مهین حبیبی – اراک
خانم مهین حبیبی مادر پروانه ربیعی عباسی (اسیر فرقه رجوی در آلبانی) می گوید:
نامه ای به دخترم پروانه ربیعی عباسی
سلام دخترم!
مادرت مهین حبیبی
درد دل مادری در رنج دوری فرزند اسیرش در اشرف
در پادگان روزگاری عجیب حاکم است. روزگاری که هر انسانی را متعجب می کند. سوالی که در ذهن پدید می آید این است که: آیا کمپ فرقه رجوی در دنیای امروز جایی دارد؟ به نظرم حتی نام زندان را هم نمی توان روی آن گذاشت چون باید گفت: صد رحمت به زندان! در تمام کشورها یا دولت ها تعریفی از زندان و زندانی شده است. معمولا هر زندانی حق ملاقات دارد و کسی نمی تواند این حق را از او سلب کند. ما چه کنیم که قانون فرقه رجوی با قوانین دنیا مغایر است و آن این است که: "ملاقات ممنوع "و این کل داستان نیست. توهین و فحاشی به پدر و مادرهایی که تنها خواسته آن ها یک ملاقات معمولی است، یکی دیگر از قوانین من درآوردی سران این زندان است. سرانی که انگار بویی از انسانیت نبرده اند به آدم های مسن توهین می کنند، فحش می دهند گویی که فرزندان ما از زیر بوته به عمل آمده اند و کس و کاری ندارند و به نوعی سند مالکیت فرزندانمان را رهبری فرقه خریده است. قانونی که در فرقه حاکم است در کجای قوانین دنیا جا دارد که یک مادر بعد از چندین سال، حق ملاقات با فرزندش را ندارد.
چرا ارگان های بین المللی و غربی ها، چشمان شان را بر روی جنایات این فرقه بسته اند؟ صلیب سرخ که مدعی است کارش حقوق بشری است کجاست؟
مهین حبیبی مادر زجرکشیده ی اسیر در بند، پروانه ربیعی عباسی
از اینکه از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم
به: پروانه ربیعی (اهل اراک)
از: مادرش خانم حبیبی
خدمت دختر عزیزم سلام و دعا می رسانم. پروانه جان از این که از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم و امیداورم که خداوند این ظلم را به زودی جواب دهد. چرا از یک تلفن و یا یک نامه برای مادران جلوگیری می کنند؟
پروانه جان امیدوارم حالت خوب باشد اگر از حال ما بخواهی من خیلی مریضم و این نامه را که برایت می نویسم نمی دانم که به دستت می رسد یا نه. چون که نامه های زیادی برایت نوشته ام که هیچ کدام به دستت نرسیده است.
پروانه جان می خواهم به مشهد بروم تا شاید امام رضا برگه ی آزادی تو را امضا کند. پروانه جان امشب که دارم این نامه را برایت می نویسم اصلاً حالم خوب نیست. اگر نامه سر و سامان ندارد من را ببخش. چون نامه ای که نمی دانی به دست دخترت می رسد یا نه از این بهتر نیست و بوی نا امیدی می دهد. پروانه جان شما را به خدا می سپارم.
پروانه، پوریا و پریا سلام می رسانند و آرزو دارند که هرچه زودتر آزاد شوی. پروانه جان ما خانه قبلی را فروخته ایم و به خانه جدید نقل مکان کرده ایم.
پروانه جان نمی دانم برایت چه بنویسم چون که امید ندارم که نامه به دستت برسد. دوست ندارم که به دست یک خدانشناس برسد که آن را با یک لبخند به کنار بیندازد و به دستت ندهد.
پروانه جان نمی دانم چه بنویسم. تمام گفتنی ها را دیگر با امام رضا می گویم تا شاید با کمک خداوند بتواند تو را به من برگرداند.
از خداوند آرزوی رهایی تو را دارم. مواظب خودت باشم.
جوابیه خانم حبیبی به دخترش پروانه ربیعی در فرقه رجوی
سلام دخترم!
از اینکه خبر دار شدم سالم هستی خیلی خوشحالم و نگرانی من نسبت به شما تا حدودی بر طرف شد در نامه ای که نوشته بودی گفته بودی مادر من چند سال پیش به نزد من آمد و من از او پذیرایی کردم.
من هم به شما می گویم دست شما درد نکند من یک مادرم، از آن ملاقات با شما سالها می گذرد من هم دلم می خواهد دخترم را باز در بغل بگیرم سعی و تلاش خودم را کردم سختی سفر به عراق را تحمل کردم فقط برای اینکه شما را یک بار دیگر ملاقات کنم متاسفانه به جای اینکه از من استقبال شود فحش های رکیک تحویل من دادند چه انتظاری از من داشتی انتظار داشتی که به تنهایی سفر کنم دولت عراق ویزای انفرادی نمی دهد هدف آمدنم به عراق فقط برای دیدار با شما بود حق را به شما می دهم مادر نیستی که بدانی من در نبود شما چه می کشم در جایی خودت را گرفتار کردی که حتی برای خودت نمی توانی تصمیم بگیری که می خواهی چکار کنی چندین سال در آن محل هستی به کجا رسیدی کجا را گرفتی چرا به فکر من نیستی مگر من مادر شما نیستم به پای شما زحمت نکشیدم من آمدم به عراق شما را ببینم و آنوقت شما نامه ای می نویسید که چرا به عراق آمدم و گفتم دخترم زندانی است مگر زندانی نیستی اگر آزاد بودی که طی این چند سال به تو اجازه می دادند یک تماس تلفنی با من که مادرتم داشته باشی. اگر زندانی نبودی اجازه می دادند یک دقیقه با تو ملاقات حضوری داشته باشم. مگر شما آزادی دارید از زندان اشرف شما را بردند در زندان لیبرتی که معلوم نیست در آنجا چه بلایی بر سر شما می آورند من کاری به عقیده تو ندارم فقط از تو می خواهم خودت تصمیم گیرنده خودت باش و اجازه نده کسانی فرصت طلب مابقی عمرت را به نفع خودشان تلف کنند و امیدوارم در آینده نزدیک خبر دار شوم زندگی آزادی داشته باشی و آزاد زندگی خودت را ادامه دهی.
به امید آن روز
مادرت مهین حبیبی
میرزایی