگیری عضو شورای مرکزی 11 نفره سازمان بود، مانند بعضی دیگر از اعضای کادر مرکزی مجاهدین خلق به اعدام محکوم شد اما از طرف شاه یک درجه تخفیف گرفت و زنده ماند. در ارتباط با نجات وی از مرگ دو قول مطرح است. یکی این که ساواک به دلیل همکاری نزدیکی که از مسعود رجوی دیده درخواست عفو کرده است. این قول اگرچه سند آن وجود دارد و همان سال 51 نیز رسانه ای شده اما چندان اعتبار ندارد. یعنی بچه های زندان در آن سال ها نپذیرفته اند که رجوی با ساواک چنان همکاری کرده که از اعدام رهایی یافته است.
قول دوم این است که برادر او، کاظم رجوی در خارج کشور فعالیت های زیادی کرده تا برادر کوچکتر خود را از مرگ نجات دهد. کاظم رجوی در خارج از کشور، همکاری هایی با وزارت امور خارجه داشته و بعضی ها هم نقل می کنند که با ساواک نیز در ارتباط بوده و لذا توانسته حرف خود را برای نجات برادرش به کرسی بنشاند. بالاخره هر چه بود، رجوی در نیمه دوم سال 57 از زندان آزاد شد، اما نه در قامت یک عضو شورای مرکزی بلکه به عنوان رهبر جدید سازمان مجاهدین خلق ایران، زیرا بعد از ضربه سال 54 اعضایی که مذهبی باقی مانده بودند، رجوی را به دلیل فعالیت ها و سطح مطالعات و سواد مورد قبول اعضای بزرگ خود و سپس رهبر خود می دانستند.
از طرفی رهبری سازمان مدعی بود که به دلیل سازماندهی سابق و قدرتی که برای این کار داشتند، تنها گروهی هستند که می توانند مملکت را اداره کنند. به همین دلیل در انتخابات اولیه ای که پس از پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می شد، مجاهدین خلق، نامزد معرفی می کردند تا خود را به درون حاکمیت جمهوری اسلامی ایران برسانند و سهم خود را از قدرت به دست آورند هر چند نه رجوی و نه نامزد دیگری در انتخابات مجلس خبرگان بررسی و تصویب قانون اساسی رأی لازم را به دست نیاوردند اما باز هم از پای ننشستند و علی رغم این که رفراندوم قانون اساسی را تحریم کرده بودند، شخصا برای احراز پست ریاست جمهوری داوطلب شد. تصمیمی که با مخالفت رهبری انقلاب روبرو شد و نتیجه ای هم نمی توانست داشته باشد.
رجوی در مواجهه با برخورد امام، رویه ای انتقادی و به مرور خصمانه انتخاب کرد و خود را به روزی رساند که جز فرار و رو در رویی نظامی با نظام اسلامی، راه دیگری نیافت.
رجوی دیگر یک اندیشه ورز پای بند به خاک میهن و زادگاهش نبود، یک دوره گرد بی هویت که جز سرسخت ترین دشمن ایران (صدام حسین) هیچ کشور دیگری حاضر به پناه دادن به او و همراهانش نبود. او در اوج ستم رییس جمهور عراق به ملت ایران، رمه خویش را به کشور در حال جنگ با خلقی برد که به نام آن سوگند یاد می کرد و دست خون آلودش را در دست خون چکان دیکتاتور بغداد گذاشت. رجوی پس از پراکنده شدن عده ای از رجال سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که برایش شورای ملی مقاومت را تشکیل داده بودند، سال های سال در کنار صدام ماند تا این که به دیار عدم رسید.
او که خود را مذهبی و مسلمان جلوه می داد، به مرور تفسیرها و برداشت هایی به شدت انحرافی از دین و مذهب و نظام هستی و آیین و شریعت ارائه می داد که آگاهان به دین و معرفت، این نوع برداشت ها و تفسیرها را بدعت و خارج از اصول معرفتی دین اسلام می دانند. اعضا و هواداران بریده از سازمان و رها شده از زندان مخوفی که رجوی و همسرش مریم، ساخته و پرداخته بودند، قصه های پرغصه ای از آنچه در اردوگاه های این فرقه انحرافی بازگو کرده اند که دل هر آزاده ای را به درد می آورد.
رجوی با این سرگذشت نزدیک به هفتاد ساله، چند سالی است که مفقود شده است. احتمالات زیادی در رابطه با سرنوشت او داده اند. عده ای وی را مرده می پندارند. عده ای زخمی و عده ای فقدان او را یک تاکتیک سیاسی به منظور تحمیق بیشتر هواداران خویش می دانند. هر چه هست، مسعود رجوی در صحنه نیست، چه بر باد رفته باشد، چه در خاک.
محمدی