یکبارهم داود را همین اواخرسال قبل به صحنه تلویزیون آورد و خواست فرزندم را در مقابلم قراردهد و بین پدرو پسر تخم کینه ونفاق بیفکند. من که میدانم همه وهمه از سر اجبار و دستورتشکیلاتی است آنرا به فال نیک گرفتم وبرایش نامه نوشتم که بزودی زود ازچنگال رجوی رهایش خواهم کرد وحقیقتا دست بردار این امرمهم وانسانی نخواهم بود وتا به آخرایستاده ام.
امروز میزبان مهمانی عزیز و بزرگوار و فعال در پی نجات فرزندش داود زاد اسماعیلی بودم. فرزندی که با مهرومحبت والدین بزرگ وبرای ادامه تحصیل به آلمان فرستاده شد ولیکن سالیان است که بدور از درس وتحصیل وارتباط با خانواده طعمه یک فرقه مخرب کنترل ذهن ومافیایی شده است وخانواده اش خاصه مادرازغم دوری جگرگوشه اش مریض وچند سالی است که چشم انتظار دربستر بیماری بسرمیبرد.
آنکس که روبرویم نشسته است ازیک کارنامه درخشان ازفعالیت خیرخواهانه برای نجات جان فرزندش برخورداراست که خود درکمال غرور و افتخار اینچنین شرح میدهد: " فامیلیم هرچند زاداسماعیلی است ولی درمحل زندگی وکسب وکارم به بابایی معروف هستم. اوایل که داود برای ادامه تحصیل به آلمان رفته بود با فخروسربلندی به فک وفامیل ودوستان وهمکاران ازش یاد میکردم واحساس قشنگی داشتم که به هرحال حاصل ودسترنج زحماتم به بارنشسته ویک فرزند تحصیل کرده عالیرتبه خواهم داشت که روزی برای خدمت به میهن ومردمش به ایران بازخواهد گشت. انگاری دلم نمیخواهد ادامه داستان زندگی داود را بازخوانی کنم. سختم هست وفشار زیادی روی خودم احساس میکنم. مدتها که خبری ازایشان نداشتم تا اینکه ازطریق نزدیکانم درآلمان خبردارشدم که داود طعمه رجوی شده وبه عراق واشرف هدایت شده است. وای برمن ومادرش که چگونه جلوی آشنایان سربلند کنیم و بگوییم که فرزندمان خواسته یا ناخواسته ؛ فهیمده یا نفهمیده سرازکانون قهر و ترور و دریک فرقه بدنام ضد ایرانی درآورده است واین برایمان خیلی افت داشت ومایه سرافکندگی بود. به هرحال آستین بالا زدم ودرارتباط با شما آقای پوراحمد عزیز و انجمن نجات به اتفاق همسرم بدنبال رهایی فرزندم به کرات راهی عراق واشرف شدیم. همچنانکه پیشتر ازاین برایتان تعریف کردم درآخرین سفربه اشرف درسال 1391 حال همسرم خراب شد وبه بیمارستان بغداد کشید ودر ادامه تاکنون درایران تحت مداوا است. بله رجوی خیلی ازمن وهمسرم وخانواده ام قیمت گرفت وجالب است که یک گماشته رجوی چندبار ضمن برقراری تماس تلفنی مشکوک و مرموز با من میخواست ازمن اطلاعات بگیرد که هربار در مقابل هشیاری من آچمز و بورشد و از کرده خودش شکرخورد و پشیمان شد. یکبارهم داود را همین اواخرسال قبل به صحنه تلویزیون آورد و خواست فرزندم را در مقابلم قراردهد و بین پدرو پسر تخم کینه ونفاق بیفکند. من که میدانم همه وهمه از سر اجبار و دستورتشکیلاتی است آنرا به فال نیک گرفتم وبرایش نامه نوشتم که بزودی زود ازچنگال رجوی رهایش خواهم کرد وحقیقتا دست بردار این امرمهم وانسانی نخواهم بود وتا به آخرایستاده ام."
ملاقات ودیدار بسیار صمیمانه یکساعته با تجدید عهد برسر ادامه فعالیت انساندوستانه در راستای رهایی تمام اسرای رجوی و بازگشتشان به دنیای آزاد خصوصا وطن و کانون پرمهرخانواده و با گرفتن یک عکس یادگاری به پایان رسید.