خون و نفس متعلق به رهبریست!!!

در فرقه مجاهدین موضوعی که روزانه بآن تاکید میشد این بود که تمامی افراد متعلق به رهبری هستند و از همه اعضاء به دفعات امضاء خون و نفس گرفته میشد! امضاء خون و نفس باین معنی که تمامی افراد متعهد شده اند که جز برای مسعود نفس نکشند و خونشان تا آخرین قطره بایستی که در راه او و برای رسیدن او به اهدافش ریخته شود!
واقعیت این بود که تمامی نیروها به محض ورودشان به عراق٬بایستی که رهبری مسعود را بپذیرند و کسی حق نداشت که بگوید که مثلا من ایشان را قبول ندارم.طی نشستهای مختلف و بعضا شبانه روزی که از سوی مسئولین سازمان برگزار میشد٬ این موضوع در اذهان نیروها هک میشد که بایستی خدا را شکر کنند که توانسته اند با سازمان آشنا شوند وعمرشان را بجای اینکه در جامعه و با خانواده شان هدر بدهند٬ به پای برادر مسعود میریزند و این افتخار را دارند که زیر پرچم او کشته میشوند!
وقتی افکار و شیوه های اداره تشکیلات تمامی فرقه های دنیا را بررسی و مطالعه میکنیم٬ همگی بطورکلی به یک شکل واحد هستند! ساختن بت از رهبری که همه چیز بایستی برای او باشد و نیروها از کوچکترین حقی حتی درحد اعتراض  برخوردار نیستند! فرقه مجاهدین هم از این قائده مستثنی نیست.برای نمونه در خصوص اصرار به ماندن در عراق٬از بعد از پذیرش آتش بس از سوی ایران٬تحقیقا مشخص شده بود که دیگر ماندن در عراق بی فایده است و آنجا محلی برای ادامه مبارزه مسلحانه نیست. چرا که با پذیرش آتش بس٬امکان انجام عملیات در سطح گسترده وجود نخواهد داشت چراکه این کار خلاف قانون وعملا نقض آتش بس است! اما مسعود رجوی با خودخواهی هرچه تمامتر سرنوشت خود وهمه نیروهایش را به صدام گره زد و از آن کشور تکان نخورد! بعداز پذیرش آتش بس٬عملا استراتژی جنگ آزادیبخش به بن بست رسیده بود. مسعود رجوی یا هیچکدام از مسئولین رده بالای سازمان هرگز حاضر به پاسخگویی به این سوال ساده نشدند که چرا بایستی در عراقی بمانیم که می دانیم دیگر جایی برای ما ندارد و ماندن در آنجا هدر دادن وقت و عمر و همه چیز است! این داستان ادامه دار بود تا رسیدیم به سرنگونی رژیم صدام و استقرار امریکایی ها در عراق. همان زمان هم هرگز مسئولین سازمان پاسخی ندادند که دیگر برای چه بایستی در عراق بمانیم. درعراقی که دیگر نه صدامی دارد که حامی سازمان باشد٬  نه حتی مردم کوچه و خیابان دل خوشی از سازمان داشتند و عقلانی ترین تصمیم این بود که هرچه سریعتر عراق را به مقصد کشوری که پتانسیل پذیرش سازمان را داشته باشد٬ ترک کرد. اما سازمان با خود خواهی و غیر مسئولانه ترین شکل ممکن٬اصرار به ماندن کرد و میشنیدیم که هر از گاهی شبه نظامیانی که اصلا مهم نیست که از کجا دستور میگرفتند به آنها که بی سلاح بودند حمله میکردند و آنها را از بین میبردند!
در منطق سازمان هم این بود که کسانی که امضاء خون و نفس به رهبری داده اند٬حتی این حق را ندارند که بپرسند که چرا بایستی کشته شویم و این خونی که از ما به زمین میریزد٬ با چه منطق و دلیلی در راه سرنگونی رژیم استفاده میشود؟!همیشه درنشستها گفته میشد که شما فقط حق شهید شدن را دارید٬ بجز این هیچ حقی برای نیروهای سازمان وجود ندارد و این جمله دقیقا یعنی فرقه!! مسعود رجوی با جان انسانها همانند پول در جیبش برخورد میکرد. حتی شاید جایی برای پولی که هزینه میکرد هم بیشتر اهمیت قایل میشد تا اینکه در اثر تصمیمی غلط عده ای را به کشتن دهد! برای مثال تعداد زیادی از بالاترین مسئولین سازمان در اشرفی که هیچ وسیله ای برای دفاع از خودشان نداشتند نگاه داشت که مثلا از وسایل مواظبت کنند٬ اما دیدیم که شبانه بیش از پنجاه تن از آنها را بعضا در خواب به گلوله بستند و فرار کردند! در صورتیکه چهار تا کامیون و میز و صندلی و رختخواب چقدر ارزش داشت که اینهمه بخاطرش هزینه کردید؟!
مراد
 

خروج از نسخه موبایل