من که پدر فیروز ساعدی میانه هستم براستی هم نمیدانم چه شده وچه خواهد شد، گیج ومنگ شده ام!
من فقط این را میدانم که پسر دلبندم فیروز واقعا هم اسیر است. چرا که من به همراه همسرم بارها به عراق سفر کردیم وکسی حاضر نشد که فیروز را پای صحبت من بیآورد.
او اسیر واقعی است واگر زندانی بود، لااقل این حق را داشت که هفته ای یک بار با من ملاقات کند.
من و او در زمانه ای ازدیدار هم محروم هستیم که مردم قادرند با تکنولوژی های پیشرفته ای که وجود دارد از فاصله های نزدیک وحتی بسیار دور باهم تماس داشته و تصاویر همدیگر رادیده وصدای یکدیگر را بشنوند واززندگی لذت ببرند.
فیروز من نه قادر است از این دستآوردهای بشری استفاده کرده وبا من درارتباط باشد ونه میتواند مثل یک زندانی با من ملاقات کند!
فیروز من چندین سال است که در کمپ های اشرف ولیبرتی عراق ودردست رجوی ها اسیر است ودراین مدت طولانی، هرگز موفق نشده با من، مادر وخواهر وبرادرهایش دقیقه ای صحبت تلفنی داشته باشد!
وضعیت بد فیروز وگرفتاری بزرگش، برای من خیلی دردناک است!
مادر فیروز:
فیروز پسر مهربان من بود وکسی نبود که با آگاهی ازحضور مادرش درکنار آلونک های محل زندگی اش، قادر به امتناع ازملاقات با من باشد.
مسلم است که درطی این چند مراجعه ی من به کمپ های اشرف ولیبرتی، کسی این خبر را باو نمیدهد.
من کاملا میفهمم که اوچقدر بیخبر نگه داشته می شود ومن گناه ملاقات نکردن با او را به حساب کسانی از آدم های رجوی میگذارم که اورا چشم وگوش بسته نگه می دارند که رفت وآمدهای مرا نبیند که اگر ببیند، هیچکس جلودارش نیست که با من ملاقات کند.
این گرفتاری بزرگ فرزند عزیر من فیروز، قلب مرا می فشارد وزندگی را تبدیل به جهنمی برای من میکند!
وقتی به محل نگهداری این فرزند بداقبال خود در کمپ لیبرتی عراق مراجعه میکنم، اصلا کسی نیست که ازمن بپرسد که دراین بیابان های یک کشور بیگانه دنبال چه هستی!!
جواب ناله های من، سنگ هایی است که آدم های مخصوص، بی رحم ونقاب دار رجوی بسوی من پرتاب میکنند!
این نقابداران، ازدریچه هایی که بازکرده اند، ازما فیلم میگیرند و همکارانشان به پرتاب سنگ مشغول میشوند!
خود نگهبانان عراقی حاضر درآنجا هم میگویند که محال است اینها با این دوربین ها وفلاخن وتیرو کمان های آماده، بگذارند تو پسرت را ببینی!
واقعا در درب کمپ لیبرتی دادرسی نیست!
باشد که UN این بار جدی تر قدم جلو گذاشته ومشکل ملاقات ما و اسارت فرزندم را حل کند.
من راه دیگری بجز بیان مرتب این احوال پریشان خود ومراجعات مکرر باین کمپ ندارم!
با اینکه پیر وفقیر حالم ومراجعه به این جهنم رجوی ساخته، حالت کسانی را بمن میدهد که قرار است روزی چند بار بمیرند وباز زنده بمانند، بسیار دشوار است اما من هم چاره ی دیگری ندارم.
محکوم به این بیابان گردی والتماس به این وآنم که کاش یکبار این التماس ها نتیجه میداد!
انجمن نجات استان آذربایجان شرقی، بخش خانواده ها